پروردگارا! از تو ميخواهم كه پيكرم را با خون غسل دهي. معبودا! با زباني پر از گناه ميگويم: العفو!
پروردگارا!اين حقير خود را شناخت و دين خود را با شناختي عميق دنبال كرد و نهايتاً در سرزمين جنگجويان اسلام مسكن گزيد. مولاي من! حقير به سوي تو ميآيد كه به زندگي دنيا پشت پا زده و با بزرگترين سرمايه وجود خود يعني جان پاي به نبرد گذاشته و از حريم اسلام تا آخرين قطرات خونم محافظت ميكنم.
معبودا! اي سيد و آقايم! به سوي تو رجعتي را آغاز كردم. من را بپذير!
خدايا!تو خودت ميداني من بارها به دنبال شهادت از اين سنگر به آن سنگر، از اين ديار به آن ديار دويدهام شايد اي خداي بزرگ! شهادت در راهت را نصيبم فرمايي ولي خدايا! نميدانم چه گناه سنگيني مرتكب شدهام كه بايد هر روز داغ بهترين عزيزان و آشنايان و دوستانم را ببينم ولي خود در جمع آنها نباشم؟
خدايا!من عاشقم تو نيز رهايم كن. خدايا! مزد من كارگر اباعبدا... الحسين(ع) را بده! خدايا! يك عمري در جبههها و در مسجدها، حسين حسين(ع) گفتم و به سوي حرم اباعبدا... دويدم، به اميد روزي كه مرا ببخشي و در روز قيامت با شهدا محشور فرمايي. انشاء ا...
خداوندا! من اين راه را انتخاب كردهام به من منت بگذار و مرا در اين لباس در اين قرين بزرگ يعني شهادت با درجه متعالياش قرار بده.
خدايا!خجالت ميكشم كه در روز قيامت سرور شهيدان(ع) با بدن پاره پاره و من با بدني سالم باشم. بار پروردگارا از تو ميخواهم هر وقت صلاح ميداني شهادت را نصيب من فرمايي!
خدايا!چرا بعضيها نميخواهند فكر كنند دنيا و اين لحظات، همه و همه ميگذرند و برنميگردند و راه و رسم زندگي همين بودهاست و خواهد بود.
خدايا!شاهد هستي كه من نيز دعوت تو را لبيك گفتم و اين واقعيت را قبول كردم كه مرگ و زندگي در اختيار ديگري است. تويي كه ما را آفريدي و پس از چندي ميميراني. چه در روزگار جواني باشد و چه در هنگام پيري و ناتواني اتفاق افتد چون تو هميشه دانا و توانايي.
خدايا!حالا كه من دعوت تو را لبيك گفتم تو نيز آخرين آرزوي مرا برآورده كن؛ مرا
طوري بميران كه در روز محشر و مقابل حسين(ع) و يارانش روسفيد باشم!
خدايا! ميدانم كه لايق جهاد در راهت نيستم ولي با همهي حقارتم مرا قبول فرما!
خداوندا!ميدانم گناهكارم ولي اميد بخشش دارم كه تو ارحم الراحمين هستي. خدايا! گناهكارم، خطا از من است. ميدانم كه هميشه مغلوب نفس شدهام، خدايا! از منبگذر كه بي گذشت تو منزلگاه من چيزي جز دوزخ نيست.
خدايا!اي مهربانترين مهربانان! اي عزيزترين! اي پاكترين پاكان! اي نويد دهنده! اي برپا كننده! اي هميشه زنده! اي سريع الرضا! به هر نحوي كه ميخواهي مرا بكش. اگر يك بار به مرگم راضي نيستي هر بار زنده ام كن و باز بكش كه بر اينحاضر و راضيم. فقط يك چيز از تو ميخواهم كه از گناهانم درگذري، آتش دوزخ را از من دور كني! خدايا! تو شاهدي كه اسماعيل(ع) فرزند ابراهيم(ع) به پيشگاهت به افتخار قرباني نائل گشت و پاسداران و بسيجيهايي جان بر كف در راه تو، با نثار سر افتخار آفريدند و ذبيح الله واقعي شدند.
پروردگارا!دلم ميخواهد در اين دنيا گمنام زندگي كنم و هيچ كس از هويت من باخبر نباشد و دوست دارم مانند شمع بسوزم و كسي اشك مرا نبيند. دوست دارم چون ستارهاي كم نور در اوج آسمان شب بتابم ولي كسي مرا نبيند. دوست دارم از عشق معشوق بسوزم ولي كسي به آن پي نبرد. دوست دارم كه در راه خدا فاني شوم،جسم و جانم را فداي او كنم و خون من چشمهاي جوشان شود و درخت انقلاب اسلامي را آبياري كند. دوست دارم كه در راه معشوق جسم من تكهتكه شود و هر تكهاي به افقهاي دور پرتاب شود ولي كسي از آن بويي نبرد. دوست دارم كه قلبم مملو از عشق شود آن هم از عشق الله.
ايخداي منان! اي غفار! اي ستار! اي ارحم الراحمين! ما را ببخش، زيرا نافرمانيهاي زيادي مرتكب شدهايم. نعمتهاي زيادي نصيب ما كردي ولي شكر آنرا به جا نياوردهايم و هميشه از تو غافل بودهايم و هدف و آرمانمان را فراموش كردهايم و اگر بياحترامي به احكام و دستورهاي تو كردهايم ما را ببخش و بالاخره قلم عفو به جرايم اعمالمان بكش و طاعات قليل ما را قبول فرما!
خداوندا!چنان نيرويي به من عطا كن كه صف دشمنان را از هم پراكنده كنم و بر آنها بتازم و اگر گلولههايشان سينهام را ميدرد به جاي آخ گفتن تو را شكر گويم.
خدايا!به تو پناه ميبرم از نفسي كه در دنيا سيري ندارد، از قلبي كه خاشع نباشد،از علمي كه نفع نبخشد، از نمازي كه بالا نرود و از دعايي كه به اجابت نرسد.
خدايا! خوش دارم شهيدي گمنام باشم كه حتي از شهادت من هم استفاده نشود، مگر در راه امام و احياي خون شهيدان.
خدايا! لحظهي مرگم را شهادت و لحظهي شهادتم را رحمت و آمرزش قرار ده.
خداوندا!بارالها! پروردگارا! معبودا! معشوقا! مولايم! منِ ضعيف و ناتوان، كه تحمل درد از دست دادن پاهايم را ندارم چگونه عذاب تو را تحمل كنم؟
خدايا! من را ببخش و از گناهانم درگذر كه تو كريم و رحيم هستي!
خدايا! ما با تو پيمان بستهبوديم تا پايان راه برويم و بر پيمان خويش همچنان استواريم.
خدايا!شكرت ميكنم كه به من حقير سعادت دادي كه امروز بتوانم فرصتي يابم و در زير اين چادر گرم جنوب چند خطي به عنوان وصيت بجاي گذارم.
خدايا! شكرت ميكنم كه من را از لجنزارهاي پست اداري و غيره نجاتم دادي.
خدايا!تو حامي مسلمانان و محرومان و مستضعفان هستي، تويي كه آفريدگار تمام مخلوقات هستي، اي كسي كه عشق به وجود تبارك و تعالي ميتواند انسانها را از گمراهي و سرگرداني نجات بخشد و بهسوي نور حقيقت بكشاند.
خداوندا!زماني فرا رسيده كه تمامي باطل در برابر حق قد برافراشته و براي نابودي دين تو متحد شدهاند ولي تويي كه تمام حيلهها و نيرنگها را نابود ميكني وزمين را پاك و مطهر ميسازي.
خداوندا!من به عشق تو و به امر ولايت فقيه براي نابودي دشمنان تو با آگاهي كامل روانه جبهه شدهام تا بتوانم خدمت ناچيزي به اسلام و مسلمين بنمايم و براي اين كار به صف حقجويان و سلحشوران شتافتم تا بر صف دشمنان هجوم ببرم و در اين راه فداكاري كنم تا بتوانم وظيفه و تكليف خود را انجام دهم. وظيفه خود دانستم تا در اين راه قدم بردارم و در اين راه از خانوادهام دور شدم تا خدمتگزاري براي اسلام و كشور باشم.
از اين راه شوم ،گرچه تاريك است
همه خارزار است و باريك است
ز تاريكيم بس خوش آيد همي
كه تا وقت كين از نظرها كمي...
نيما يوشيج
شب همه شب شكسته خواب به چشمم
گوش بر زنگ كاروانستم
با صداهاي نيمه زنده ز دور
همعنان گشته همزبان هستم
جاده اما ز همه كس خالي است
ريخته بر آوار آوار
اين منم به زندان شب تيره كه باز
شب همه شب
گوش بر زنگ كاروانستم
نيما يوشيج
ترا من چشم در راهم
شباهنگام
كه مي گيرند در شاخ « تلاجن» سايه ها رنگ سياهي
وزان دلخستگانت راست اندوهي فراهم
ترا من چشم در راهم.
شباهنگام.در آندم كه بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت كه بندد دست نيلوفر به پاي سرو كوهي دام
گرم ياد آوري يا نه
من از يادت نميكاهم
ترا من چشم در راهم
نيما يوشيج
گفته مي شد هر كه با ما نيست با مادشمن است
گفتم آري اين سخن فرموده اهريمن است
اهل معنا اهل دل با دشمنان هم دوستند
اي شما با خلق دشمن ؟ قلبهاتان از آهن است؟
فريدون مشيري
دور يا نزديك راهش مي تواني خواند
هرچه را آغاز و پاياني است
حتي هرچه را آغاز و پايان نيست
زندگي راهي است
از به دنيا آمدن تامرگ
شايد مرگ هم راهي است
راهها را كوه ها و دره هايي هست
اما هيچ نزهتگاه دشتي نيست
هيچ رهرو را مجال سير و گشتي نيست
هيچ راه بازگشتي نيست
بي كران تا بي كران امواج خاموش زمان جاري است
زير پاي رهروان خوناب جان جاري است
آه
اي كه تن فرسودي و هرگز نياسودي
هيچ ايا يك قدم ديگر تواني راند؟
هيچ ايا يك نفس ديگر تواني ماند ؟
نيمه راهي طي شد اما نيمه جاني هست
باز بايد رفت تا در تن تواني هست
باز بايد رفت
راه باريك و افق تاريك
دور يا نزديك
فريدون مشيري
اي بينوا كه فقر تو تنها گناه تست
در گوشه اي بمير كه اين راه راه تست
اين گونه گداخته جز داغ ننگ نيست
وين رخت پاره دشمن حال تباه تست
در كوچه هاي يخ زده بيمار و دربدر
جان ميدهي و مرگ تو تنها پناه تست
باور مكن كه در دلشان ميكند اثر
اين قصه هاي تلخ كه در اشك و آه تست
اينجا لباس فاخر كه چشم همه عذرخواه تست
در حيرتم كه از چه نگيرد درين بنا
اين شعله هاي خشم كه در هر نگاه تست
فريدون مشيري
در پشت چارچرخه فرسوده اي / كسي
خطي نوشته بود:
"من گشته ام نبود !
تو ديگر نگرد
نيست!"...
گر خسته اي بمان و اگر خواستي بدان:
ما را تمام لذت هستي به جستجوست.
پويندگي تمامي معناي زندگي ست.
هرگز
"نگرد! نيست"
سزاوار مرد نيست...
فريدون مشيري