در سال شصت و سه در پادگان ابوذر بوديم. "شهيد علي حيدري" از بچههايي بود كه كارهاي خطاطي پادگان را انجام ميداد. در مراسم دعاي توسل، ايشان امام حسين (ع) را ديده بود كه وارد مجلس شده بودند. ايشان از امام حسين (ع) قول شهادت، تاريخ، روز و حتي عملياتي را كه در آن به شهادت ميرسند، را ميگيرند. ايشان ميدانستند كه در عمليات بدر و در چه روزي به درجه شهادت نايل ميشوند. اين برادر كه چنين سعادت بزرگي داشت، به نماز جماعت خيلي اهميت ميداد. در جزيره مجنون كه بوديم، يك روز ديديم مريض شده است. بعد از شهادت ايشان بود كه فهميديم، مسئولش به گفته بود، يك پلاكارد ضروري و فوري هست كه بايد نوشته شود و آن روز نتوانسته بود در نماز جماعت شركت كند.
مجتبي وقتي كه هنوز جبهه نرفته بود، در محل كارش تا صداي اذان ظهر را ميشنيد، دست از كار ميكشيد و به كارفرما ميگفت: من رفتم نماز، نماز اول وقت را به جماعت ميخواند و بعد هم چند آيهاي از قرآن كريم تلاوت ميكرد و دوباره سركار بر ميگشت.
همه داشتيم نماز ميخوانديم. نماز جماعت بود و نياز به درگاه بينياز. ناگهان خمپارهاي كنار ما به زمين اصابت كرد. دود آن همه جا را فرا گرفت. اما كسي نمازش را قطع نكرد. نماز كه تمام شد، همه سالم بوديم "شهيد حسن عباسپور" لبخند ميزد و ميگفت: انگار اين خمپاره مشقي بود!
اسماعيل از سيزده سالگي روزه ميگرفت. به مسجد ميرفت و نماز اول وقت را به جماعت ميخواند و دعاي كميل را شبهاي جمعه فراموش نميكرد. مادربزرگش ميگويد: داشتم نماز ميخواندم كه صداي دلنشين كسي را شنيدم كه با اخلاص با خدا سخن ميگفت. طاقت نياوردم و پرده را كنار زدم. ديدم فرزند عزيزم "شهيد اسماعيل قاسمي" است . پيش رفتم و پرسيدم: چرا اين قدر در سجاده گريه ميكني؟
گفت: مادرجان، ناگهان به ياد جهنم افتادم و بياختيار گريهام گرفت.
اهل روستاي "دشتبان" دماوند بود. به پيرزني از فاميل گفت: ننه. چرا به نماز جمعه نميروي؟ پاسخ داد: چون پير شدهام و پايم درد ميكند. با صلابت و لبخندي مهربانانه گفت: با عصايت به نماز برو كه قامت خميدهي تو مشت محكمي است بر دهان ضد انقلاب داخلي و خارجي!
چون روستايشان مصلي نداشت، به مادرش ميگفت: خانمها را جمع كن و به نماز جمعه شهر ببر! پاسخ شنيد كه ماشين نيست! او هم هر ماه از حقوقش پولي را كنار ميگذاشت تا ماشين كرايه كند و زنان بتوانند سر موقع به نماز جمعه برسند.
"شهيد حجه السلام حاج شيخ مهدي شاه آبادي" علاقه شديدي به برگزاري نماز جماعت حتي در منزل خود داشتند و لذا همه را بر اين اساس هدايت مينمودند كه حد الامكان نمازهاي خود را به صورت جماعت بخوانند. گاه ديده ميشد كه وقتي ميديدند يكي از فرزندانشان نماز ميخواند، به او اقتدا ميكردند و اين كار ايشان هم از جهت شخصيت دادن به فرزندشان و هم از جهت تشويق به برگزاري نماز جماعت بسيار مؤثر بود.
"شهيد شاه آبادي" در مواقعي كه در منزل بودند، نسبت به برگزاري نماز جماعت در منزل سخت پايبند بودند و طوري هم عمل ميكردند كه اقتداي اعضاء خانواده به ايشان تحميلي نباشد، بلكه مثلاً جانمازها را پهن ميكردند و اذان و اقامه ميگفتند و در ركعت اول نمازشان يكي از سورههاي بزرگ قرآن را ميخواندند تا همگي وضو بگيرند و براي نماز حاضر شوند، هيچگاه رسماً افراد را دعوت نميكردند كه پشت سرشان نماز بخوانند.
اهميت به نماز به خصوص نماز جماعت از خصوصيات بارز "شهيد محمود رياحي" بود. او مؤذن بود و صبحها با نداي دلنشين اذان او ازخواب بيدار ميشديم.
موقعي كه جهت بعضي تمرينات در ساحل كارون مستقر بوديم. "شهيد رياحي" شبها به دوراز چشم بقيه با بيل و كلنگ نمازخانهاي خوب و مرتب آماده كرد تا بچهها نماز را به جماعت بگزارند.
ايشان وقتي كه در قم بودند، حتي اگر هم كار واجبي داشتند، كارشان را رها ميكردند و ميرفتند عبادتگاه و ميعادگاه عاشق حق. ياد ندارم جمعهاي باشد و او غسل جمعه و نماز جمعه را فراموش كرده باشد. تازه "ابوالفضل تال" ما و بقيهي خانواده و دوستان را هم به انجام اين فريضهي الهي تشويق ميكرد.
ماه رمضان را خيلي دوست داشت و هميشه منتظر آمدن اين ماه بود. نماز شب را مثل نمازهاي پنجگانه براي خود واجب ميدانست و هميشه اين فريضه را ادا مينمود. جاي "شهيد محسن تاجيك" در مسجد جامع شهريار كنار يك ستون بود، طوري كه به تدريج او را از همان ستون ميشناختند. آيت ا... ثمري ميگفت: "آقا محسن ستون اين مسجد بود." آن عاشق دلباختهي پروردگار منان هميشه آيات الهي را بر زبان داشت و ديگران را به عمل صالح و انس با قرآن دعوت ميكرد.
از ده سالگي نماز ميخواند. بعضي وقتها كه بيدار ميشدم، ميديدم مشغول نماز شب است. يكي از دوستانش تعريف ميكند رفته بودم مياندوآب براي ديدن برادرم كه معلم بود و همچنين "شهيد حسين اكبري"، وقتي رسيدم، هنگام روبوسي حسين به من گفت: فوراً وضو بگير كه نماز جماعت از دستت نرود!