امام حسين بيشتر از آب تشنه لبيك بود اما افسوس كه به جاي افكارش زخمهاي تنش را نشان ما دادند و بزرگترين دردش را بي آبي معرفي كردند.
بر آنچه گذشت ،
آنچه شکست ،
آنچه نشد ...
حسرت نخور ؛
زندگی اگر آسان بود با گریه آغاز نمیشد....!
دلم کاره دست است
تارش از سکوت
پودش از تنهایی
همین است که نمی شکند....
به دوش کشیدن حرفهای نگفته؛ یعنی مرگ تدریجی
و شاید دیوانگی!
به سان دیوانه ای که نه می خندد به خوشی ها!
و نه گریه می کند برای درد!
و فقط نگاهی خشک به آسمان می کند
انگار سوالی بی معنی را جوابی بی معنا تر می دهد
و من،،
نمی دانم که در آن لحظه چه در دل خدا می گذرد
گاهی وقتا
انقدر از زندگی
خسته میشم که
دلم میخواهد
قبل از خواب
ساعت را روی
"هیچوقت"
کوک کنم
دلم گرفته است یا دلگیرم یا شاید هم دلم گیر است
نمی دانم
اصلاً هیچ وقت فرق بین اینها را نفهمیدم
فقط می دانم دلم یک جوری می شود
(گیر می شود , می گیرد , گیر چیزی می شود)
جوری که مثل همیشه نیست
دلم که اینطور می شود , غصه ها ی خودم که هیچ غصه ی همه ی دنیا می شود غصه ی من
دلم هوای باران می کندو تو که .........
پر از اشڪم
ولیـ میخندم
بـہ قول فروغ ڪـــــہ میگفت :
شهامت میخواهد ڪـــــہ سرد باشیـ و گرم بخندیـ
گوش می دهی مخاطب خاص من؟!
دلتنگی هایم را به همه شکل برایت بازگو کرده ام؛
با ناله هایم؛ با قلب دردمندم؛ با اشکم...
نگرانی و دوست داشتنم را به همه گونه برایت بازگو کرده ام؛
با قلبم؛ با زبانم؛ با نوشته هایم؛ با نگاهم...
ولی تو در مقابل همه این ها گفتی:
" فکر نکن بهش؛ فوقش نمیشه دیگه "
چه بی رحماانه و بی پروا و بی خیال این را بازگو کردی...!!!!
بعد از این همه دلتنگی هایم؛ دوستت دارم هایم؛ و اشکهایم را در خلوت خود و خدا بازگو میکنم
در خلوت شب. آنگاه که همه غافل از اطراف و در خوابند حتی تو...
با وجود همه ممنوعیت ها برایم باز هم ؛ اشک خواهم ریخت برای دل:
بزرگ اما کوچکم
صبور اما نا آرامم
بی خیال اما نگرانم
محکم اما ضعیفم...
دیگر حتی نزدیکترین کسانم نخواهند دید اشکهایم را
نخواهند دید ناله هایم را
جز خدا....
گوش کن... من تو را بیشتر از آنچه که تصور می کنی شناختمت
و می دانم نیازت به عشق و دوست داشته شدن را کسی برایت نمی تواند برآورده کند ولی تو هم اکنون نمی بینی و نمی شنوی
سرت؛ اطرافت شلوغ است؛ روزی میرسد که فارغ خواهی شد از شلوغی ها؛ آن روز متوجه خواهی شد جایکسی در جانت خالی است ؛ دلت تنگ کسی هستی ؛ دلتنگ نگاهی هستی از جنس غیر آدم ها؛ دلت هوای دوستت دارم های خاصی را میکند؛ دلت تنگ است برای صدایی...
به یاد خواهی آورد روزهای گذشته را ؛ آه خواهی کشید به خاطر این دوری؛ به خاطر آن روزهایی که بی پروا و بی خیال گفتی " فوقش نمیشه دیگه"
آنگاه به خود خواهی گفت: کاش کنارم بود؛ کاش کنارش بودم؛ کاش تک تک دوستت دارم هایم را هضم کرده و پاسخ داده بودم..
آنجاست که اشک هایت سرازیر می شود و رو به خدا خواهی گفت :
برای لحظه ایی هم شده او را در کنارم داشته باشم!
*مگه اشك چقدر وزن داره…؟ *
*كه با جاري شدنش ، اينقدر سبك مي شيم…*
قبول دارم كه مرد واسه دلتنگي ها. . .
غصه ها و ناراحتيا. . .
اشك نميريزه و قدم ميزنه. . .
اما اگه زني دلتنگ بشه. . .
طولاني ترين خيابان شهرو. . .
قدم ميزنه و گريه ميكنه. . .
خيابون تموم ميشه. . .
اما دلتنگي هاي اون نـــــــــــــــــه. . .(!)
بيشمارند آنهايي كه نامشان آدم است...
ادعايشان آدميت...
كلامشان انسانيت...
رفتارشان صميميت...
حال، من دنبال يكي ميگردم كه...
نه آدم باشد...
نه انسان...
نه دوست و رفيق صميمي...
تنها صاف باشد و صادق...
پشت سايه اش خنجري نباشد براي دريدن...
هيچ نگويد...
فقط همان باشد كه سايه اش ميگويد....
صاف و يكرنگ....
نه رسولم، نه زيبايم، نه براي كسي عزيزم، نه چشم به راهي دارم...
فقط...در " چاه " افتاده ام
فقط نپرس چرا؟؟؟؟
بايد تك تك آرزوهايت بر بادرفته باشد
تا بداني وقتي مي گويم خسته ام
يعني چه .....
سر همچنان به سجده فرو برده ام ولي
خو كن به قايقت كه به ساحل نمي رسيم
آن باوفا كبوتر جلدي كه پر كشيد
حق داشتي مرا نشناسي به هر طريق
مي توان آيا به دريا حكم كرد
موج را آيا توان فرمود:ايست!
آنكه دستور زبان عشق را
خوب مي دانست تيغ تيز را
كه تو رفتي ودلم ثانيه اي بند نشد
با چراغي همه جا گشتم وگشتم در شهر
هر كسي در دل من جاي خودش را دارد
لبخندهاي شادي و غم فرق دارند...
عشق سرگرمي سوزاندن اين اوراق است...
نشان ميجويد از من تا نيايد اشتباه اينجا . . .
عشق گنجي است كه افزوني اش از انفاق است...
زندگي در دل شهري كه تو را كم دارد...
ماه خنديد كه من چشم به خود دوخته ام . . .
با من كه عاشقم سخن از جنگ مي زند...
دل بدست آوردن از كشور گشايي بهتر است...
كاش هرگز نمي ديدم تورا ..كاش انتهاي اميد زندگي مي توانستم فراموشت
كنم .. يا شبي چون آتش سوزان دل در فراز سينه خاموشت كنم ... كاش
چون خواب گريزان از ديده ام نيمه شب ها ياد رويت مي گريخت .. مرغ دل
افسرده حال و بسته پر ..از ديار آرزويت مي گريخت ...كاش از باغ خوش روياي
تو دفتر انديشه ام پر مي گرفت ..فارغ از انديشه ي هجران وصل .. زندگي
بي عشقت از سر مي گرفت ...كاش احساس نياز ديدنت از وجودم چون
وجودت پر مي گرفت در دلم آتش نمي زد آن نگاه ..كاش آن شب چشم هايم
كور بود..كاش آن شب در گلستان خيال..اي گل وحشي نمي چيدم تو راتا
نسوزم در خزان آرزوها....................... كاش هرگز نمي ديدم تو را...
چه خبر از دل تو ؟
نفسش مثل نفسهاي كوچك دل من مي گيرد ؟
يا به يك خنده ي چشمان پر از ناز كسي ميميرد ؟
چه خبر از دل تو ؟
دل مغرور تو هم مثل دل عاشق من مي گيرد ؟
مثل رؤياي رسيدن به خدا ..... همه شب تا به افق
دل من نيز آزادگي قلب تو .... پر مي گيرد ؟
چه خبر از دل تو ؟
وضع امسال مرا خوب به هم ريخته اي
جان تو حال مرا خوب به هم ريخته اي
بي تو با خلوت خود ساخته بودم حتي ...
خلوت كال مرا خوب به هم ريخته اي
من ود رگيرسكون بودن و اوجي تا هيچ
جرات بال مرا خوب به هم ريخته اي
به سرم زد ......كه تفال بزنم بر حافظ
راستي!!!فال مراخوب به هم ريخته اي
بعد عمري غزل بي سروسامان گفتن
غزل لال مرا خوب به هم ريخته اي..........
جان تو.. حال مرا خوب به هم ر يخته اي
نگاهم كه كردي دلم پر گرفت
دلم غربت زنگ آخر گرفت
نگاهم كه كردي سكوتم شكست
درون دلم عشق.... گويي نشست
نگاهم كه كردي زمان صبر كرد
نگاه دلم را.... پرازابر كرد
وبعداز نگاه تو باران گرفت
وعشقي درون تنم جان گرفت
به تو فكر ميكنم
هرچند فراموش شدم...
امام حسين بيشتر از آب تشنه لبيك بود اما افسوس كه به جاي افكارش زخمهاي تنش را نشان ما دادند و بزرگترين دردش را بي آبي معرفي كردند.
وقتي كبوتري شروع به معاشرت با كلاغها مي كند پرهايش سفيد مي ماند، ولي قلبش سياه ميشود. دوست داشتن كسي كه لايق دوست داشتن نيست اسراف محبت است
يه روزي بهم ميگفتي واسه من سنگ صبوري
نميذارم كه برنجي ازغم و غصه ي دوري
چي شداون حرفاي خوبت كه توگوش من ميخوندي
چي مي شد اگه تا آخر پاي زندگيم ميموندي
چه روزاي خوبي داشتيم ما ميرفتيم زيربارون
تو دلم بلند ميگفتم تويي واسم گنج قارون
ولي حيف گذاشتي رفتي من وتنها باخيالم
ندارم دوباره گنجي كه بخوام بهش ببالم
ميگذره تمام روزا واسه من مثل يه كابوس
گم شدم توي سياهي تنهايي بدون فانوس
چي ميشدپيشم ميموندي ميشدي فانوس راهم
بد جوري تو پا گذاشتي روي قلب بي گناهم
بخدامي بخشمت من تورو بااون دل سنگت
هرجا هستي به سلامت بگذره عمر قشنگت
مست نگاهت بودم وازشوق ديدار
چشمان خودرامن به سختي خواب كردم
ديشب تمام شعرهايم را سـرودم
تقــديم رخســــار تـــو و مهتــاب كــــردم
وصف تو اين شعرمرا بس دلربا كرد
بااســم تو شـــعر خودم را نــــاب كــــردم
ظرف چيـني دلم طــرح سفـالي گشته اســـت
خسته وبي تاب،ازفرداي خودجامانـده ام
روزگارم ناخوش وحالي به حالي گشته اسـت
من كه شعر ناب را سرلوحه ي خودداشتـم
كوزه ي احساس من يكباره خالي گشته است
بس كه تنهادر خيال خود شناور گشته ام
كار من نقاشي عشق خيــالي گشته اســـت
آهي از دل كشم و حلقهٔ ماتم شكنم
گر مراد دل من را ندهد اين گردون
همه اوضاع جهان، يكسره در هم شكنم
باده از كاس سفالين خورم و از مستي
به يقين جام جهان بين به سر جم شكنم
گر شود رام دمي ساقي و مي گيرم از او
ترك عقبي كنم و توبه دمادم شكنم
شرحي از يوسف گمگشته خود گر بدهم
شهرت گريه يعقوب، مسلّم شكنم
سر شوريدهٔ خود، گر بنهم بر زانو
صبر ايّوب، از اين شهره به عالم شكنم
بارها يار بديدم به صبوحي ميگفت
عزم دارم كه ز هجرم قدت از غم شكنم
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ:
ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ،
ﺑﺪﻭﻥ ﻓﮑﺮ ﺑﻪ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﻭ ﺁﯾﻨﺪﻩ ،
ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻩ ....