معرفی وبلاگ
بسم الله الرحمن الرحیم خدایا..... یاریم کن نگاهم... در افق این فضای مجازی... جز برای تو....نبیند و انگشتانم ... جز برای تو ... کلیدی را فشار ندهند... *********************** وقتی به علاوه خدا باشی منهای هر چیزی زندگی می کنی. *********************** میلیون ها زن ایرانی در انقلاب سال 1357 با قدرت هر چه تمام تر پا در صحنه نهادند. حضور زنان در به پیروزی رسیدن انقلاب اسلامی چندین شکل داشت. برخی اخبار را گردآوری یا جزوه هایی را توزیع می کردند، بقیه به فعالان سیاسی مورد حمله یا زخمی ها پناه می دادند، بسیاری فعالانه در خیابان ها به راهپیمایی و تظاهرات می پرداختند، برخی تا آن جا پیش رفتند که در سنگر سازی در برابر نیروهای رژیم طاغوت کمک می کردند و حتی تعدادی از آنان اسلحه به دست گرفتند و به مبارزه پرداختند.
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 2017604
تعداد نوشته ها : 4398
تعداد نظرات : 99


 ...
... ...
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

پروردگارا! از تو مي‌خواهم كه پيكرم را با خون غسل دهي. معبودا! با زباني پر از گناه مي‌گويم: العفو!

پروردگارا!اين حقير خود را شناخت و دين خود را با شناختي عميق دنبال كرد و نهايتاً در سرزمين جنگجويان اسلام مسكن گزيد. مولاي من! حقير به سوي تو مي‌آيد كه به زندگي دنيا پشت پا زده و با بزرگ‌ترين سرمايه وجود خود يعني جان پاي به نبرد گذاشته و از حريم اسلام تا آخرين قطرات خونم محافظت مي‌كنم.

معبودا! اي سيد و آقايم! به سوي تو رجعتي را آغاز كردم. من را بپذير!

دسته ها : مناجات نامه
دوشنبه 1392/12/26

خدايا!تو خودت مي‌داني من بارها به دنبال شهادت از اين سنگر به آن سنگر، از اين ديار به آن ديار دويده‌ام شايد اي خداي بزرگ! شهادت در راهت را نصيبم فرمايي ولي خدايا! نمي‌دانم چه گناه سنگيني مرتكب شده‌ام كه بايد هر روز داغ بهترين عزيزان و آشنايان و دوستانم را ببينم ولي خود در جمع آنها نباشم؟

خدايا!من عاشقم تو نيز رهايم كن. خدايا! مزد من كارگر اباعبدا... الحسين(ع) را بده! خدايا! يك عمري در جبهه‌ها و در مسجدها، حسين حسين(ع) گفتم و به سوي حرم اباعبدا... دويدم، به اميد روزي كه مرا ببخشي و در روز قيامت با شهدا محشور فرمايي. انشاء ا... 

دسته ها : مناجات نامه
دوشنبه 1392/12/26

خداوندا! من اين راه را انتخاب كرده‌ام به من منت بگذار و مرا در اين لباس در اين قرين بزرگ يعني شهادت با درجه متعالي‌اش قرار بده.

 خدايا!خجالت مي‌كشم كه در روز قيامت سرور شهيدان(ع) با بدن پاره پاره و من با بدني سالم باشم. بار پروردگارا از تو مي‌خواهم هر وقت صلاح مي‌داني شهادت را نصيب من فرمايي! 

دسته ها : مناجات نامه
دوشنبه 1392/12/26

خدايا!چرا بعضي‌ها نمي‌خواهند فكر كنند دنيا و اين لحظات، همه و همه مي‌گذرند و برنمي‌گردند و راه و رسم زندگي همين بوده‌است و خواهد بود.

خدايا!شاهد هستي كه من نيز دعوت تو را لبيك گفتم و اين واقعيت را قبول كردم كه مرگ و زندگي در اختيار ديگري است. تويي كه ما را آفريدي و پس از چندي مي‌ميراني. چه در روزگار جواني باشد و چه در هنگام پيري و ناتواني اتفاق افتد چون تو هميشه دانا و توانايي.

خدايا!حالا كه من دعوت تو را لبيك گفتم تو نيز آخرين آرزوي مرا برآورده كن؛ مرا طوري بميران كه در روز محشر و مقابل حسين(ع) و يارانش روسفيد باشم!

دسته ها : مناجات نامه
دوشنبه 1392/12/26

خدايا! مي‌دانم كه لايق جهاد در راهت نيستم ولي با همه‌ي حقارتم مرا قبول فرما!

خداوندا!مي‌دانم گناهكارم ولي اميد بخشش دارم كه تو ارحم الراحمين هستي. خدايا! گناهكارم، خطا از من است. مي‌دانم كه هميشه مغلوب نفس شده‌ام، خدايا! از منبگذر كه بي گذشت تو منزلگاه من چيزي جز دوزخ نيست.

خدايا!اي مهربانترين مهربانان! اي عزيزترين! اي پاك‌ترين پاكان! اي نويد دهنده! اي برپا كننده! اي هميشه زنده! اي سريع الرضا! به هر نحوي كه مي‌خواهي مرا بكش. اگر يك بار به مرگم راضي نيستي هر بار زنده ام كن و باز بكش كه بر اينحاضر و راضيم. فقط يك چيز از تو مي‌خواهم كه از گناهانم درگذري، آتش دوزخ را از من دور كني! خدايا! تو شاهدي كه اسماعيل(ع) فرزند ابراهيم(ع) به پيشگاهت به افتخار قرباني نائل گشت و پاسداران و بسيجي‌هايي جان بر كف در راه تو، با نثار سر افتخار آفريدند و ذبيح الله واقعي شدند. 

دسته ها : مناجات نامه
دوشنبه 1392/12/26

پروردگارا!دلم مي‌خواهد در اين دنيا گمنام زندگي كنم و هيچ كس از هويت من باخبر نباشد و دوست دارم مانند شمع بسوزم و كسي اشك مرا نبيند. دوست دارم چون ستاره‌اي كم نور در اوج آسمان شب بتابم ولي كسي مرا نبيند. دوست دارم از عشق معشوق بسوزم ولي كسي به آن پي نبرد. دوست دارم كه در راه خدا فاني شوم،جسم و جانم را فداي او كنم و خون من چشمه‌اي جوشان شود و درخت انقلاب اسلامي را آبياري كند. دوست دارم كه در راه معشوق جسم من تكه‌تكه شود و هر تكه‌اي به افق‌هاي دور پرتاب شود ولي كسي از آن بويي نبرد. دوست دارم كه قلبم مملو از عشق شود آن هم از عشق الله.

ايخداي منان! اي غفار! اي ستار! اي ارحم الراحمين! ما را ببخش، زيرا نافرماني‌هاي زيادي مرتكب شده‌ايم. نعمت‌هاي زيادي نصيب ما كردي ولي شكر آنرا به جا نياورده‌ايم و هميشه از تو غافل بوده‌ايم و هدف و آرمان‌مان را فراموش كرده‌ايم و اگر بي‌احترامي به احكام و دستورهاي تو كرده‌ايم ما را ببخش و بالاخره قلم عفو به جرايم اعمال‌مان بكش و طاعات قليل ما را قبول فرما!

خداوندا!چنان نيرويي به من عطا كن كه صف دشمنان را از هم پراكنده كنم و بر آنها بتازم و اگر گلوله‌هايشان سينه‌ام را مي‌درد به جاي آخ گفتن تو را شكر گويم.

دسته ها : مناجات نامه
دوشنبه 1392/12/26

خدايا!به تو پناه مي‌برم از نفسي كه در دنيا سيري ندارد، از قلبي كه خاشع نباشد،از علمي كه نفع نبخشد، از نمازي كه بالا نرود و از دعايي كه به اجابت نرسد.

خدايا! خوش دارم شهيدي گمنام باشم كه حتي از شهادت من هم استفاده نشود، مگر در راه امام و احياي خون شهيدان. 

دسته ها : مناجات نامه
دوشنبه 1392/12/26

خدايا! لحظه‌ي مرگم را شهادت و لحظه‌ي شهادتم را رحمت و آمرزش قرار ده.

خداوندا!بارالها! پروردگارا! معبودا! معشوقا! مولايم! منِ ضعيف و ناتوان، كه تحمل درد از دست دادن پاهايم را ندارم چگونه عذاب تو را تحمل كنم؟

خدايا! من را ببخش و از گناهانم درگذر كه تو كريم و رحيم هستي!

خدايا! ما با تو پيمان بسته‌بوديم تا پايان راه برويم و بر پيمان خويش همچنان استواريم. 

دسته ها : مناجات نامه
دوشنبه 1392/12/26

خدايا!شكرت مي‌كنم كه به من حقير سعادت دادي كه امروز بتوانم فرصتي يابم و در زير اين چادر گرم جنوب چند خطي به عنوان وصيت بجاي گذارم.

خدايا! شكرت مي‌كنم كه من را از لجن‌زارهاي پست اداري و غيره نجاتم دادي. 

دسته ها : مناجات نامه
دوشنبه 1392/12/26

خدايا!تو حامي مسلمانان و محرومان و مستضعفان هستي، تويي كه آفريدگار تمام مخلوقات هستي، اي كسي كه عشق به وجود تبارك و تعالي مي‌تواند انسان‌ها را از گمراهي و سرگرداني نجات بخشد و به‌سوي نور حقيقت بكشاند.

خداوندا!زماني فرا رسيده كه تمامي باطل در برابر حق قد برافراشته و براي نابودي دين تو متحد شده‌اند ولي تويي كه تمام حيله‌ها و نيرنگ‌ها را نابود مي‌كني وزمين را پاك و مطهر مي‌سازي.

خداوندا!من به عشق تو و به امر ولايت فقيه براي نابودي دشمنان تو با آگاهي كامل روانه جبهه شده‌ام تا بتوانم خدمت ناچيزي به اسلام و مسلمين بنمايم و براي اين كار به صف حق‌جويان و سلحشوران شتافتم تا بر صف دشمنان هجوم ببرم و در اين راه فداكاري كنم تا بتوانم وظيفه و تكليف خود را انجام دهم. وظيفه خود دانستم تا در اين راه قدم بردارم و در اين راه از خانواده‌ام دور شدم تا خدمتگزاري براي اسلام و كشور باشم. 

دسته ها : مناجات نامه
دوشنبه 1392/12/26
خداوندا! براي رضاي تو و خشنودي تو با دشمنان اسلام نبرد مي‌كنم تا از فرمان تو اطاعت و از امتحان بزرگي كه از انسان‌ها گرفته مي‌شود به خوبي و با پيروزي به درآيم، به سوي تو بيايم و تو را خشنود سازم. 
دسته ها : مناجات نامه
دوشنبه 1392/12/26
بار پروردگارا! از اين توفيق كه تو نصيب من كردي تا به جبهه آمدم، نمي‌دانم چگونه شكرگزاري اين نعمت عظيم را به جاي آورم كه خود مي‌داني اين بنده جز گناه و معصيت، كار ديگري نكرده‌ام ولي باز اين اجازه را داده‌اي كه در پيشگاه تو امتحان شوم و اميدوارم كه از اين امتحان سربلند و روسفيد بيرون بيايم! 
دسته ها : مناجات نامه
دوشنبه 1392/12/26
 مكان : سنندج - پادگان محمد رسول الله
برايآموزش نظامي به پادگان محمد رسول الله سنندج اعزام شده بود ، با تمام وجودمشغول آموختن فنون جنگ بود ، در يكي از جلسات آموزشي نارنجك ، مربي آن‌ها گفت : هر گاه ضامن نارنجك ناخواسته كشيده شد ، يك نفر بايد خود را روي آن بيندازد تا جان بقيه را نجات دهد ، چند جلسه بعد يك روز همان مربي در حين آموزش ، هراسان و سراسيمه ، نارنجك را پرتاب كرده و گفته بود : ضامن آن كشيده شده ، ابراهيم با جسارت و شهامت تمام ، خودش را روي نارنجك مي‌اندازد. اما انفجاري رخ نمي‌دهد ، مربي ابراهيم را از روي زمين بلند مي‌كند و مي‌گويد : براي امتحان شما برادران نارنجك را پرتاب كردم .
دوشنبه 1392/12/26
مكان : كردستان
زمانيكه گروهك‌هاي مسلح ، كردستان را ميدان تاخت و تاز خود كردند و عرصه را بر مؤمنان تنگ كردند . كساني همچون ناصر پا به عرصه گذاشتند و مردانه به مقابله با آن‌ها پرداختند ، خوب به ياد دارم ، برادرم همان سال ديپلم گرفتهبود و در كميته امداد حضرت امام (ره) مشغول خدمت بود ، مرتب و در جهت تنوير افكار مردم و تشريح ظلم و ستم گروهك‌هاي ملحد ، در مساجد و مجامع حضور مي‌يافت ، و به روشنگري مي‌پرداخت . با عناصر مزدور كومله بحث مي‌كرد .در يكي از جلسات بحث و مجادله به آنها گفت : شما اهل منطق نيستيد . من مسلمانم و با تمام توان از عقايدم دفاع مي‌كنم ، اگر شما هم براي دفاع از عقيده و مرامتان استدلال و منطق داريد ، با هم گفتگو مي‌كنيم . اگر من را قانع كرديد و ديدم حق با شماست ، خون من حلالتان باد.
گروهك كومله كه وجود ناصر را بر نمي‌تافت او را دستگير كرد ، در روستاي كيلانه زندانش كرده بودند . با اينكه تحت شديدترين شكنجه‌ها بود اما مرتب صداي قرآن خواندنش به گوش مي‌رسيد . كساني كه اين صحنه‌ها را ديده بودند ، مي‌گفتند : با هر ضربه كابلي كه به ناصر مي‌زدند او به جاي آه و ناله ، فرياد الله اكبرش پر طنين‌تر مي‌شد . مدتي در زندان بود تا اينكه او را به شهادت رساندند . به حدي گروهك‌ها از ناصر وحشت داشتند كه حتي حاضر نشدند جسد او را تحويل بدهند . بارها براي تحويل گرفتن جسدش رفتيم ، مي‌گفتند اگردر مقابل جسد ناصر 50 نفر را هم به ما تحويل بدهيد اين كار را نخواهيم كرد.
دوشنبه 1392/12/26
شيرزاداز كودكي علاقه‌ي خاصي به من و مادرش داشت ، هميشه همراه ما بود و تحمل دوري ما را نداشت ، اما چون عاشق امام و انقلاب بود ، زماني كه رفتن به جبهه را تكليف خود دانست ، با عزمي استوار گام به پيش نهاد و آماده‌ي رفتن شد . فصل زمستان بود . به او گفتم :پسرم اين فصل خيلي مناسب نيست ، در يك وقت مناسب به جبهه برو ! قاطعانه گفت : پدر جان ! رفتن به جبهه يك وظيفه شرعي است و فصل مناسب و غير مناسب نمي‌شناسد . من را قانع كرد و راهي شد ، شجاعتي شگرف داشت . هرگز نديدم از چيزي واهمه كند و بترسد . اين دو بيت شعررا پيوسته زمزمه مي‌كرد :
خفتگان را خبر از عالم بيداران نيست تا غمت پيش نيايد غم مردم نخوري
ماهيان نديده‌اند غير از آب پرس پرسان زهم كه آب كجاست
دوشنبه 1392/12/26
مكان : منطقه عملياتي والفجر
مدتيبود كه از مرتضي بي‌خبر بوديم ، دوباره برايش نامه فرستاديم ، از جواب نامه‌ها هم خبري نشد ، حدود چهل روز از اين واقعه گذشت ، كه شب ، خانه‌اي را در خواب ديدم ، او گفت : اين چشمه‌اي كه در دل كوه قرار دارد و اين درختو اين تك گل زرد مال من است . صورت اين گل زرد هميشه رو به خورشيد است ، هر وقت خواستي مرا ببيني بيا اينجا ! غمگين و ناراحت بودم . موضوع خواب را پيش خودم پنهان كردم ، دلم گواهي مي‌داد كه اتفاقي افتاده است ، دوباره همان خواب را ديدم ، به سپاه رفتم و از طريق برادران سپاه به تيپ انصار الحسين رفتم . وقتي كه خواب را براي برادران رزمنده تعريف كردم ، همه گريستند . من را با خودشان به منطقه عملياتي والفجر بردند . تمام صحنه‌هايي را كه در خواب ديده بودم ، به عيان مشاهده كردم ؛ برج نگهباني درارتفاع بالايي قرار داشت.چشمه سار و درختستان زيبايي در آنجا بود ، تك گل زرد را مشاهده كردم كه در كنار جوي آب به آفتاب لبخند مي‌زد . دست و صورتم را با آب زلال شستم . همراهان گفتند : جنازه مرتضي را به عقب نياورده‌اند .هنوز در منطقه عملياتي است . اما من به همان نشاني كه مرتضي داده بود ، اطمينان داشتم كه جنازه همان حول و حوش است . اين گونه هم بود . در چند قدمي آن طرف گل زرد آرميده بود .
دوشنبه 1392/12/26
مكان : كردستان
وقتيكوردلان منافق حمله كردند ، اول شوهرم را مجروح كردند ، همسايه‌ها او را به بيمارستان منتقل كردند ، او كاملاً از ماجراي اسارت سه پسرم بي‌اطلاع بود ، بخاطر شدت جراحات ، او را به تهران اعزام كردند ، مدتي در تهران بود كه يك روز يكي از آشنايان به عيادت او رفته بود و گفته بود حاجي ! امروز چهلم پسرانت بود . او كه از همه جا بي‌اطلاع بود ، شنيدن اين خبر برايش سنگين و باور نكردني بود ، به همين خاطر روي تخت بيمارستان بي‌هوش شده بود ،حالش روز به روز بدتر مي‌شد تا اينكه يك روز دخترم بالاي سرش رفت و گفت : پدر جان صبر داشته باش ! فرزندان تو كه از فرزندان علي (ع) بالاتر نيستند ،ما از خانواده نبوت بالاتر نيستيم ، مگر يادت رفته است امام حسين (ع) جگر گوشه پيامبر و علي و فاطمه‌ي زهرا ، چگونه در صحراي كربلا به شهادت رسيد . بايد افتخار كني كه چنين فرزنداني داشته‌اي كه براي دفاع از اسلام جان خود را در طبق اخلاص نهاده‌اند . شوهرم مي‌گفت : اين جملات به حدي در من تأثير گذار بود كه به طور معجزه آسايي آرام گرفتم .
دوشنبه 1392/12/26
مكان : كردستان
عشقجعفر به انقلاب اسلامي و دفاع از آن ، عشقي خدايي بود ،‌مي‌گفت : جبهه نظرگاه فرشتگان است ، مدتها بود كه غير مستقيم ، موضوع رفتن به جبهه را مطرح مي‌كرد اما زماني كه ماندن برايش غير قابل تحمل شده بود ، گفت : پدر ومادر عزيزم ! تصميم گرفته‌ام راهي جبهه شوم ، اما بدون اجازه شما هيچ وقت نمي‌روم ، چون دوست ندارم از من ناراحت شويد . ما مخالفت كرديم ، من گفتم :تحمل دوري تو برايم غير ممكن است وانگهي داغ جگر سوز مرگ فرزند ، بر دلم بنشيند . گفت من تصميم را به اراده شما موكول كرده‌ام ، اما عاشق جبهه هستمو رفتن را بر خود تكليف مي‌دانم و از عواقب عمل نكردن به تكليف هم بيم دارم . از بحث‌ها نتيجه‌اي نگرفتيم و با هزاران فكر و خيال شب را به صبح رسانديم . دم صبح پدرش مرا صدا زد و گفت : برو محمد جعفر را بيدار كن ! و به او بگو : وسايلش را جمع كند و همراه كاروان عازم ميدان كارزار شود . گفتم : مخالف بودي ،‌چه شد كه تغيير عقيده دادي ؟ گفت : نمي‌دانم ولي احساسمي‌كنم كسي به من مي‌گويد كه مخالفت نكنيد . وقتي خبر را به محمد جعفر رساندم ، گل رويش چنان شكفته شد گويي كه تازه به دنيا آمده است ، سريع آماده شد و رفت تا به درياي بي‌كران جاودانگي ملحق شود.
دوشنبه 1392/12/26
آنچه شنيديد زخود يا زغير
وآنچه بكردند زشر و زخير
بود كم ار مدت آن يا مديد
عارضه اي بود كه شد ناپديد
و آنچه بجا مانده بهاي دل است
كان همه افسانه بي حاصل است
نيما يوشيج
دوشنبه 1392/12/26

از اين راه شوم ،گرچه تاريك است
همه خارزار است و باريك است
ز تاريكيم بس خوش آيد همي
كه تا وقت كين از نظرها كمي...

نيما يوشيج

 

دوشنبه 1392/12/26

شب همه شب شكسته خواب به چشمم
گوش بر زنگ كاروانستم
با صداهاي نيمه زنده ز دور
همعنان گشته همزبان هستم

جاده اما ز همه كس خالي است
ريخته بر آوار آوار
اين منم به زندان شب تيره كه باز
شب همه شب
گوش بر زنگ كاروانستم

نيما يوشيج

دوشنبه 1392/12/26
در پيله تا به كي بر خويشتن تني
پرسيد كرم را مرغ از فروتني
تا چند منزوي در كنج خلوتي
دربسته تا به كي در محبس تني
در فكر رستنم ـپاسخ بداد كرم ـ 
خلوت نشسنه ام زير روي منحني
هم سال هاي من پروانگان شدند
جستند از اين قفس،گشتند ديدني
در حبس و خلوتم تا وارهم به مرگ
يا پر بر آورم بهر پريدني
اينك تو را چه شد كاي مرغ خانگي!
كوشش نمي كني،پري نمي زني؟
نيما يوشيج
دوشنبه 1392/12/26
آن گل زودرس چو چشم گشود
به لب رودخانه تنها بود
گفت دهقان سالخورده كه : حيف كه چنين يكه بر شكفتي زود
لب گشادي كنون بدين هنگام
كه ز تو خاطري نيابد سود
گل زيباي من ولي مشكن
كور نشناسد از سفيد كبود
نشود كم ز من بدو گل گفت
نه به بي موقع آمدم پي جود
كم شود از كسي كه خفت و به راه
دير جنبيد و رخ به من ننمود
آن كه نشناخت قدر وقت درست
زيرا اين طاس لاجورد چه جست ؟
نيما يوشيج
دوشنبه 1392/12/26

ترا من چشم در راهم
شباهنگام
كه مي گيرند در شاخ « تلاجن» سايه ها رنگ سياهي
وزان دلخستگانت راست اندوهي فراهم
ترا من چشم در راهم.
شباهنگام.در آندم كه بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت كه بندد دست نيلوفر به پاي سرو كوهي دام
گرم ياد آوري يا نه
من از يادت نميكاهم
ترا من چشم در راهم

نيما يوشيج

 

دوشنبه 1392/12/26
زندگاني چه هوسناك است ، چه شيرين!
چه برومندي دمي با زندگي آزاد بودن،
خواستن بي ترس،حرف از خواستن بي ترس گفتن،شاد بودن!...
 نيما يوشيج
دوشنبه 1392/12/26
فرياد مي زنم ،
من چهره ام گرفته !
من قايقم نشسته به خشكي !
مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست ،
يك دست بي صداست ،
من ، دست من كمك ز دست شما مي كند طلب،
فرياد من شكسته اگر در گلو ، وگر
فرياد من رسا ،
من از براي راه خلاص خود و شما،
فرياد مي زنم
، فرياد مي زنم!!
 نيما يوشيج
دوشنبه 1392/12/26
من دلم سخت گرفته است از اين
ميهمان‌خانه‌ي مهمان‌كش روزش تاريك
كه به جان هم نشناخته انداخته است:
چند تن خواب آلود
چند تن ناهموار
چند تن ناهشيار...
 نيما يوشيج
دوشنبه 1392/12/26
آي آدمها كه بر ساحل نشسته شاد و خندانيد!
يك نفردر آب دارد مي سپارد جان.
يك نفر دارد كه دست و پاي دائم‌ ميزند
روي اين درياي تند و تيره و سنگين كه مي‌دانيد.
آن زمان كه مست هستيد از خيال دست يابيدن به دشمن،
آن زمان كه پيش خود بيهوده پنداريد
كه گرفتستيد دست ناتواني را
تا تواناييّ بهتر را پديد آريد،
آن زمان كه تنگ ميبنديد
بركمرهاتان كمربند،
در چه هنگامي بگويم من؟
يك نفر در آب دارد مي‌كند بيهود جان قربان!
آي آدمها كه بر ساحل بساط دلگشا داريد!
نان به سفره،جامه تان بر تن؛
يك نفر در آب مي‌خواند شما را...
نيما يوشيج
دوشنبه 1392/12/26
مي تَراوَد مَهتاب
مي درخشد شَب تاب،
نيست يك دَم شِكَنَد خواب به چشمِ كَس وليك
غَمِ اين خُفته ي چند
خواب در چشمِ تَرَم مي شكند.
نگران با من اِستاده سَحَر
صبح مي خواهد از من
كز مباركْ دَمِ او آوَرَم اين قومِ به جانْ باخته را بلكه خبر
در جگر ليكن خاري
از رَهِ اين سفرم مي شكند... نيما يوشيج
دوشنبه 1392/12/26
از پيغمبران مى پرسند كه: شما را براى دعوت خلق فرستاديم، آيا به مردم رسانديد؟ عرض مى كنند: پروردگارا تو شاهدى كه ما مسامحه نكرديم. ندا مى رسد: شاهد شما كيست؟ همه مى گويند: شاهد ما خاتم ما است، يعنى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم). و همچنين از عيسى بن مريم مى پرسند: آيا تو گفتى كه من و مادرم را بپرستيد؟ يك دفعه عيسى در مقابل عظمت پروردگار مى لرزد. مسيح (عليه السلام) عرض مى كند: پروردگارا اگر من چنين حرفى زده بودم تو مى دانستى. من گفتم بنده خدايم و خداى من و خودتان را بپرستيد. از امت ها سؤال كرده مى شود كه آيا پيغمبرانتان از قضاياى امروز شما خبر نداند؟ همه مى گويند: آرى. ديگر مورد سوال، پرسش از نعمت هاى پروردگار است، كه با آن چگونه رفتار شده است. نعمت مراتبى دارد كه مهمترين مراتب آن نعمت ((ولايت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم))) است، بلكه نعيم مطلق ولايت است. امام (عليه السلام) فرمود: نعمت، ولايت ما آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است. پرسيده مى شود: شما با آل محمد چه كرديد؟ چقدر محبت و تبعيت از ايشان داشتيد؟



دسته ها : داستانك
پنج شنبه 1392/12/22
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بر زنيكه آتش تنور روشن كرده بود و نان مى پخت گذشتند. اين زن طفلى داشت كه پهلوى خود نشانيده بود. همينكه چشمش به آن حضرت افتاد عرض كرد: يا رسول الله شنيده ام كه شما فرموده ايد: ان الله ارحم بعبده من الوالده بولدها يعنى خداوند مهربان تر است به بنده خود از مادر نسبت به فرزند خود.آيا راست است؟ گفت: بلى. زن عرض كرد: مادر طفل خود را در اين تنور نمى اندازد خدا چگونه بنده خود را به جهنم مى برد؟ فبكى رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) و قال: ان الله لا يعذب بالنار الا من انف ان يقول لا اله الا الله پس رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) بنا كرد گريه كردن و فرمود: خدا به آتش كسى را عذاب نمى كند مگر اينكه از گفتن لا اله الا الله پرهيز كند، يعنى تكبر كند.



دسته ها : داستانك
پنج شنبه 1392/12/22
در زمان فتحعلى شاه نزديك حضرت عبدالعظيم خرابه اى بود و در آن خرابه تپه خاكى بود. زمانى به واسطه بارانى كه آمده بود آب پاى آن تپه افتاد و تا وقتيكه آمدند آنجا را تعمير كنند شكافته شد. همينكه قدرى خاك ها را عقب كردند سردابه ((زير زمين)) ظاهر شد. در آن سردابه و زيرزمين پاهاى ميتى نمايان شد. وقتى كه خاك ها را عقب زدند، ديدند يك بدن پيدا شد،تر و تازه. هنوز آثار خضاب به محاسن و دست هايش باقى است ولى كفنش پوسيده و خاك شده و اطرافش ريخته ولى مستورالعوره مى باشد. در مقام جستجو برآمدند. سنگ لوحش را پيدا كردند، اسمش را با تاريخ وفاتش ديدند. بعد معلوم شد كه آن بزرگوار در زمان امام حسن عسكرى (عليه السلام) بوده و قريب هزار سال بود وفات كرده بود. اين خبر در تهران منتشر شد و مردم مى آمدند، تا تماشا كنند. خود فتحعلى شاه هم آمد و اين امر عجيب را ديد، پس امر كرد: روى قبر را پوشانيدند و بقعه اى ساختند و صحن برايش قرار دادند و مشهور به ابن باويه است در حال حاضر هم آباد است و مردم براى زيارت مى روند و آن بدن، بدن شيخ صدوق (رحمة الله عليه) عليه مى باشد.



دسته ها : داستانك
پنج شنبه 1392/12/22
اين تيغ طعم خون و باران را چشيده ست
اين تيغ سرد و گرم دوران را چشيده ست
اين تيغ فكر ننگ و نام خود نبوده ست
اين تيغ يك شب در نيام خود نبوده ست
اين تيغ آب از غيرت «عباس» خورده
دست« حسين » فرزند زهرا را فشرده
اين تيغ پيموده ست آداب طريقت
همچون«بروجردي»و«زين الدين»و«همت»
پنج شنبه 1392/12/22
«حاج ابراهيم همت» مرد جنگ
مرد ايثارو شرف مرد تفنگ
***
زاهد شب شير خيبر بوده است
ذوالفقاري دست حيدر بوده است
***
بادگردلدادگان همراز بود
آن كبوتر عاشق پرواز بود
***
جز هواي عاشقي در سر نداشت
نخل سبزي بود اما سر نداشت
***
تا نداي هل من ناصر را شنيد
در ميان جبهه فريادي كشيد
***
حمله را با نام حق آغاز كرد
راه را تا كوي جانان باز كرد
***
جز شهادت مقصدي ديگر نداشت
هجرتش را هيچكس باور نداشت
پنج شنبه 1392/12/22
عشق يعني « همت » و يك دل خدا
توي سينه اشتياق كربلا
عشق يعني شوق پروازي بزرگ
در هجوم زخم‌هاي بي‌صدا
عشق يعني قصة عباس و آب
در « طلاييه » غروب آفتاب
عشق يعني چشم‌ها غرق سكوت
در درون سينه، اما انقلاب
عشق يعني آسمان غرق خون
در شلمچه گريه‌گريه.... تا جنون
عشق يعني در سكوت يك نگاه
نغمة انا اليه راجعون
عشق يعني در فنا نابود شدن
در ميان تشنگان ساقي شدن
عشق يعني در ره دهلاويه
غرق اشك چشم، مشتاقي شدن
عشق يعني حرمت يك استخوان
يادگار از قامت يك نوجوان
آنكه با خون شريفش رسم كرد
بر زمين، جغرافياي آسمان
پنج شنبه 1392/12/22
ما كه ابراهيم همت داشتيم
سينه چاكان ولايـت داشتيم
پس چرا امشب به ساحل مانده ايم
***
پس از عـمري غريبي بي نشاني
خدا مي خواست در غربت نماني
ولي افسوس از آن سرو سرافراز
پلاكي بازگــشــت و اســـتخواني
****
بيـا باز هم ياد لشكركنيم
بيـا ياد مردي دلاور كنيم
بگوئيم ما(حاج همت ) كه بود
امير سپاه محمد كه بود
***
عاقبت رفتي ز پيشم
بهتري ديدي به كيشم
دوش مي كردم نظاره قاب عكست
ابراهيم همت بود اسم و رسمت
يادم آمد روز ديرين
خانه ات با يار شيرين
وضع خانه، آن زمانه، مرغ داني شد اجاره؟
***
ديده ام بر ديده ي تو
چشم تو بر ديده ي من
رفتي و ديده ببردي
دل بكندي و ببردي
***
چشم تو برقي نكو داشت
رعد و برقي را وضو داشت
رعد و برق بر آسمان رفت
آسمان از آن بدر رفت
كين چنين نور عظيمي از كجا آمد پديدار؟
***
همت است در اسم و رسمت
همتي در كار و كسبت
كسب تو كسب الهي
كاسبي با يار عالي
***
همتت را مي ستايم
چون تويي را مي ستايم
چون به بازار جهان بين، جان خود دادي به سبحان
***
روز و شب با خود مرورم
كسب و كاري چون سرورم
مي سرودم شعر و شورم
غايتي دارد شررها؟
***
مي رود ثانيه هامان
تك تك همت منش ها، در صف قلب و تپش ها
سبقتي از هم بگيرند، عاقبت قربان رحمان
***
سال ها بر ما گذر كرد
فكر ما ترك خطر كرد
بي خطر در كوي جانان
هيچ انساني ظفر كرد
***
ماه ها و سال ها،
بلكه يك عمري به صحرا
رفته اي و ديده اي تو
پس چرا نشنيده اي تو؟
پنج شنبه 1392/12/22
هنگام جنگ داديم صدها هزار دارا
شد كوچه هاي ايران مشكين ز اشك سارا
***
سارا لباس پوشيد ، با جبهه ها عجين شد
در فكه و شلمچه ، دارا بروي مين شد
***
چندين هزار دارا ، بسته به سر ، سربند
يا تكه تكه گشتند يا كه اسير و دربند
***
ساراي ديگري در ، مهران شده شهيده
دارا كجاست ؟ او در ، اروند آرميده
***
دوخته هزار سارا ، چشمي به حلقه در
از يك طرف و ديگر چشمي ز خون دل ، تر
***
سارا سؤال مي كرد ، دارا كجاست اكنون ؟
ديدند شعله ها را در سنگرش به مجنون
***
خون گلوي دارا آب حيات دين است
روحش به عرش و جسمش ، مفقود در زمين است
***
در آن زمانه رفتند ، صدها هزار دارا
در اين زمانه گشتند ده ها هزار« دارا »
***
هنگام جنگ دارا گشته اسير و دربند
داراي اين زمان با بنزش رود به دربند
***
داراي آن زمانه بي سر درون كرخه
ساراي اين زمانه در كوچه با دوچرخه
***
در آن زمانه سارا با جبهه ها عجين شد
در اين زمانه ناگه ، چادر( لباس جين ) شد
***
با چفيه اي كه گلگون از خون صد چو داراست
سارا ، خود از براي جلب نظر ، بياراست
***
آن مقنعه ورافتاد ، جايش فوكول درآمد
سارا به قول دشمن از اُمّلي درآمد
***
دارا و گوشواره ، حقّا كه شرم دارد!
در دستهايش امروز ، او بند چرم دارد
***
با خون و چنگ و دندان ، دشمن ز خانه رانديم
اما به ماهواره تا خانه اش كشانديم
***
يا رب تو شاهدي بر اعمالمان يكايك
بدم المظلوم ياالله ، عجّل فرجه وليّك
***
جاي شهيد اسم خواننده روي ديوار
آنها به جبهه رفتند اينها شدند طلبكار
پنج شنبه 1392/12/22
چرا از مرگ مي ترسيد
چرا زين خواب جان آرام شيرين روي گردانيد
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه مي دانيد
مپنداريد بوم نا اميدي باز
به بام خاطر من مي كند پرواز
مپنداريد جام جانم از اندوه لبريز است
مگوييد اين سخن تلخ و غم انگيز است...
بهشت جاودان آن جاست
جهان آنجا و جان آنجاست...
نه فريادي نه آهنگي نه آوايي
نه ديروزي نه امروزي نه فردايي
جهان آرام و جان آرام
زمان در خواب بي فرجام
خوش آن خوابي كه بيداري نمي بيند
سر از بالين اندوه گران خويش برداريد
در اين دوران كه آزادگي نام و نشاني نيست
در اين دوران كه هر جا هر كه را زر در ترازو ،زور در بازوست
جهان را دست اين نامردم صدرنگ بسپاريد
كه كام از يكديگر گيرند و خون يكديگر ريزند 
همه بر آستان مرگ راحت سر فرود آريد
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه مي دانيد
چرا زين خواب جان آرام شيرين روي گردانيد
چرا از مرگ مي ترسيد!
فريدون مشيري
پنج شنبه 1392/12/22
تاج از فرق فلك برداشتن ،
جاودان آن تاج بر سرداشتن :
در بهشت آرزو ره يافتن،
هر نفس شهدي به ساغر داشتن،
روز در انواع نعمت ها و ناز،
شب بتي چون ماه در بر داشتن ،
صبح از بام جهان چون آفتاب ،
روي گيتي را منور داشتن ،
شامگه چون ماه رويا آفرين،
ناز بر افلاك اختر داشتن،
چون صبا در مزرع سبز فلك،
بال در بال كبوتر داشتن،
حشمت و جاه سليماني يافتن،
شوكت و فر سكندر داشتن ،
تا ابد در اوج قدرت زيستن،
ملك هستي را مسخر داشتن،
برتو ارزاني كه ما را خوش تر است :
لذت يك لحظه "مادر" داشتن!
 فريدون مشيري
پنج شنبه 1392/12/22
بر خاك چه نرم مي خرامي اي مرد
آن گونه كه بر كفش تو ننشيند گرد
فردا كه جهان كنيم بدرود به درد
آه آن همه خاك را چه مي خواهد كرد
فريدون مشيري
پنج شنبه 1392/12/22

گفته مي شد هر كه با ما نيست با مادشمن است
گفتم آري اين سخن فرموده اهريمن است
اهل معنا اهل دل با دشمنان هم دوستند
اي شما با خلق دشمن ؟ قلبهاتان از آهن است؟

فريدون مشيري

 

پنج شنبه 1392/12/22
قفسي بايد ساخت
هرچه در دنيا گنجشك و قناري هست
با پرستوها
و كبوترها
همه را بايد يكجا به قفس انداخت
روزگاري است كه پرواز كبوترها
در فضا ممنوع است
كه چرا
به حريم جت ها خصمانه تجاوز شده است
روزگاري است كه خوبي خفته است
و بدي بيدار است ...
 فريدون مشيري
پنج شنبه 1392/12/22
بهترين لحظه هاي روز و شبم
لحظه هاي شكفتن سحر است
كه سياهي شكسته پا به گريز
روشنايي گشوده بال و پر است
 فريدون مشيري
پنج شنبه 1392/12/22

دور يا نزديك راهش مي تواني خواند
هرچه را آغاز و پاياني است
حتي هرچه را آغاز و پايان نيست
زندگي راهي است
از به دنيا آمدن تامرگ
شايد مرگ هم راهي است
راهها را كوه ها و دره هايي هست
اما هيچ نزهتگاه دشتي نيست
هيچ رهرو را مجال سير و گشتي نيست
هيچ راه بازگشتي نيست
بي كران تا بي كران امواج خاموش زمان جاري است
زير پاي رهروان خوناب جان جاري است
آه
اي كه تن فرسودي و هرگز نياسودي
هيچ ايا يك قدم ديگر تواني راند؟
هيچ ايا يك نفس ديگر تواني ماند ؟
نيمه راهي طي شد اما نيمه جاني هست
باز بايد رفت تا در تن تواني هست
باز بايد رفت
راه باريك و افق تاريك
دور يا نزديك

 فريدون مشيري

 

پنج شنبه 1392/12/22
چنان فشرده شب تيره پا كه پنداري
هزار سال بدين حال باز مي ماند
به هيچ گوشه اي از چارسوي اين مرداب
خروس ايه آرامشي نمي خواند
چه انتظار سياهي
سپيده مي داند ؟
 فريدون مشيري
پنج شنبه 1392/12/22
من سكوت خويش را گم كرده ام
لاجرم در اين هياهو گم شدم
من كه خود افسانه مي پرداختم
عاقبت افسانه مردم شدم
اي سكوت اي مادر فرياد ها
ساز جانم از تو پر آوازه بود
تا در آغوش تو ، راهي داشتم
چون شراب كهنه شعرم تازه بود
در پناهت برگ و بار من شكفت
تو مرا بردي به شهر ياد ها
من نديدم خوشتر از جادوي تو
اي سكوت اي مادر فرياد ها
گم شدم در اين هياهو گم شدم
تو كجايي تا بگيري داد من
گر سكوت خويش را مي داشتم
زندگي پر بود از فرياد من
فريدون مشيري
پنج شنبه 1392/12/22

اي بينوا كه فقر تو تنها گناه تست
در گوشه اي بمير كه اين راه راه تست
اين گونه گداخته جز داغ ننگ نيست
وين رخت پاره دشمن حال تباه تست
در كوچه هاي يخ زده بيمار و دربدر
جان ميدهي و مرگ تو تنها پناه تست
باور مكن كه در دلشان ميكند اثر
اين قصه هاي تلخ كه در اشك و آه تست
اينجا لباس فاخر كه چشم همه عذرخواه تست
در حيرتم كه از چه نگيرد درين بنا
اين شعله هاي خشم كه در هر نگاه تست

فريدون مشيري

 

پنج شنبه 1392/12/22
من نميگويم درين عالم
گرم پو، تابنده، هستي بخش
چون خورشيد باش
تا تواني
پاك، روشن
مثل باران
مثل مرواريد باش
فريدون مشيري
پنج شنبه 1392/12/22
از همان روزي كه دست حضرت قابيل
گشت آلوده به خون حضرت هابيل
از همان روزي كه فرزندان آدم
زهر تلخ دشمني در خون شان جوشيد
آدميت مرد
گرچه آدم زنده بود
از همان روزي كه يوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزي كه با شلاق و خون ديوار چين را ساختند
آدميت مرده بود
بعد دنيا هي پر از آدم شد و اين آسياب
گشت و گشت
قرنها از مرگ آدم هم گذشت
اي دريغ
آدميت برنگشت
قرن ما
روزگار مرگ انسانيت است...
 فريدون مشيري
پنج شنبه 1392/12/22

در پشت چارچرخه فرسوده اي / كسي
خطي نوشته بود:
"من گشته ام نبود !
تو ديگر نگرد
نيست!"...

گر خسته اي بمان و اگر خواستي بدان:
ما را تمام لذت هستي به جستجوست.
پويندگي تمامي معناي زندگي ست.
هرگز
"نگرد! نيست"
سزاوار مرد نيست...

فريدون مشيري

پنج شنبه 1392/12/22
جان ميدهم به گوشه زندان سرنوشت
سر را به تازيانه او خم نميكنم!
افسوس به دوروزه هستي نميخورم
زاري بر اين سراچه ماتم نميكنم...
اي سرنوشت مرد نبردت منم بيا! 
زخمي دگر بزن كه نيافتاده ام هنوز
شادم از اين شكنجه خدا را،مكن دريغ
روح مرا در آتش بيداد خود بسوز !
اي سرنوشت،هستي من در نبرد توست
بر من ببخش زندگي جاودانه را!
منشين كه دست مرگ زبندم رها كند
فريدون مشيري
پنج شنبه 1392/12/22
X