در عجبم با همه نامي كه تو دار ي
اين قوم چرا نام تو گمنام نهادند
در اين روز در سال 200 هجرى حضرت رضا (عليه السلام ) از مدينه به سوى مرو حركت كردند.
مامون رجاءبن ابي ضحّاك را براي آوردن حضرت مامور كرد و به او دستور داد كه حضرت را از راه اهواز بياورد و از طريق كوفه و قم عبور ندهد.
هنگامي كه خواستند حضرت را به طرف خراسان حركت دهند امام داخل مسجد رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم شد تا با ان حضرت وداع كند و اين كار را چند مرتبه انجام داد و هر بار كنار قبر شريف مي رفتند و بر مي گشتند و صداي مبارك به گريه و ناله بلند بود.
حضرت رضا عليه السلام مي فرمايند: هنگامي كه خواستم از مدينه خارج شوم خانواده ام راجمع كردم و آنها را امر كردم كه بر من گريه كنند به گونه اي كه صداي آنان را بشنوم بعد 12000 دينار بين انان تقسيم كردم و گفتم : همانان من به نزد زن و فرزندم باز نخواهم گشت.(1)
1- عيون اخبار الرضا ج1 ص235
پيامبراكرم صلي الله عليه و آله از آغاز ذي القعده سال دهم قمري به تمام مناطق مسلماننشين و طوائف و قبائل مسلمان عربستان خبر داد كه وي در اين ماه به مكه معظمه خواهد رفت و مراسم عمره و حج را به جاي خواهد آورد و هر كسي مايلاست، وي را همراهي كند زاد و توشه خويش برگيرد و به سوي مكه معظمه حركت نمايد.
امامعلي بن ابيطالب عليهالسلام كه در اين ايام از سوي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در سرزمين "يمن" بسر ميبرد و علاوه بر دعوت و تبليغ اسلامي، بادشمنان اسلام در آن ديار مبارزه مي كرد، پيكي به وي از سوي پيامبر صلي الله عليه و آله رسيد كه او نيز به سوي مكه معظمه حركت نمايد. امام علي بن ابيطالب عليهالسلام به محض دريافت نامه پيامبر صلي الله عليه و آله به همراه ياران خويش عازم مكه شد.
پيامبرخدا صلي الله عليه و آله پس از فراهم آوري تداركات سفر و امكانات لازم، بههمراه دختر گرامياش حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها و تمامي همسران خود،در 25 ذي القعده و به قولي در 26 اين ماه، از مدينه خارج شد. در اين سفر روحاني و به ياد ماندني در حدود يكصد و چهار هزار و يا يكصد و بيست و چهار هزار نفر از مسلمانان شركت نمودند.
حضرتعلي عليهالسلام نيز كه به همراه ياران خويش به سوي مكه عازم شده بود، يكياز يارانش را جانشين خويش در سپاه تحت فرمانش گذاشت و زودتر از آنان، به سوي مكه حركت كرد. بدين جهت، چند روز زودتر از يارانش به پيامبر صلي الله عليه و آله ملحق شد.
حضرتعلي عليهالسلام در نزديكيهاي شهر مكه معظمه به پيامبر صلي الله عليه و آله و ساير مسلمانان رسيد و پيامبر صلي الله عليه و آله با ديدن وي بسيار خرسند و خوشحال شد.[۱]
اينسفر، چون آخرين سفر رسول خدا صلي الله عليه و آله به مكه معظمه جهت انجام مراسم حج بود، به "حجة الوداع" شهرت يافت. گفتني است كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در بازگشت از همين سفر زيارتي، در مكاني به نام "غدير" حضرت امام علي عليهالسلام را به عنوان جانشين خويش معرفي كرد. اين واقعه در 18 ذي الحجه خواهد آمد.
1- نك: كشف اليقين علامه حلي، ص 238؛ تاريخ الطبري، ج 2، ص 401؛ تاريخ ابن خلدون، ج 1، ص 452؛ فرازهايي از تاريخ پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله جعفر سبحاني، ص 503؛ وقايع الأيام شيخ عباس قمي، ص 102
دربارهتاريخ شهادت ثامن الحجج؛ حضرت علي بن موسي الرضا عليهالسلام، امام هشتم شيعيان بدست مأمون عباسي در سرزمين طوس، گفتار مورخان و سيرهنگاران مختلف است.
شيخ مفيد در مسارالشيعه، آن را در روز 23 ذي القعده سال 203 ميداند.[۱] به همين جهت، براي زيارت آن حضرت در اين روز تأكيد فراواني به عمل آمده.[۲] برخي، روز 23 ماه رمضان را روز شهادت آن حضرت دانستند.[۳]
عدهايهم، شهادتش را در ماه صفر ذكر كردهاند وليكن برخي از آنان روز چهاردهم، برخي روز هفدهم و برخي ديگر آخرين روز صفر را تاريخ شهادتش ميدانند.[۴]معروف و مشهور ميان علما و مورخان شيعه آن است كه آن حضرت در آخرين روز ماه صفر سال 203 قمري در طوس به شهادت رسيد و اين، گفتار شيخ مفيد در ارشادنيز است.[۵]
1- مسارالشيعه (شيخ مفيد)، ص 16.
2- منتهي الآمال (شيخ عباس قمي)، ج 2، ص 312؛ وقايع الايام (شيخ عباس قمي)، ص 97.
3- زندگاني چهارده معصوم عليهمالسلام (ترجمه اعلام الوري – امين الاسلام طبرسي)، ص 424.
4- منتهي الآمال، ج 2، ص 312.
5- الارشاد (شيخ مفيد)، ص 591
منبع: پايگاه دانشنامه اسلامي
دركتب لغت، براي كلمه شهيد چند معنا ثبت شده است؛ مانند امين درارائهشهادت، گواه، كشته در راه خدا و كسي كه چيزي از او پوشيده نيست.چنان كه شهادت را؛ «خبر دادن به آنچه ديده شود و مجموع آنچهبا حسدرك كردني است» دانستهاند.
چرا كشته راه خدا را «شهيد» ميخوانند؟ در اين باره وجوه مختلفي ذكرشده است؛ مانند:
ــ شهيد شهادت حق را در راه خدا برپا كرده، عملاً به حق به شهادت ميدهد.
ــ فرشتگان او را ميبينند، پس او شهيد به معناي مشهود است.
ــ خداوند و فرشتگانش، بهشت را براي شهيد گواهي ميدهند.
ــ زنده و نزد پروردگارش حاضر است.
ــ ملكوت و ملك خداوند را مشاهده ميكند.
ــ روز قيامت گواه برامّتهاي ديگر هست.
امام فرمودند: "دوست هر كس عقل اوست و دشمن هر كس جهل و ناداني و حماقت است."
امامفرمودند: "علم و دانش همانند گنجي ميماند كه كليد آن سؤال است، پس بپرسيد. خداوند شما را رحمت كند زيرا در اين امر چهار طايفه داراي اجر ميباشند: 1- سؤال كننده 2- آموزنده 3- شنونده 4- پاسخ دهنده."
امام فرمودند: "مهرورزي و دوستي با مردم نصف عقل است."
امام فرمودند: "چيزي نيست كه چشمانت آنرا بنگرد مگر آنكه در آن پند و اندرزي است."
امام فرمودند: "نظافت و پاكيزگي از اخلاق پيامبران است."
شهادت امام:
درنحوه به شهادت رسيدن امام نقل شده است كه مأمون به يكي از خدمتكاران خويش دستور داده بود تا ناخنهاي دستش را بلند نگه دارد و بعد به او دستور داد تا دست خود را به زهر مخصوصي آلوده كند و در بين ناخنهايش زهر قرار دهد و اناري را با دستان زهرآلودش دانه كند و او دستور مأمون را اجابت كرد. مأمون نيز انار زهرآلوده را خدمت حضرت گذارد و اصرار كرد كه امام از آن انار تناول كنند. اما حضرت از خوردن امتناع فرمودند و مأمون اصرار كرد تا جايي كه حضرت را تهديد به مرگ نمود و حضرت به جبر، قدري از آن انار مسموم تناول فرمودند. بعد از گذشت چند ساعت زهر اثر كرد و حال حضرت دگرگون گرديد وصبح روز بعد در سحرگاه روز 29 صفر سال 203 هجري قمري امام رضا (عليه السلام) به شهادت رسيدند.
تدفين امام:
به قدرت و اراده الهي امام جواد (عليه السلام)فرزند و امام بعد از آن حضرت به دور از چشم دشمنان، بدن مطهر ايشان را غسلداده و بر آن نماز گذاردند و پيكر پاك ايشان با مشايعت بسياري از شيعيان ودوستداران آن حضرت در مشهد دفن گرديد و قرنهاست كه مزار اين امام بزرگوار مايه بركت و مباهات ايرانيان است.خصوصياتاخلاقي و زهد و تقواي آن حضرت به گونهاي بود كه حتي دشمنان خويش را نيز شيفته و مجذوب خود كرده بود. با مردم در نهايت ادب تواضع و مهرباني رفتار ميكرد و هيچ گاه خود را از مردم جدا نمينمود.
يكي از ياران امام ميگويد: "هيچ گاه نديدم كه امام رضا (عليه السلام)در سخن بر كسي جفا ورزد و نيز نديدم كه سخن كسي را پيش از تمام شدن قطع كند. هرگز نيازمندي را كه ميتوانست نيازش را برآورده سازد رد نميكرد در حضور ديگري پايش را دراز نميفرمود. هرگز نديدم به كسي از خدمتكارانش بدگويي كند. خنده او قهقهه نبود بلكه تبسم ميفرمود. چون سفره غذا به ميان ميآمد، همه افراد خانه حتي دربان و مهتر را نيز بر سر سفره خويش مينشاند وآنان همراه با امام غذا ميخوردند. شبها كم ميخوابيد و بسياري از شبها رابه عبادت ميگذراند. بسيار روزه ميگرفت و روزه سه روز در ماه را ترك نميكرد. كار خير و انفاق پنهان بسيار داشت. بيشتر در شبهاي تاريك، مخفيانهبه فقرا كمك ميكرد."(5)يكي ديگر از ياران ايشان ميگويد: "فرش آن حضرت در تابستان حصير و در زمستان پلاسي بود. لباس او در خانه درشت و خشن بود، اما هنگامي كه در مجالسعمومي شركت ميكرد، خود را ميآراست (لباسهاي خوب و متعارف ميپوشيد).(6)شبي امام ميهمان داشت، در ميان صحبت چراغ ايرادي پيدا كرد، ميهمان امام دست پيش آورد تا چراغ را درست كند، اما امام نگذاشت و خود اين كار را انجامداد و فرمود: "ما گروهي هستيم كه ميهمانان خود را به كار نميگيريم."(7)
مأمونكه پيوسته شور و اشتياق مردم نسبت به امام و اعتبار بيهمتاي امام را در ميان ايشان ميديد ميخواست تا اين قداست و اعتبار را خدشهدار سازد و از جمله كارهايي كه براي رسيدن به اين هدف انجام داد تشكيل جلسات مناظرهاي بين امام و دانشمندان علوم مختلف از سراسر دنيا بود، تا آنها با امام به بحث بپردازند، شايد بتوانند امام را از نظر علمي شكست داده و وجهه علمي امام را زير سوال ببرند كه شرح يكي از اين مجالس را ميآوريم:
مأمون براي عملي كردن اهداف ذكر شده چند تن از مأموران مخصوص خود را به مدينه، خدمت حضرت رضا (عليه السلام)فرستاد تا حضرت را به اجبار به سوي خراسان روانه كنند. همچنين دستور داد حضرتش را از راهي كه كمتر با شيعيان برخورد داشته باشد، بياورند. مسير اصليدر آن زمان راه كوفه، جبل، كرمانشاه و قم بوده است كه نقاط شيعهنشين و مراكز قدرت شيعيان بود. مأمون احتمال ميداد كه ممكن است شيعيان با مشاهده امام در ميان خود به شور و هيجان آيند و مانع حركت ايشان شوند و بخواهند آنحضرت را در ميان خود نگه دارند كه در اين صورت مشكلات حكومت چند برابر ميشد. لذا امام را از مسير بصره، اهواز و فارس به سوي مرو حركت داد.ماموران او نيز پيوسته حضرت را زير نظر داشتند و اعمال امام را به او گزارش ميدادند.
مدت امامت امام هشتم در حدود بيست سال بود كه ميتوان آن را به سه بخش جداگانه تقسيم كرد:
ده سال اول امامت آن حضرت، كه همزمان بود با زمامداري هارون.
1- پنج سال بعد از آن كه مقارن با خلافت امين بود.
2- پنج سال آخر امامت آن بزرگوار كه مصادف با خلافت مأمون و تسلط او بر قلمرو اسلامي آن روز بود.
مدتي از روزگار زندگاني امام رضا (عليه السلام)همزمان با خلافت هارون الرشيد بود. در اين زمان است كه مصيبت دردناك شهادتپدر بزرگوارشان و ديگر مصيبتهاي اسفبار براي علويان (سادات و نوادگان اميرالمؤمنين) واقع شده است. در آن زمان كوششهاي فراواني در تحريك هارون براي كشتن امام رضا (عليه السلام)ميشد تا آنجا كه در نهايت هارون تصميم بر قتل امام گرفت؛ اما فرصت نيافت نقشه خود را عملي كند. بعد از وفات هارون فرزندش امين به خلافت رسيد. در اين زمان به علت مرگ هارون ضعف و تزلزل بر حكومت سايه افكنده بود و اين تزلزل و غرق بودن امين در فساد و تباهي باعث شده بود كه او و دستگاه حكومت،از توجه به سوي امام و پيگيري امر ايشان بازمانند. از اين رو ميتوانيم اين دوره را در زندگي امام دوران آرامش بناميم.
امامت و وصايت حضرت رضا (عليه السلام) بارها توسط پدر بزرگوار و اجداد طاهرينشان و رسول اكرم (صلي الله و عليه و اله) اعلام شده بود. به خصوص امام كاظم (عليه السلام) بارها در حضور مردم ايشان را به عنوان وصي و امام بعد از خويش معرفي كرده بودند كه به نمونهاي از آنها اشاره مينماييم.
يكي از ياران امام موسي كاظم (عليه السلام)ميگويد: «ما شصت نفر بوديم كه موسي بنجعفر به جمع ما وارد شد و دست فرزندش علي در دست او بود. فرمود: "آيا ميدانيد من كيستم؟" گفتم: "تو آقا وبزرگ ما هستي." فرمود: "نام و لقب من را بگوييد." گفتم: "شما موسي بن جعفربن محمد هستيد." فرمود: "اين كه با من است كيست؟" گفتم: "علي بن موسي بن جعفر." فرمود: "پس شهادت دهيد او در زندگاني من وكيل من است و بعد از مرگ من وصي من ميباشد."»(4) در حديث مشهوري نيز كه جابر از قول نبى اكرم نقل ميكند امام رضا (عليه السلام) به عنوان هشتمين امام و وصي پيامبر معرفي شدهاند. امام صادق (عليه السلام) نيز مكرر به امام كاظم ميفرمودند كه "عالم آل محمد از فرزندان تو است و او وصي بعد از تو ميباشد."حضرت رضا (عليه السلام)تا قبل از هجرت به مرو در مدينه زادگاهشان، ساكن بودند و در آنجا در جوار مدفن پاك رسول خدا و اجداد طاهرينشان به هدايت مردم و تبيين معارف ديني و سيره نبوي ميپرداختند. مردم مدينه نيز بسيار امام را دوست ميداشتند و به ايشان همچون پدري مهربان مينگريستند. تا قبل از اين سفر، با اينكه امام بيشتر سالهاي عمرش را در مدينه گذرانده بود، اما در سراسر مملكت اسلامي پيروان بسياري داشت كه گوش به فرمان اوامر امام بودند.
امامدر گفتگويي كه با مأمون درباره ولايت عهدي داشتند، در اين باره اين گونه ميفرمايند: "همانا ولايت عهدي هيچ امتيازي را بر من نيفزود. هنگامي كه من در مدينه بودم فرمان من در شرق و غرب نافذ بود و اگر از كوچههاي شهر مدينهعبور ميكردم، عزيرتر از من كسي نبود. مردم پيوسته حاجاتشان را نزد من ميآوردند و كسي نبود كه بتوانم نياز او را برآورده سازم مگر اينكه اين كاررا انجام ميدادم و مردم به چشم عزيز و بزرگ خويش، به من مىنگريستند."پدر و مادر امام:
پدر بزرگوار ايشان امام موسي كاظم (عليه السلام) پيشواي هفتم شيعيان بودند كه در سال 183 ﻫ.ق. به دست هارون عباسي به شهادت رسيدند و مادر گراميشان "نجمه" نام داشت.
تولد امام:
حضرت رضا (عليه السلام)در يازدهم ذيقعدﺓ الحرام سال 148 هجري در مدينه منوره ديده به جهان گشودند. از قول مادر ايشان نقل شده است كه: "هنگاميكه به حضرتش حامله شدم به هيچ وجه ثقل حمل را در خود حس نميكردم و وقتي به خواب ميرفتم، صداي تسبيح و تمجيد حق تعالي و ذكر "لاالهالاالله" را از شكم خود ميشنيدم، اماچون بيدار ميشدم ديگر صدايي بگوش نميرسيد. هنگاميكه وضع حمل انجام شد، نوزاد دو دستش را به زمين نهاد و سرش را به سوي آسمان بلند كرد و لبانش را تكان ميداد؛ گويي چيزي ميگفت."(2)
نظيراين واقعه، هنگام تولد ديگر ائمه و بعضي از پيامبران الهي نيز نقل شده است، از جمله حضرت عيسي كه به اراده الهي در اوان تولد، در گهواره لب به سخن گشوده و با مردم سخن گفتند كه شرح اين ماجرا در قرآن كريم آمده است.(3)نام، لقب و كنيه امام:
نام مبارك ايشان علي و كنيه آن حضرت ابوالحسن و مشهورترين لقب ايشان "رضا" به معناي "خشنودي" ميباشد. امام محمد تقي (عليه السلام)امام نهم و فرزند ايشان سبب ناميده شدن آن حضرت به اين لقب را اينگونه نقلميفرمايند: "خداوند او را رضا لقب نهاد زيرا خداوند در آسمان و رسول خدا وائمه اطهار در زمين از او خشنود بودهاند و ايشان را براي امامت پسنديدهاند و همينطور (به خاطر خلق و خوي نيكوي امام) هم دوستان و نزديكانو هم دشمنان از ايشان راضي و خشنود بودند."
يكياز القاب مشهور حضرت "عالم آل محمد" است. اين لقب نشانگر ظهور علم و دانش ايشان ميباشد. جلسات مناظره متعددي كه امام با دانشمندان بزرگ عصر خويش، بويژه علماي اديان مختلف انجام داد و در همه آنها با سربلندي تمام بيرون آمد دليل كوچكي بر اين سخن است، كه قسمتي از اين مناظرات در بخش "جنبه علميامام" آمده است. اين توانايي و برتري امام، در تسلط بر علوم يكي از دلايل امامت ايشان ميباشد و با تأمل در سخنان امام در اين مناظرات، كاملاً اين مطلب روشن ميگردد كه اين علوم جز از يك منبع وابسته به الهام و وحي نميتواند سرچشمه گرفته باشد.
ازنخستين كساني كه در زمينه علم پزشكي كتاب نوشتهاند، امام علي بن موسيالرضا عليهالسلام است. امام وقتي به سوي طوس ميآمدند، در نيشابور درمجلس مأمون با جماعتي از فلاسفه و پزشكان، چون يوحنابنماسويه و جبرئيلبنيخشوع و ابنبهلههندي و ديگر كسان گرد آمدند و سخن از طب به ميان آمد. وقتي مأمون دراينباره از امام عليهالسلام پرسش كرد، حضرت فرمود: براي من به مرور زمان تجربياتي حاصل گشته كه آن را براي شما مينويسم. حضرت عليهالسلام، كتابي را درباره امور پزشكي نوشت و براي او فرستاد و مأمون دستور داد تا آن را با آب طلا بنويسند؛ از اين رو به "رسالهذهبيه" موسوم گرديد.
در ادامه، قسمتي از سخنان گوهربار حضرت امام رضا عليهالسلام را در مورد رعايتنكات بهداشتي و حفظ سلامتي بدن آوردهايم. اميدواريم با توجه به توصيههايآن حضرت و بهرهگيري از علوم جديد پزشكي، هميشه از بدني سالم و به دور از هرگونه بيماري برخوردار باشيد.
1. كسي كه نميخواهد معدهاش آزار و آسيب ببيند، موقع غذا خوردن آب ننوشد.كساني كه هنگام غذا خوردن آب مينوشند، دستگاه هاضمه را از ابتداي كارش،از كار بازميدارند. اين افراد به عارضه ضعف دستگاه گوارشي مبتلا خواهند شد؛ زيرا نوشيدن آب در اول غذا، معده را از هم باز ميكند و عارضه گشادي معده ميآورد.
2. آنان كه ميخواهند از بيماري بواسير و رنج رودهاي و درد قسمت پشت بدن در امان باشند، هر شب ده دانه خرماي برشتهشده را با روغن گاو بخورند.
3
ابوالعباساحمد بن طولون در عصر معتز بالله عباسي سيزدهمين خليفه عباسيان به استانداري مصر منصوب گرديد. وي كه با پشتكار و همت خويش به اين مقام رسيده بود، تنها به حكومت مصر بسنده نكرد و به اطراف آن نيز طمع ورزيد و در صدد تصرف آنها برآمد. او پس از مدتي منطقه شام، انطاكيه و سرحدات روم شرقي را به سيطره خويش درآورد و همزمان بر بخشهايي از شمال افريقا و بخشهايي از جنوب غربي آسيا زمامداري ميكرد.
احمدبن طولون، فردي بيباك و دلير و در شمشيركشي و ريختن خون انسانها بيمبالات بود. گفته شد، تنها كساني كه به دستور وي اعدام و يا در زندانهاي وي كشته شدند، تعدادشان به هيجده هزار تن ميرسيد. ولي از آنهايي كه در جنگ او اعم از مخالفان و سپاهيانش جان باختند، آماري در دست نيست.
دربارهخصوصيات اخلاقي وي گفته شد كه دوستدار عالمان و داراي سفرهاي گسترده بود كه عام و خاص در آن حاضر شده و غذا ميخوردند و در هر ماه، هزار دينار صدقهميداد و مسجد بزرگي در مصر بنيان نهاد كه هم اكنون به نام "جامع احمد بن طولون" شهرت دارد. سرانجام در دهم ذي القعده سال 270 هجري قمري در مصر وفاتيافت.[۱] فرزندش عباس بن احمد طولون نيز دوازده روز پس از پدرش وفات يافت.[۲]
شايانذكر است كه احمد بن طولون در كشتن علويان مبارز نيز ترديدي به خود راه نميداد و يك بار احمد بن محمد بن عبدالله از نوادگان امام حسن مجتبي عليهالسلام[۳] و بار ديگر احمد بن عبدالله بن ابراهيم طباطبا از نوادگان ديگر آن حضرت را[۴] در مصر به شهادت رسانيد.
1- الكُني والألقاب شيخ عباس قمي، ج 1، ص 343؛ الذريعه شيخ آقا بزرگ تهراني، ج 12، ص 279.
2- محاضرة الأبرار محييالدين ابن عربي، ج 1، ص 110.
3- مقاتل الطالبيين ابوالفرج اصفهاني، ص 440.
4- عمدة الطالب في أنساب آل ابيطالب ابن عنبه، ص 172.
شهدا را ياد كنيم حتي با يك صلوات
مرد آمده بود چيزي بگويد سرفه امانش نداده بود ...
چه ميتوانست بگويدوقتي تمامِ فهمِ يك شهر از جانباز سهميه دانشگاه است...
وبعد از مرگ،شايد اسم يك كوچه…
مرا به خاك نسپاريد ...
نفسهـــــاي مسمومم ،
خاك را هم به ســـــرفه مي اندازد ...
يك كپسول اكسيژن پاي مزارم بكاريد ؛
تا زمين نفس بكشد ... !!!
بنابه روايات متعدد كعبه معظمه نخستين مكان پرستش خدا در آغاز سكونت انسان درزمين توسط حضرت آدم عليهالسلام بنا گرديد. ولي پس از 2242 سال از هبوط آدم عليهالسلام و در عصر حضرت نوح عليهالسلام كه طوفان سراسر جهان را فراگرفت و تمام نقاط زمين به زير آب فرو رفت، گرچه خانه خدا كعبه به زير آبنرفت و غرق نشد و بدين جهت به "بيت العتيق" ناميده شد، وليكن آسيبهاي فراواني به ساختمان آن وارد گرديد و پس از طوفان به صورت تل سرخي درآمد و مردم از آن مكان، حوائج ميخواستند و قرباني ميكردند.
اماهنگامي كه حضرت ابراهيم عليهالسلام، همسرش هاجر و كودك خردسالش اسماعيل عليهالسلام را به امر پروردگار متعال از سرزمين شام به مكه معظمه هجرت دادو در آن ساكن گردانيد، اين مكان به تدريج رونق يافت و حضرت ابراهيم عليهالسلام از جانب خداي سبحان، مأموريت يافت كه كعبه را تجديد بنا كند.[۱]
آنحضرت با همكاري و همياري فرزندش حضرت اسماعيل عليهالسلام و ارشاد و راهنمايي جبرئيل عليهالسلام در پنجم ذي القعده سال 3429 هبوط آدم عليهالسلام چيدن ديوار كعبه را آغاز كرد و در بيست و هفتم ذي القعده آن رابه پايان رسانيد و سپس حجرالاسود را كه از سنگهاي بهشتي است بر ديواره آننصب كرد.[۲]
ابراهيمعليهالسلام نخستين كسي بود كه خانه خدا را طواف كرد و در آن به عبادت پرداخت و از خداي سبحان، درخواست قبولي اعمالش را نمود. قرآن كريم به اين داستان اشاره كرد و فرمود: «وَ اِذْ يَرْفَعُ اِبْراهيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ اِسماعيلَ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا، اِنَّكَ اَنتَ السَّميعُ الْعَليمُ».[۳]
از آن پس خانه خدا، مقدسترين محل عبادت موحدان قرار گرفت و روز به روز بر شوكت و عظمت آن افزون گرديد.
2- وقايع الايام (شيخ عباس قمي)، ص 88؛ رحله ابن بطوطه محمد بن ابراهيم بطوطه، ص 168.
3- سوره بقره(2)، آيه 127.
در بمباران سال 61-62 پادگان ابوذر واقع در سر پل ذهاب تعداد قابل توجهي از رزمندگان شهيد و مجروح شده بودند.
زخمي ها رو با دختران انتقال داده بودند
كارمندان وپرستاران بيمارستان اصلا قادر به جوابگويي اين همه زخمي نبودند.
ماهم براي كمك به بيمارستان رفته بوديم.
در بين مجروحين چشمم به نوجواني افتاد كه هنوز صورتش مو در نياورده بود.
دست قطع شده اش پانسمان كرده بودند و بيهوش بود !!!
براي دلجويي نزديكش رفتم و گفتم كاري چيزي نداري؟؟؟
بانارحتي گفت خير ! شما چه فكر ميكنيد؟
من براي شهيد شدن امده بودم.اين كه چيزي نيست!!!
باشرمندگي از او دور شدم بعد از يك ساعت دوباره از كنار تخت او رد شدم،
درحالي كه به شهادت رسيده بود....
در عجبم با همه نامي كه تو دار ي
اين قوم چرا نام تو گمنام نهادند
خيلي گشته بوديم،نه پلاكي نه كارتي،چيزي همراهش نبود.لباس فرم سپاه تنش بود.چيزي شبيه دكمه پيراهن در جيبش نظرم را جلب كرد.خوب كه دقت كردم،ديدم يك نگين عقيق است كه انگار جمله اي رويش حك شده.خاك و گل ها را پاك كردم.ديگر نيازي نبود دنبال پلاكش بگرديم.
روي عقيق نوشته بود:(به ياد شهداي گمنام)
اين مجلله عظيم الشان هم نام حضرت زهرا(س) و فاطمه يا فاطمه كبرى ناميده شده است.
در روايتى درباره مقام والا و عظمتشان حضرت زهرا(س)و علت ناميده شدن ايشان به
فاطمه آمده است:
محمد بن مسلم گفت: از ابوجعفر امام باقر(ع)شنيدم كه فرمود:
فاطمه داراى جايگاهى كنار در جهنم است. وقتى روز قيامت مىشود،ميان دو چشم هر
نفر، مومن ياكافر نگاشته مىشود. آنگاه به كسىكه دوستدار اهلبيت است و گناهان
فراوانى دارد، دستور داد همى شود به آتش افكنده گردد. وقتى حضرت فاطمه آن شخص را
مى بيند، مى گويد: بارالها! مولاى من! مرا فاطمه نام نهادى و به واسطه منمىخواستى
از كسانى كه دوستدار من و ذريهام هستند، درگذرىوعدهات حق است و تو از وعدهات
تخلف نمى كنى.
در اين روز در سال 173 ه دخت گرامى موسى بن جعفر (عليه السلام )، حضرت فاطمه معصومه (عليها السلام ) به دنيا آمده است (1)
پدر بزگوارآن حضرت امام موسى بن جعفر (عليه السلام )، و مادر مكرمه آن حضرت جناب نجمه (عليها السلام ) مادر امام رضا (عليه السلام ) است . نام مباركش فاطمه، لقب آن حضرت معصومه و در خانواده امام هفتم (عليه السلام ) حضرت معصومه (عليها السلام ) را ((فاطمه كبرى )) مى خواندند (2)
شيخ صدوق از سعد بن سعد روايت كرده است كه از امام رضا عليه السلام درباره فاطمه دختر موسي بن جعفر سوال نمودم . امام رضا عليه السلام فرمودند: هر كس او رازيارت كند بهشت براي اوست.(3)
در روايت ديگر امام رضا عليه السلام مي فرمايند: هر كس معصومه را در قم زيارت كند مانند كسي است كه من را زيارت كرده است.(4)
درروايت ديگري فرمودند: هر كس او را در حالي كه شناخت به حقش دارد زيرات كند بهشت بر او واجب مي شود (5)
در روايت ديگر امام جواد عليه السلام مي فرمايند: هر كس عمه ام را در قم زيارت كند بهشت براي اوست.(6)
1- تاريخ قم ص34، مستدرك سفينة البحار ج8 ص261، وقائع الشهور ص212 و...
2- حياة الست ص11، بحارالانوار ج48 ص288
3- عيون اخبار الرضا ج1 ص299 و..
4- ناسخ التواريخ ج3 ص68 و...
5- بحارالانوار ج48 ص317 و..
6- كامل الزيارات ص536 و...
در شب اول ذى القعده سال 40 ه اشعث بن قيس كندى به دركات جحيم شتافت
امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايند: ((اشعث بن قيس در قتل امير المؤ منين(عليه السلام ) شريك بود، و دخترش جعده امام مجتبى (عليه السلام ) را
مسموم كرد، و محمد پسرش در قتل امام حسين (عليه السلام ) شريك بود(1)
اشعث در سال دهم هجرت با جمعى از قبيله خود اسلام آورد، و بعد از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مرتد شد. ابوبكر او را دستگير كرد و خواهر كورش را به شرط همسرى به او داد. از اين جعده و محمد به دنيا آمدند. كه جعده قاتل امام حسن(عليه السلام ) و محمد جزء لشكر عمر سعد در كربلا شد، و در دستگيرى جناب مسلم بن عقيل (عليه السلام ) نيز نقش بسزايى داشت (2)
محمد بن اشعث در روز عاشورا به سبب جسارتى كه حضرت امام حسين (عليه السلام ) كرد هنگامى كه براى قضاى حاجت به كنارى رفته بود، عقرب او را نيش زد و در حالى كه عورتش پيدا بود به آتش جهنم وارد شد (3)
1-كافي ج8 ص167، بحارالانوار ج42 ص228
2- رياحين الشريعة ج3 ص59، مستدركات علم رجال احديث ج1 ص688
3- امالي صدوق ص221، العوالم ص166
پساز قيام سراسري مسلمانان شهرهاي مختلف اسلامي بر عليه عثمان بن عفان (سومين خليفه مسلمانان) و حركت اعتراضآميز آنان به سوي مدينه منوره جهت خلع وي از خلافت، حضرت علي عليهالسلام بنا به درخواست طرفين، پا در مياني كرد و كارشان را با تعهدي كه از طرفين گرفت، پايان داد.
آنحضرت از عثمان پيمان گرفت كه عاملان ستمكار و غيرمقبول مردم را از كار بركنار كرده و به جاي آنان، افراد شايسته و عادلي بگمارد و بذل و بخششهاييكه به اعوان و انصار خويش كرده است به بيت المال بازگرداند و از كردار خويش در جمع مردم توبه كند و راه صالحان را در پيش گيرد.
عثمانبن عفان همه آنان را پذيرفت و در مسجد النبي صلي الله عليه و آله در جمع مردم سخن گفت و از كردار ناپسند خويش توبه كرد و بر فراز منبر گريست. از آنسو امام علي عليهالسلام از معترضان و انقلابيون تعهد گرفت كه به شهرهاي خويش برگشته و عثمان بن عفان را به عنوان خليفه مسلمين به رسميت شناسند و نظم جامعه را حفظ و در ميان مردم آرامش برقرار سازند. اما همين كه انقلابيون شهرها به سوي ديار خويش حركت كردند، در اندك مدتي از ميان راه دوباره به سوي مدينه منوره بازگشتند.
زيراانقلابيون مصر در ميان راه، پيكي را يافتند كه از مدينه به سوي مصر در حركت بود. پس از تفتيش وي نامهاي از عثمان بن عفان براي عبدالله بن ابيسرح حاكم مصر را در ميان وسائلش يافتند كه در آن عثمان به عامل خويش دستور داده بود كه به محض بازگشت انقلابيون مصر تعداد نه نفر از آنان را اعدام و تعدادي را تازيانه زده و تعدادي ديگر را به زندانهاي طويل المدة گرفتار سازد.
افشاياين نامه خشم مصريان مبارز را برانگيخت و از همان جا تغيير مسير داده و بهسوي مدينه بازگشتند و در اول ذي القعده سال 35 قمري وارد اردوگاه "ذي خشب"در سه منزلي مدينه شدند و از آن جا به نزد حضرت علي عليهالسلام رسيده و اين راز بزرگ را آشكار كردند.
حضرتعلي عليهالسلام به نزد عثمان بن عفان رفت و او را به خاطر نوشتن اين نامهسرزنش كرد ولي عثمان اظهار بياطلاعي كرد و سوگند خورد كه از نوشتن و فرستادن آن نامه هيچ گونه اطلاعي نداشته است. از قرار معلوم اين نامه را دامادش مروان بن حكم نوشت و مهر خليفه را بر آن زد و آن را پنهاني براي حاكم مصر ارسال نمود.
بههر روي نقض مكرر تعهدات از سوي عثمان بن عفان و ماجراجويي و آتشافروزيهااطرافيان وي به ويژه داماد و پسرعمويش مروان بن حكم عصبانيت و خشم مسلمانان مبارز را دو چندان كرد. سرانجام اين ماجراي خطير با محاصره چهل روزه خانه عثمان و كشته شدن وي به دست مهاجمان ناشناس به پايان رسيد.[۱]
شايانذكر است كه از ميان سه خليفه نخستين، عثمان بن عفان پس از [عمر بن خطاب] دومين خليفهاي بود كه مورد اعتراض رعيت رنج ديده و زجر كشيده قرار گرفت و بدست آنان كشته شد.
1- تاريخ ابن خلدون ترجمه عبدالمحمد آيتي، ج 1، ص 564؛ تاريخ المدينه عمر بن شبّه نميري، ج 4، ص 1205.
حضرتموسي عليهالسلام پس از رهاندن بنياسرائيل از استبداد فرعون مصر و تشكيل نظام توحيدي، جهت عبادت و دريافت كتاب مقدس تورات به كوه طور رفت.
خداوندسبحان وي را وعده داد كه او به كوه طور رود و در آن جا چهل روز اقامت گزيند و به راز و نياز با پروردگارش بپردازد و در همان جا، موفق به دريافت "الواح آسماني" و يا كتاب مقدس تورات گردد. حضرت موسي عليهالسلام شادمان شد و برادرش هارون عليهالسلام را جانشين خويش نمود و خود به سوي طور رهسپار شد و از اول ذي القعده تا دهم ذي الحجه به مدت چهل شب و روز در آن جا به عبادت پرداخت.[۱]
قرآن كريم در چند آيه به اين داستان اشاره كرد، از جمله:
بااين كه حضرت موسي عليهالسلام به هنگام رفتن به كوه طور به برادرش هارون عليهالسلام سفارشهاي لازم را نمود و او را به صلاح و سداد و اصلاح امت و مبارزه با فساد و فتنه فراخواند ولي پس از بازگشت وي به ميان مردم، مشاهده كرد كه تعداد زيادي از آنان به جاي پرستش خداي يگانه، گوساله زرّين سامري را ميپرستند و مجدداً به شرك و كفر روي آوردند. اين ماجرا را قرآن مجيد درچند سوره، از جمله سوره بقره و سوره اعراف تشريح كرده است.
1- مجمع البيان (فضل بن حسن طبرسي)، ج 2-1، ص 230 و ج 4-3، ص 728.
2- سوره بقره(2)، آيه 51.
3- سوره اعراف(7)، آيه 142.
بنا به روايتي از امام صادق عليهالسلام در نخستين روز ماه ذي القعده حضرت آدم عليهالسلام از بهشت رانده شد و به امر پروردگار متعال به زمين هبوط كرد و چون در آن استقرار يافت، از كردار خويش و تبعات منفي آن بسيار ناراحت و اندوهگين شد و به مدت چهل شبانهروز در بالاي تپه "صفا" در كنار خانه خدا به سجده رفت و از فراق بهشت و دور شدن از جوار رحمت الهي، بسيار گريست.
تا اين كه جبرئيل امين بر وي نازل شد و توبهكردن را به وي آموخت و او را به غسل و طهارت و احرام و تلبيه و ساير أعمال حج آموزش داد و آدم عليهالسلام از روزنهم ذي الحجه به أعمال حج پرداخت.[۱]
خداوند سبحان در چند جا از آيات قرآن مجيد به مسئله هبوط حضرت آدم عليهالسلام و توبه وي اشاره كرد، از جمله در سوره بقره(2)، آيات 35 تا 38.
پساز كشته شدن مقتدر عباسي بدست مؤنس خادم، نقشآفرينان اصلي خلافت عباسي و فرماندهان قدرتمند دربار محمد بن معتضد بن موفق بن متوكل را به دارالخلافه آورده و رداي خلافت را بر وي پوشانيده و وي را به "القاهر بالله" ملقب ساختند.
ناممادرش "قبول" و تاريخ خلافتش 28 شوال سال 320 قمري بود. وي عبيدالله بن محمد كلواذي را جانشين محمد بن علي بن مقله در امر وزارت نمود زيرا ابن مقله در آن زمان در بغداد نبود و در سرزمين فارس بسر ميبرد و وزير اصلي دربار، ابن مقله و جانشين وي كلواذي شده بود.[۱]
قاهرعباسي از فرزندان مقتدر مقتول بيعت گرفت و زندگي را بر آنان سخت نمود و تمام خانواده و وابستگان وي را مورد اذيت و آزار قرار داد. گفته شد كه به دستور وي، مادر مقتدر عباسي را زدند و سپس او را به سقف آويزان كرده به طوري كه بولش بر صورتش جاري ميشد و به همان حال بود تا از دنيا رفت. مدت خلافت قاهر كوتاه بود و تنها يك سال و شش ماه بر سرير حكومت ماند و آنگاه قضايا بر عليه او ورق خورد و او مورد خشم فرماندهان قدرتمند دربار قرار گرفت و از خلافت بركنار شد.
علاوهبر خلع وي از خلافت، چشمان وي را ميل كشيده و او را نابينا نمودند. از آن پس، وي به بيچارگي و تهيدستي سختي مبتلا شد و تا آخر عمرش به ذلت زندگي كرد. گفته شد، وي پوششي بسيار حقير و كهنه بر تن داشت و به مردم ميگفت: ايها الناس، بر من تصدق كنيد. همانا ديروز امير شما بودم و امروز از فقراي مسلمانان ميباشم.[۲]
1- التنبيه والاشراف (مسعودي)، ص 336؛ صله تاريخ الطبري (قرطبي)، ص 127.
2- وقايع الايام (شيخ عباس قمي)، ص 84.
*مگه اشك چقدر وزن داره…؟ *
*كه با جاري شدنش ، اينقدر سبك مي شيم…*
مي دانم هر از گاهي دلت تنگ مي شود...فقط كافيست خوب گوش بسپاري! و بشنوي ندايي كه تو را فرا مي خواند به زيستن!
مي دانم هر از گاهي دلت تنگ مي شود. همان دلهاي بزرگي كه جاي من در آن است
آنقدر تنگ ميشود كه حتي يادت مي رود من آنجايم. دلتنگي هايت را از خودت بپرس. و نگران هيچ چيز نباش!
هنوز من هستم. هنوز خدايت همان خداست! هنوز روحت از جنس من است! اما من نمي خواهم تو همان باشي!
تو بايد در هر زمان بهترين باشي. نگران شكستن دلت نباش! ميداني؟ شيشه براي اين شيشه است چون قرار است بشكند.
و جنسش عوض نمي شود ... و ميداني كه من شكست ناپذير هستم ... و تو مرا داري ... براي هميشه!
چون هر وقت گريه ميكني دستان مهربانم چشمانت را مي نوازد ... چون هر گاه تنها شدي، تازه مرا يافته اي ...
چون هرگاه بغضت نگذاشت صداي لرزان و استوارت را بشنوم، صداي خرد شدن ديوار بين خودم و تو را شنيده ام!
درست است مرا فراموش كردي، اما من حتي سر انگشتانت را از ياد نبردم!
دلم نمي خواهد غمت را ببينم ... مي خواهم شاد باشي ... اين را من مي خواهم ... تو هم مي تواني اين را بخواهي. خشنودي مرا.
منگفتم : وجعلنا نومكم سباتا (ما خواب را مايه آرامش شما قرار داديم) و من
هر شب كه مي خوابي روحت را نگاه مي دارم تا تازه شود ... نگران نباش! دستانمهربانم قلبت را مي فشارد. شبها كه خوابت نمي برد فكر مي كني تنهايي ؟
اما، نه من هم دل به دلت بيدارم! فقط كافيست خوب گوش بسپاري! و بشنوي ندايي كه تو را فرا مي خواند به زيستن!
پروردگارت ...
من آموختم هرگز براي آنچه دلم ميخواهد با تعصب به خدا اصرار نكنم،چون برآنچه
پشت هر واقعه پنهان است واقف نيستم؛
آموختم خدا بنده گانش رابيش از حد تصور دوست دارد وهرگز براي بنده گانش كمتر از
عاليترين نميخواهد....
ابوالقاسم،سعد بن عبدالله بن ابي خلف اشعري قمي از ثقات اماميه و شيخ طائفه وقت بود وبنا به روايتي به همراه احمد بن عيسي قمي در سامرا به محضر امام حسن عسكريعليهالسلام شرفياب شد.
ايندانشمند بزرگ شيعه، تصانيف بسيار دارد كه معروفترين آنها كتاب "بصائر الدرجات" است كه شيخ حسن بن سليمان حلي شاگرد شيخ شهيد آن را منتخب كرد و هم اكنون منتخب آن در دست است. به هر روي اين محدث و فقيه گرانسنگ شيعه اماميه در 27 شوال، حدود سال 300 قمري بدرود حيات گفت.[۱]
1- وقايع الايام (شيخ عباس قمي)، ص 83.
ابوجعفر،محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب طبري در آخر سال 224 و يا اوائل 225قمري در طبرستان واقع در شمال ايران ديده به جهان گشود. پس از مدتي، جهت تكميل دانش و ارتقاي علمي به عراق مهاجرت كرد و در بغداد ساكن گرديد. وي ازعلماي برجسته و از مجتهدان چيرهدست و مفسران بزرگ و مذهب شافعي از مذاهب چهارگانه اهل سنت ميباشد و كتابهاي زيادي تاليف نمود.
كتابهاي:"تاريخ الامم والملوك" در زمينه تاريخ، "التفسير الكبير" در تفسير قرآن، "تهذيب الآثار" از جمله تاليفات معروف اوست. همچنين كتابي در طرق حديث غديرخم به نام "الولايه" در دو جلد ضخيم تاليف نموده است.
ابنجرير، به مسافرت و ديدار شهرها علاقه خاصي داشت و بدين جهت غير از شمال و شهرهاي ايران و بسياري از شهرهاي عراق، به مناطق حجاز، شام و مصر نيز مسافرت نمود و بر اندوختههاي علمي خويش افزود.
دربارهشخصيت علمي وي، ابوبكر محمد بن اسحاق بن خزيمه گفت: ما أعلم علي اديم الارض أعلم من محمد بن جرير؛ ابن جرير، از سوي حنبليان از مذاهب اربعه اهل سنت مورد اذيت و آزار قرار ميگرفت. سرانجام در 26 شوال سال 310 قمري در بغداد وفات يافت و در خانهاش به خاك سپرده شد.
شايانذكر است كه وي، غير از "محمد بن جرير بن رستم طبري" است، كه صاحب كتاب "دلائل الامامه" ميباشد. زيرا گرچه هر دو معروف به ابن جرير و هر دو متولدطبرستان ميباشند، وليكن دو شخصيت جدا و داراي دو مذهب جدا شافعي و شيعه امامي هستند.[۱]
1- الأنساب (عبدالكريم سمعاني)، ج 4، ص 46؛ وقايع الايام (شيخ عباس قمي)، ص 82.