معرفی وبلاگ
بسم الله الرحمن الرحیم خدایا..... یاریم کن نگاهم... در افق این فضای مجازی... جز برای تو....نبیند و انگشتانم ... جز برای تو ... کلیدی را فشار ندهند... *********************** وقتی به علاوه خدا باشی منهای هر چیزی زندگی می کنی. *********************** میلیون ها زن ایرانی در انقلاب سال 1357 با قدرت هر چه تمام تر پا در صحنه نهادند. حضور زنان در به پیروزی رسیدن انقلاب اسلامی چندین شکل داشت. برخی اخبار را گردآوری یا جزوه هایی را توزیع می کردند، بقیه به فعالان سیاسی مورد حمله یا زخمی ها پناه می دادند، بسیاری فعالانه در خیابان ها به راهپیمایی و تظاهرات می پرداختند، برخی تا آن جا پیش رفتند که در سنگر سازی در برابر نیروهای رژیم طاغوت کمک می کردند و حتی تعدادی از آنان اسلحه به دست گرفتند و به مبارزه پرداختند.
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 2114188
تعداد نوشته ها : 4398
تعداد نظرات : 99


 ...
... ...
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

مُشـــركان كز هر ســـــــلاحي فتنه و شــر ميكُنند ----- از عـبا هنگامه وز عمّـــامه محشـر ميكنند

اين محبت محتسب با دكّـــــــهۀ گـــــــــبران نــكرد ----- كايـن گروه تُحفه با محراب و منبر ميـكنند

يك ســخن كز دل برآيد برلب اينــــقوم نيســــــت  ----- گرچه از بانگ اذان گوش فلك كر ميــكنند

در دل مــــــــــردم هراس كيفر انـــــدازنـــدگــــــــان ----- خود چــرا كمتر هراس از روز كيـفر ميكنند

سـاقيان كوثرند امّا شـــــب از دســــت خــمـــــــار -----پاي خُم هم ميـخزند و مي بساغر ميكنند

در كمين اهــل ايــمــان بــا كمـند كيـــد و كـيـــــــن -----پشت هر سنگي كه ميابند سنگر ميكنند

آنچــــه دين در قرنـــها كافر مســـلــمان كـــرده بود ----- اين حريــفان جمـله را يكروزه كافر ميكنند

چون حقايق مسخ شده دين جز يك افسانه نيست----- كور دل آنانـــكه اين افســانه باور ميكنـنـد

زنـــدگــي را آخــور و آبشـــــخوري داننــــد و بـــس -----وه كه انسان همقطار اسب و استر ميكنند

واي از اين بدخبره عـــطــاران كــــــــه از خبط دماغ -----پشگ را نايب مناب مشگ و عنبر ميكنند

كوره دهها غـــــافلند از كيــــمياكــاران عشــــــــق ----- كز نگاهي سـكۀ قلب مسـين زر ميــكنند

در خرابــــات آي كــاينجا مســـلـــم و گـبر و يهـــود ----- جمله از يـكجُرعه مي باهم برادر ميـكنند

ناز درويشــــــــان و اســــتغناي ايشــــــان كز بشر ----- سرفرو بردند و از افرشته ســر بر ميــكنند

جام جادوئي است بار نــدان كه تا سر ميكشيش -----جان به جانان وصل و دل پيوند دلبر ميكنند

گر تو بي كفش و كُله جَســـتي بكــــوي ميــــكده ----- بي سر و پايان عشقت تاج بر سر ميكنند

آري اســـــتغناي طبـــــع و كيـــــميـــــاي تربيـــــت ----- لعل را همسنگ خـاك و خاكرا زير ميكنند

ســينه صافي كن كه از باران رحمـت چون صــدف ----- دامن دريــــا دلان پُر دُرّ و گـــــوهر ميـكنند

شـــــهريار از پلـــــه هـــــاي عـرش اگــــر بالا روي-----قدسـيان بيني كه شعر حافظ از بر ميكنند  

شهريار

دسته ها : اشعار شهريار
جمعه 1392/12/16

قــمار عاشـــــقان بردي نـــــدارد از نـــداران پرس -----كس از دور فلك دستي نبرد از بدبياران پرس

جواني‌ها رجزخواني و پيريها پشيماني اســـــت -----شب بدمستي وصبح خمار از ميگساران پرس

تو كز چشـم و دل مــردم گريزاني چه ميـــداني -----حديث اشــك و آه من برو از باد و باران پرس

جهان ويران كندگر خود بناي تخت جمشيداست ----- بــرو تاريـخ اين دير كهن از يـــادگـــاران پرس

سـلامــت آنسـوي قافســت و آزادي در آن وادي -----نشان منزل سيمرغ از شاهين شكاران پرس

به چشم مدعي جانان جمال خويــش ننمايد ----- چراغ از اهل خلوت گير و راز از رازداران پرس 

  شهريار

دسته ها : اشعار شهريار
جمعه 1392/12/16

بر لبِ لرزان من ، فــريادِ دل ، خاموش بود ----- آخــر آن تنها اميــد جــان من تنــهــا نـبــود

جز من و او ، ديگري هم بود ، امّا اي دريغ ----- آگَه از دردِ دلم، زان عشقِ جان فرسا نبود

شهريار

دسته ها : اشعار شهريار
جمعه 1392/12/16

سن ياريمين قاصدي سن ايلش سنه چاي دميشم(تو قاصد يارم هستي بنشين برايت چاي سفارش داده ام)

خياليني گوندريپ دير بســــكي من آخ واي دميشم (از بس كه من آه و ناله كرده ام خيالش را فرستاده )

آخ گجه لر ياتماميشام من سـنه لاي لاي دميشم (آه كه شبها از غم فراقت نخفته ام و برايت لاي لاي گفته ام)

سن ياتالي من گوزومه اولدوزلاري ساي دميشم(آن دم كه به خواب نازفرو رفته اي بجايت تاسحر ستاره هارا شمرده ام)

هر كس سـنه اوالوز ديه اوزوم سنه آي دميشــم (هر كس به تو ستاره گفته است خودم برايت ماه گفته ام)

سندن سورا حياته من شيرين دسه زاي دميشم(بعد از تو اين زندگي هر قدر هم شيرين باشد در نظرم تلخ خواهد بود)

هر گوزلدن بير گل آليپ ســــن گوزه له پاي دميشم (از هر ماه رخي شاخه گلي گرفته و برايت دسته گلي فرستاده ام)

ســـين گون تك باتماقيوي آي باتانا تاي دميشـم(و غروب خورشيد وار تو را مانند ماه گرفتگي  ديده ام چون ماه من بودي)

ايندي يايا قيـش دييرم سابق قيشا ياي دميشم(حال به بهار زمستان خواهم گفت اما قبل ها به زمستان بهار گفته ام)

 شهريار

دسته ها : اشعار شهريار
جمعه 1392/12/16

آمـدي جــانـم به قربــانـــت ولـي حالا چرا ؟ ----- بي وفا،بي وفا حالا كه من افتاده ام از پا چــرا ؟

نوشدارويي و بعد از مرگ ســهراب آمــــدي  ----- ســـنگدل اين زودتـر مي خواســتي حالا چـــرا ؟

عمر ما ار مهـلت امروز و فـرداي تو نيســــت ----- مـن كه يـــك امـــروز مهـــمان توام فــردا چــرا ؟

نـــازنــينا ما به نــاز تــو جـــــواني داده ايـــم ----- ديـــگر اكنـــون با جوانـان ناز كــن با مــا چـــــرا ؟

وه كــــه با اين عمر هــــــاي كوتـه بي اعتبار ----- اين همه غافل شـدن از چون مني شيدا چــرا ؟

آسمان چون جمع مشتاقان،پريشان مي كند ----- درشـگفتم من نمـــي پاشــد ز هم دنيا چــــرا ؟

شـــهريارا بي حبيب خود نمي كردي ســفر ----- راه عشق است اين يكي بي مونس و تنها چرا ؟

                           بي مونس و تنها چرا ؟ ----- تنها چرا ؟ حالا چرا

شهريار

دسته ها : اشعار شهريار
جمعه 1392/12/16

راهــــي به خـــــــدا دارد  خلوتــــــگه  تنـــهايي - آنجا كه روي از خود آنجا كه به خود آيــــــــي

هر جا كه ســـــــري بردم در پــرده تو را ديــــدم - تو پرده نشـــــــيني و من هـرزه ي هر جايي

بيدار تو تا بـــــودم رويـــــــاي تو مـــــــي ديــــدم - بيدار كن از خـــــوابم اي شــــــــــاهد رويايي

از چشم تو مي خيزد هنگامه ي ســــر مستي - وز زلف تو مي زايــــد انگيزه ي شــــــــيدايي

هر نقش نگارينــت چــون منظره ي خورشـــــيد - مجموعه ي لطف است و منظومه ي زيبايي

چشمي كه تماشاگر دز حسن تو باشد نيست - در عشق نمي گنجد اين حسن تماشـــايي

شهريار

دسته ها : اشعار شهريار
جمعه 1392/12/16

علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را ---كه به ماسوا فكندي همه سـايه همــا را

دل اگر خداشناسي همه در رخ علي بين --به علي شناختم به خدا قســـم خـدا را

به خـدا كه در دو عــــالم اثر از فنا نمــــاند -- چو علي گرفته باشد سر چشمه بقا را

برو اي گداي مســــكين در خانه علي زن - كه نگين پادشــــاهي دهد از كرم گدا را

شهريار

دسته ها : اشعار شهريار
جمعه 1392/12/16

شب همه بي تو كار من شكوه به ماه كردنست ----- روز ستاره تا سحر تيره به آه كردنســت

متن خبر كه يك قلم بــــي تو ســـياه شد جهان ----- حاشيه رفتنم دگر نامه سياه كردنســت

نو گل نازنـــيـن من تــا تــــو نگـــاه مــــي‌كنــــي ----- لطف بهار عارفان در تو نگاه كردنســت...

شهريار

دسته ها : اشعار شهريار
جمعه 1392/12/16

زمســتان پوســـتين افزود بر تن كدخدايــــان را ----- وليـكــن پوســت خواهد كند ما يــك لاقبايان را

ره ماتم ســـــراي ما ندانم از كــه مي پرســــد ----- زمســـــتاني كه نشناسد در دولت سرايان را

به دوش از بــرف بـالاپــوش خـز ارباب مــــي آيد ----- كه لرزانــــــد تن عــــــريان بي برگ و نوايان را

طبيب بي مروت كــــــي به باليــن فقيـــر آيـــد ----- كه كس در بند درمان نيست درد بي دوايان را

به تلخي جان سپردن در صفاي اشك خود بهتر-----كه حاجت بردن اي آزاده مرد اين بي صفايان را

حريفي با تمســـخر گفت زاري شـــهريارا بـس ----- كه ميگيرند در شــــــهر و ديار ما گدايــــان را 

شهريار

دسته ها : اشعار شهريار
جمعه 1392/12/16
در ديـــــاري كه در او نيست كســي يار كســــي ----- كاش يارب كه نيفتد به كسي كار كسي

هــــــر كس آزار منِ زار پســـــنديــــــد ولــــــــــي ----- نپـــســـــنديــــد دلِ زار مـن آزارِ كســــي

آخــــــرش محــــنت جانــــكاه به چـــــاه انـــــدازد ----- هركه چون ماه برافروخت شبِ تارِكسـي

سودش اين بس كه به هيچش بفروشند چو من ----- هر كه باقيمت جان بود خريدار كســـي

شهريار

دسته ها : اشعار شهريار
جمعه 1392/12/16
X