خلاصه شعري كه پروين براي سنگ مزار خود سروده است:
اين كه خاك سيهش بالين است
اختر چرخ ادب پروين است
گر چه جز تلخي از ايام نديد
هر چه خواهي سخنش شيرين است
صاحب آن همه گفتار امروز
سائل فاتحه و ياسين است
آدمي هر چه توانگر باشد
چون بدين نقطه رسد مسكين است
پروين اعتصامي
روز بگذشته خيالست كه از نو آيد
فرصت رفته محالست كه از سر گردد
كشتزار دل تو كوش كه تا سبز شود
پيش از آن كاين رخ گلنار معصفر گردد
زندگي جز نفسي نيست، غنيمت شمرش
نيست اميد كه همواره نفس بر گردد...
پروين اعتصامي
وقت گذشته را نتواني خريد باز
مفروش خيره كاين گهر پاك بي بهاست
گر زنده اي و مرده نه اي كار جان گزين
تن پروري چه سود چو جان تو ناشتاست
تو مردمي و دولت مردم فضيلت است
تنها وظيفه تو همي نيست خواب و خاست
زان راه باز گرد كه از رهروان تهيست
زان آدمي بترس كه با ديو آشناست
پروين اعتصامي
در دست بانوئي به نخي گفت سوزني
كاي هرزه گرد بي سر و بي پا چه ميكني
ما ميرويم تا كه بدوزيم پاره اي
هر جا كه مي رسيم تو با ما چه ميكني
خنديد نخ كه ما همه جا با تو همرهيم
بنگر به روز تجربه تنها چي ميكني
پروين اعتصامي
تا به كي جان كندن اندر آفتاب؟ اي رنجبر!
ريختن از بهر نان از چهره آب، اي رنجبر!
زين همه خواري كه بيني زآفتاب و خاك و باد
چيست مزدت جز نكوهش با عتاب؟ اي رنجبر!
از حقوق پايمال خويشتن كن پرسشي
چند ميترسي ز هر خان و جناب؟ اي رنجبر!
جمله آنان را كه چون زالو مكندت، خون بريز
وندر آن خون دست و پايي كن خضاب، اي رنجبر!
ديو آز و خودپرستي را بگير و حبس كن
تا شود چهر حقيقت بيحجاب، اي رنجبر!
حاكم شرعي كه بهر رشوه فتوا ميدهد
كه دهد عرض فقيران را جواب؟ اي رنجبر!...
پروين اعتصامي