لحظاتي كه نشستي بغل بستر من
اين قَدَر گريه نكن فاطمه جان در بر من
ديدن اشك تو والله برايم سخت است
پس عذابم نده در اين نفس آخر من
تو اجازه نده تنها بشود پيغمبر
بعد من باش كنار پدرت دختر من
صَرف دين پدرت شد لحظات عمرم
وقف شد دار و ندارم به ره همسر من
همهي زندگيام خرجيِ اسلام شده
جان من نيز فداي سر پيغمبر من
از همه ثروت من كه به هواي دين رفت
يك كفن نيست بپيچند بر اين پيكر من
اين همه سال غمي در دل من راه نيافت
ولي امشب غم فرداي تو آمد سر من
ميروم زود ز پيش تو دليلش اين است
كه نبينم چه ميآيد به سر كوثر من
ميروم تا كه نبينم كه به ضرب سيلي
چه ميآرند به روز گل نيلوفر من
پدرت گفته كه پهلوي تو را ميشكنند
واي از صدمهي مسمار و گل پرپر من
وسط هجمهي مردم تو صدا خواهي زد:
محسنم كشته شد اي واي بيا مادر من
خديجه كوه محبّت! خديجه عاشق بود
براي بودن با تو خديجه لايق بود
نخست مؤمنه اي كه نبي خطابت كرد
زني كه با تو به هر شيوه اي موافق بود
تو خود طبيب جهان بودي و براي تو
خديجه، مادر زهرا طبيب حاذق بود
اگرچه زود مسافر شد و وداع ات گفت
شريك خوب تو تا آخرين دقايق بود
زني به خاطر چشم ات گذشت از همه چيز
زني كه دغدغه اش گفتن حقايق بود
زني كه قلب صبورش به رنج عادت داشت
زني كه دشت نگاهش پر از شقايق بود
خديجه پاك و مطهّر... خديجه مادرِ نور
خديجه كوه محبّت... خديجه عاشق بود
مهمان وحي، پشت در خانه، وقتي در انتظار محمّد بود
دستي كه مي گشود به رويش در، دستان دستيار محمّد بود
دستي كه وصله دوز رداي نور، دستي كه گَردگير سراي وحي
يا خاكروب دامن پيغمبر، دستي كه غمگسار محمّد بود
وقتي فرشتگانِ سراسيمه، پيغام محرمانه مي آوردند
او - پاسبان خلوتيِ خانه -، بي پرده، پرده دار محمّد بود
گوهر شناس هاي جهان ديده، مردان گنج يابيِ برزيده
عمري به خواستگاري او رفتند، او گرچه خواستگار محمّد بود
از دامنش كه پاك ترين درياست، معراج نسل ابر پديد آمد
نسلي كه جاودانگي باران، نسلي كه يادگار محمّد بود
سجّاده ي حضور كه مي گسترد، پشت نمازِ يك تنه ي احمد
آن سجده هاي محكم و مشروحش، آيات اقتدار محمّد بود
تنهايي عميق رسالت را، تنها و بي مضايقه پُر مي كرد
مثل طواف دور سر خورشيد، همواره در مدار محمّد بود
خورشيد و ماه و ثروت اخترها، در گنج هاي احمدي اش گم شد
وقتي خديجه دست گهربارش، در دست مهربار محمّد بود
هر جا كه خار طعنه پديد آمد، دلداري اش هر آينه مرهم شد
هر جا گلي كنار محمّد رُست، او نيز در كنار محمّد بود
هر بار جبرييل كلامي گفت، او نيز در خطاب سلامش بود *
شانه به شانه رفتنِ ايمانش، برهان آشكار محمّد بود
گنجينه هاي بيش و كمِ هستي، مشت غبار دست رسول... آري
مهر خديجه از همه ي عالم، تنها ندار و دار محمّد بود