جان ميدهم به گوشه زندان سرنوشت
سر را به تازيانه او خم نميكنم!
افسوس به دوروزه هستي نميخورم
زاري بر اين سراچه ماتم نميكنم...
اي سرنوشت مرد نبردت منم بيا!
زخمي دگر بزن كه نيافتاده ام هنوز
شادم از اين شكنجه خدا را،مكن دريغ
روح مرا در آتش بيداد خود بسوز !
اي سرنوشت،هستي من در نبرد توست
بر من ببخش زندگي جاودانه را!
منشين كه دست مرگ زبندم رها كند
فريدون مشيري