((براىاينكه خداوند راهى براى اين كار معين كرده است ، خداوند امر كرده كه روزى را پى جويى كنيد و طلب نماييد. اما تو مى خواهى در خانه خود بنشينى و با دعا روزى را به خانه خود بكشانى !))
بانوي
بينوايي ، يگانه پسرش به سفر رفته بود ، و سفر او طولاني شد . او سخت نگرانشده بود و به حضور امام صادق عليه السلام آمد و گفت : پسرم به مسافرت رفتهو سفرش بسيار طول كشيده و هنوز برنگشته و بسيار نگرانم .
امام فرمود :اي خانم صبر كن ، در پرتو آن خود را نگهدار . آن بانو رفت و پس از چند روزانتظار باز پسرش نيامد ، كاسه صبرش لبريز گرديد و به محضر امام آمد و گفت :پسرم نيامده ، سفرش طول كشيد ، چه كنم ؟ امام فرمود : مگر نگفتم صبر و
مقاومت كن . گفت : سوگند به خدا صبرم به درجه آخر رسيده و ديگر تاب و توان
صبر را ندارم !
فرمود : اكنون به خانه ات برو كه پسرت آمده است . او
سراسيمه به سوي خانه اش رفت ، و ديد پسرش از مسافرت بازگشته است ، بسيار
خوشحال شد و با خود گفت : مگر بر امام وحي نازل مي شود ، او از كجا فهيد كهپسرم آمده است ؟ ! بروم اين موضوع را از خودش بپرسم .
نزد امام آمد و عرض كرد : آري همانگونه كه خبر داديد پسرم از سفر آمده آيا بر شما وحي نازل مي شود كه چنين خبر پنهان را داديد ؟
فرمود: من اين خبر را از يكي از گفتار رسول خدا بدست آوردم كه فرمود : (هنگامي
كه صبر انسان به پايان رسيد ، گشايش كار او فرا مي رسد
از اينكه
صبر تو به پايان رسيده بود ، دريافتم كه گشايش مشكل تو فراهم شده است . از
اين رو به تو گفتم : برو كه پسرت آمده است ، و خبر من مطابق با واقع گرديد
حكايتهاي شنيدني 5/ 147 - ليالي الاخبار 1/ 266
عبدالاعلى مى گويد:
در بين راه مدينه به حضرت صادق عليه السلام برخورد كردم . روز بسيار گرمى بود، گفتم :
فدايت شوم با آن مقامى كه پيش خداوند دارى و از خويشان رسول خدا عليه
السلام مى باشى ، چرا در اين گرما خود را اين چنين به زحمت انداخته اى ؟
امام عليه السلام فرمود:
عبدالاعلى ! من براى جستجوى روزى بيرون آمدم تا از مثل تو بى نياز شوم
بحار : ج 47، ص 55
عبدالله بن سليمان مى گويد:
منصور دوانيقى يكى از عمال خود بنام (شيبة بن غفال ) را فرماندار مدينه
ساخت . شيبه روز جمعه در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله بر فراز منبر رفتو خطبه خواند و گفت :
على بن ابى طالب ميان مسلمانان اختلاف انداخت و
با مؤمنين جنگيد و خواست حكومت را به دست گيرد و نگذارد به اهلش برسد. ولى
خداوند او را از حكومت محروم ساخت و در آرزوى خلافت از دنيا رفت و پس از اوفرزندانش در فتنه انگيزى دنباله روى او بوده و خواهان حكومتند، بدون آن كهشايستگى داشته باشد، بدين جهت هر كدام در يك گوشه زمين كشته مى شوند و در
خون خود مى غلطند.
سخنان شيبه بر مردم بسيار گران آمد، اما هيچ كس
نتوانست چيزى بگويد، در اين وقت مردى كه پيراهن پشمين بر تن داشت از جا
برخاست و گفت :
ما خدا را ستايش مى كنيم و بر پيامبر او و همه انبياء درود مى فرستيم .
آنچه از خوبيها گفتى ، ما سزاوار آنها هستيم و آنچه از زشتى بر زبان آوردى، تو و آنكس كه تو را به اينجا فرماندار گمارده (منصور) به آن سزاوار
تريد.
ولى آگاه باش ! درست دقت كن ! تو كه بر مركب ديگرى سوار شده اى و نان ديگرى را مى خورى ، سرافكندگى و شرمسارى سزاوار توست .
سپس رو به مردم كرد و گفت :
آيا شما را آگاه نسازم چه كسى ميزان اعمالش در قيامت سبكتر و از همه بيشتر زيانكار خواهد بود؟
آنكس كه آخرتش را به دنياى ديگرى بفروشد و اين فرماندار فاسق چنين است . (او آخرت خود را به دنياى منصور فروخته است .)
مردم همه آرام شدند و فرماندار بدون آنكه چيزى بگويد، از مسجد خارج شد.
آنگاه پرسيدم : اين شخص كه در برابر فرماندار چنين كوبنده سخن گفت ، كيست ؟
گفتند: امام جعفربن محمد صادق است
فريب ما مخور آقا دروغ مي گوييـــــــــــــــم
به جـان حضرت زهرا (س) دروغ مي گوييــم
چه ناله اي چه فراقـــي چه درد هجـــــــــــراني
نيا نيا گل طــــــــــاهــــــــــا دروغ مي گوييـــــــــم
تمام چشـــــــــم براهي و انتظـــــــــــــــــــار و فراق
و ندبـــــــه هاي فـــــــــــــــــــــرج را دروغ مي گوييـــم
دلي كه مامن دنيــــــــــاست جـــــــــــــاي مولـا نيست
اسيــــــــر شـهــــــــــــــــــــــــوت دنيــــا دروغ مي گوييـــم
زبان سخن ز تو گويد ولـي بــــــــــــــــــــــــــراي مقــــــــام
به پيش چـشم خـــــــــــــــدا هم دروغ مي گوييـــــــــم
كدام نالـــــه غـربــــــــت كــــــــدام درد فــــــــــــــراق
قســـم بــــه ام ابيــــــــها دروغ مي گوييـــــــــم
خلاصه اي گل نرگس كسي به فكرتو نيست
و مـا به وسعت دريا دروغ مي گوييــــــــم
مرا ببخش عـــــزيزم كه باز مي گويم
نيا نيا گل طاها دروغ مي گوييـم
در اضطراب چه شبها كه صبح شان گم شد
چـه روزهـا كــــه گـرفـتـــــار روز هـفــــتـم شد
چه قدر هفته پر از شنبه شد، به جمعه رسيد
و جـمـعــــه روز تـفــــرّج بـــــراي مـــــردم شـد!
چه قــدر شنبـه و يـك شنبـه و دوشنـبه رسيد
ولي همـيشه و هـر هـفـتـه جـمـعـه هـا گم شد
چه هفتهها كه رسيد و چه هفتهها كه گذشت
شمـارشي كــه خلاصـه بـه چـنـد و چـنـدم شد
و هـفـتـهاي كه فـقـط ريـشه در گذشتن داشت
بـراي شعـله كـشيـدن بـه خـويـش هـيـزم شد
نـه شنـبـه و نـه بـه جـمـعـه، نـه هيـچ روز دگر
در انتــظار تـو قـلـبـي پـــر از تـلاطـــــم شد !؟
كـــدام جــمـعـه مـــوعـــود ميزنـي لـبـخـنـد
بـه اين جـهـان كـه پـر از قـحطي تبسم شد؟
بــراي آمــدنـت جـــمــعــهاي مـعـــيــن كـــن
كـه هـفتـهها همـهشـان خـالي از تـرنـم شد
قبول دارم كه مرد واسه دلتنگي ها. . .
غصه ها و ناراحتيا. . .
اشك نميريزه و قدم ميزنه. . .
اما اگه زني دلتنگ بشه. . .
طولاني ترين خيابان شهرو. . .
قدم ميزنه و گريه ميكنه. . .
خيابون تموم ميشه. . .
اما دلتنگي هاي اون نـــــــــــــــــه. . .(!)
يكىاز نكات اساسى كه زمينه اى براى عمل بـه احكام است, شناخت جـايگاه هر چيز در نظام هستـى است. البـتـه در نظامى كه خداوند متـعال در جاى جاى آن ديده مى شود و ارتـبـاط اشيإ و اعمال بـا خداوند بسيار مشهود است و با درك اين ارتباط و حضور, بسيارى از مشكلات زندگى بشر حل مى شود.
توتابستون امسال با اون گرماي خفه كننده اش توي اتوبوس نشسته بودم. يه دختر كوچولوي 8-9 ساله هم به خاطر نبود جا دور از مامانش نشسته بود رو صندلي ته اتوبوس. دختر كوچولو روسري اش رو خيلي زيبا با رعايت حجاب همراه چادر عربي سرش كرده بود. خانوم بدحجابي كه پيش دختر كوچولو نشسته بود و خودشو باد ميزد با افسوس گفت: (توي اين گرما اينا چيه پوشيدي؟از دست اجبار اين مامان باباهاي خشك مقدس...تو گرمت نميشه بچه؟) همون لحظه اتوبوس ايستاد و بايد پياده ميشديم. دختر كوچولو گره ي روسري اش رو سفت تر كرد و محكم و با اقتدار گفت چرا گرممه... ولي آتيش جهنم از تابستون امسال خيلي خيلي گرم تره...) دختر كوچولو پياده شد و اون خانم بدحجاب سخت به فكر فرو رفت!!!!!
درآسمان خطه ولايت مدار آذربايجان و شهر زرخيز تبريز، همواره ستارگان علم و ادب و جهاد و مبارزه بسياري درخشيده اند. يكي از خانواده هاي اصيل و شريف تبريز، سلسله سادات موسوي مشهور به «مولانا» است. سلسله نسب ايشان، كه در ميانشان نام دانشمندان و علمايي ديده مي شود، به عارف متأله «قاسم الانوار تبريزي»[۱] مي رسد كه مدفن او در حوالي مشهد مقدس، زيارتگاه مؤمنان مي باشد. او از فرزندان هارون، فرزند حضرت موسي بن جعفر عليه السلام است.
مرحوم آيت الله حاج سيد علي مولانا يكي از عالمان برجسته اين خاندان بشمار مي رود.
دكتر «نوابخش»،پژوهشگر، محقق و استاد دانشگاه ميگويد: در ديدگاه غرب، زن تا زماني مورد احترام است كه در چارچوب خواسته هاي نظام سرمايه داري نقش آفرين باشد؛ در غير اين صورت، از چرخه تعاملات جامعه بيرون ميشود و اعتبار خود را در جامعه از دست ميدهد.
يكي از زنان نويسنده آمريكاييدر كتاب خود به نام «ارتجاع» اين مطلب را پذيرفته، ميگويد: «من به عنوان يك فمينيست اعلام ميكنم كه جامعه آمريكا هيچگاه مثل امروز آزاد نبوده، و در عين حال هيچ وقت خود را مثل امروز تا اين حد نگونبخت نميديده است. اينبدان معنا است كه آزادي به او انديشه و تفكّر صحيح را نياموخته است.» وي در جاي ديگري از كتاب خود ميافزايد: «اما با وارد شدن حجاب به عرصه زندگي،معيارهايي مثل مادر بودن، احترام و حتي مفهوم خانواده و عفاف را درك كرديم.»
پروفسور روژه گارودي،از متفكران فرانسوي، ميگويد: ممنوعيت حجاب براي مسلمانان فرانسوي نتيجه تبليغات مسموم آمريكا و صهيونيسم بر ضد اسلام است. وي ميافزايد: امروز، جنگ بر ضد تروريسم به وسيله اي براي تضعيف اسلام در جهان تبديل شده و آمريكا و رژيم صهيونيستي سعي دارند چهره اسلام را بروي جهانيان، بسيار خشن جلوه دهند.
گارودي ممنوعيت حجاب در فرانسه را اقدامي غيردموكراتيك شمرده، ميگويد: حجاب يكي از اصول بنيادي و ارزشي به حساب ميآيد.
آلما و ليلي هر دو دختر وكيل «لوي»كه يك يهودي است، اسلام آورده و به دليل حفظ حجاب خود از مدرسه اخراج شدهاند. اين دو خواهر كه بر حفظ حجاب خود اصرار دارند، ميگويند به هيچ قيمتيحاضر نيستند دست از حجابشان بردارند. حجاب، يكي از دستورات قرآن است كه ارزش اخلاقي زن در جامعه را تعيين ميكند. حجاب، نشانگر پاكيزه بودن، رستگاري و آلوده نبودن زن است.»
خانم «هنولا ناكاتا» نويسنده ژاپنيميگويد: «اسلام آوردن براي من يك آزمايش بسيار بزرگ بود. همكاران، دوستانو نزديكانم با من بدرفتاري نموده و علاوه بر آن اهانت بسياري كردند و حتي با من قطع رابطه نمودند. اما پس از مدّتي، پايداري من در حفظ حجاب، باعث پيروزيام بر همه اين ناسازگاريها شد و همه آنها از در صلح با من وارد گشته اند. تحمل من در برابر اين آزمايش باعث شد تا خداوند همه اينها را به من بازگرداند.
خانم ناكاتادر باره احساس خود از داشتن حجاب ميگويد: «با داشتن حجاب بود كه من انسانيت و ارزش زنانگي را احساس كردم. حجاب به من آموخت كه از دسترس بيگانگان دور بمانم. امروزه به ويژه در بين جوانان، گرايش روزافزون به حجاب ديده ميشود كه نشانه رشد اسلام نيز ميباشد. تا من زنده هستم، براي اسلام و حجاب تبليغ خواهم كرد؛ چون حجاب مايه آرامش و آسايش در جامعه ميباشد.»
«ميشل لالان» كشيش فرانسويميگويد: «من به عنوان يك مسيحي مطمئن هستم كه حجاب مسلمانان همچون يك ارزش معنوي بايد آزاد باشد و جايگاه مناسب خود را در ميان جامعه داشته باشد».
خانم «رَجنَر اختر»سميناري را به نام «انديشه پيرامون حجاب اسلامي» در لندن برگزار نمود. وي ميگويد: «من اين سمينار را تشكيل دادم تا از خانمهاي محجبه و موضوع حجاب دفاع كنم و حجاب در كشورم آزاد باشد.» او ميافزايد: «حجاب به نفع ما و كشور ماست. بايد چنين سمينارهايي را در شهرهاي مختلف كشور تشكيل داد تا حجاب را به همه معرفي و آن را تبيين كند كه همه بدانند حجاب بلكه به نفع مردم، جامعه و كشور است.»
خانم «ايوان ردلي» نويسنده و خبرنگار معروف انگليسي كهاسلام آورده و محجبه شده است، ميگويد: «حجاب در زندگي و حفظ امنيتم نقش بسيار بزرگي را ايفا نمود و من با پناه آوردن به حجاب، خود را در امنيت احساس ميكنم.»
يكزن آلماني كه به اسلام گرويده است ميگويد: اسم قبلي من زابنيه است ماجرايتشرفم به اسلام از اين قرار است كه در آلمان در همسايگي ما يك خانواده مسلمان اهل تركيه زندگي ميكرد. دختران آنها در مدرسه با من دوست بودند و با هم رفت وآمد داشتيم. وقتي به خانه آنها ميرفتم ميديدم آنها نماز ميخوانند. كم كم به واسطه آنها با اسلام آشنا شدم و در مسجد اسلامي هامبورگ به دين اسلام تشرف يافتم...
هرموجودي براي مصونيت يافتن از آسيب دشمن به دنبال پناهگاهي ميگردد تا در سايه آن احساس امنيت و آرامش كند. شما اگر يك لاك پشت را در نظر بگيريد، مشاهده ميكنيد كه چگونه درون پوستي سخت و مقاوم است تا از گزند دشمن در امان باشد و چنان چه به طاووس بنگريد، متوجه ميشويد كه طاووس تا وقتي پر دارد زيبا و قشنگ است، اگر پر را از او بگيري و عريان بشود، زيبايي خود را از دست ميدهد. حجاب براي زن همانند پر براي طاووس است. غنچه تا غنچه است، در حجاب است و هيچ كس هوس چيدن آن را نميكند؛ اما همين كه حجاب را كنار نهاد وباز شد آنرا خواهند چيد. وقتي كه چيدند، ممكن است آن را چند روزي درجاي مناسب قرار دهند اما ديري نميپايد كه پژمرده و پرپر ميشود و آن را در سطل زباله ميريزند.
خواهرانباحجاب هم همچون غنچهاند. هيچ كس دست طمع و تصرف به سمت آنها دراز نميكنند اما اگر اين حجاب را كنار گذارند مورد طمع ديگران واقع ميشوند.
اگرشما به ميوه بنگريد، متوجه ميشويد تا پوست برتن دارد مدتهاي زيادي دوام خواهد داشت. ولي وقتي پوست ميوهاي گرفته شود، دوام چنداني نخواهد داشت.
حجاباز نظر من همانند پوست ميوهاي است كه تازگي و سلامت آن را حفظ ميكند تا زماني كه زنها حجاب و عفت دارند، از طراوت و زيبايي و تازگي و سلامت بهره مندند.
حجاب براي من نه تنها زحمت و تحميل نيست بلكه يك اصل خدشهناپذير است كه از عقيدهام سرچشمه گرفته و درصد دم عقيده و حجابم را براي زنان آلماني وبراي همگان توضيح دهم. من دريافتهام كه حجاب يك ارزش است و ارزشهاي ديگردر كنارحجاب به من ارزاني ميشود.
در اين روز ثقه جليل اباصلت عبد السلام بن صالح هروى كه اهل هرات بود پس از آزادى از زندان ماءمون از دنيا رفت
اباصلت از اصحاب امام رضا (عليه السلام ) و از خواص شيعيان بود، و كتاب ((وفاه الرضا (عليه السلام ))) تاءليف اوست .
در ايران دو قبر منسوب به آن بزرگوار است : يكى در بيرون شهر مشهد، و ديگرى در دروازه رى قم (1) كه قبر منسوب به او در قم طبق تحقيق اعتبار بيشتري دارد.
1- مراقد المعارف ج1 ص107-108
منبع: تقويم شيعه
در اين روزدر سال 5 ه غزوه خندق (احزاب ) و كشته شدن عمرو بن عبدود به دست امير المؤ منين (عليه السلام ) به وقوع پيوست ، و اين جنگ در زمستان به وقوع پيوست . وقوع جنگ خندق را بعضى در 8 ذى القعده و بعضى در 15 شوال گفته اند، و استبعادى ندارد كه شروع جنگ در 15 شوال باشد. همچنين به قولى غزوه خندق در سال 4 ه اتفاق افتاده است.
در اين جنگتعداد مسلمانان 3000 نفر و تعداد شهداى مسلمانان 6 نفر بود. تعداد كفار 10000 نفر بود ولى تعداد مقتولين كفار ذكر نشده است .
ابوداوود، سليمان بن اشعث بن اسحاق بن بشير بن شداد بن عمرو سجستاني، يكي از دانشمندان و فقيهان و محدثان بنام اهل سنت است كه در سالهاي مياني قرن سومهجري قمري ميزيست.
وي نويسندهكتاب معروف "السّنن" است كه به سنن ابي داوود مشهور شده است و يكي از كتابهاي "صحاح سته" اهل سنت و مورد اعتبار و احترام سني مذهبان ميباشد. وي در پانزدهم شوال سال 275 قمري، در شهر "بصره" وفات يافت.[۱]
1- الأنساب (عبدالكريم سمعاني)، ج 3، ص 225؛ وقايع الايام (شيخ عباس قمي)، ص 76.
منبع: پايگاه دانشنامه اسلامي
ابوالعباس وليد بن عبدالملك بن مروان بن حكم اموي كه نام مادرش "ولاده بنت عباس بن حزن عبسي" بود، پس از درگذشت پدرش عبدالملك بن مروان و دفن بدنش در بيروني باب جابيه صغير واقع در دمشق، يك راست به مسجد رفت و پس از سخنراني از مردمشام براي خويش بيعت گرفت. وي همانند بسياري از خلفاي اموي مستبد، سختگير وخشن بود و ابن كثير دربارهاش گفت: و كان جباراً عنيداً.[۱]
شايان ذكر است كه امام علي بن الحسين عليهالسلام، معروف به امام زين العابدين عليهالسلام در ايام خلافت وليد به دستور او و يا به دستور برادرش هشام بن عبدالملك مسموم و بر اثر آن در محرم سال 95 قمري در مدينه منوره به شهادت رسيد.[۲]
وليد بن عبدالملك ساختمان مسجد جامع دمشق را تجديدبنا كرد و براي ساختمان آن به مدتده سال تلاش كرد و هنگامي كه ساختمان مجلل و زيباي مسجد پايان يافت و به بهرهبرداري رسيد، عمر وليد بن عبدالملك نيز پايان يافت.[۳]
1- البدايه والنهايه (ابن كثير)، ج 9، ص 85.
2- منتهي الآمال (شيخ عباس قمي)، ج 2، ص 39.
3- البدايه والنهايه، ج 1، ص 84؛ تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 283.
منبع: پايگاه دانشنامه اسلامي
عـمـري به انتظار نشــستـم نيــامــدي
چـشم از همه به غير تو بستم نيامدي
اي مـايـه امــيـد بــشــر، رشــتــه امـيـد
از هركســي بجـز تو گـسـستم نيامدي
اي خضر راه گمشدگان در مسير عشق
چشم انتظـار هرچـه نـشستم نيامدي
اي سـرو سـرفـراز گــلــستـــان زنــدگي
ديدي مگر حقـيرم و پـســتــم نــيـامدي
گفتي دل شكـسته بـود جـاي من فقط
اين دل به خـاطـر تـو شكســتم نيامدي
عـمــري در آرزوي تــو آخــر شــد و هـنوز
در آرزوي روي تــو هــســتـم نــيــامــدي
مست گنــاه، مـرد حــقـيقــت نمي شود
ديدي هميشه غافل و مــستــم نـيامدي
زندان تن كلـيــد نـــدارد به غـــيـــر مـــرگ
چــون از رگ حــيــات نـرستــم نـيـامـدي
از مرحوم آيةاللهالعظمي حاج شيخ عبدالكريم حايري يزدي(ره)، نقل شده است:
اوقاتي كه در سامرا مشغول تحصيل علوم ديني بودم، اهالي سامرا به بيماري وبا و طاعون مبتلا شدند و همهروزه عدهاي ميمردند.
روزي در منزل استادم، مرحوم سيدمحمد فشاركي، عدهاي از اهل علم جمع بودند. ناگاه مرحوم آقا ميرزا محمدتقي شيرازي تشريف آوردند و صحبت از بيماري وبا شد كه همه در معرض خطر مرگ هستند.
مرحوم ميرزا فرمود: اگر من حكمي بكنم آيا لازم است انجام شود يا نه؟ همه اهل مجلس پاسخ دادند: بلي. فرمود: من حكم ميكنم كه شيعيان سامرا از امروز تا دهروز همه مشغول خواندن زيارت عاشورا شوند و ثواب آن را به روح نرجسخاتون(عليها السلام)، والده ماجده حضرت حجتبنالحسن(عليهما السلام) هديه نمايند تا اين بلا از آنان دور شود.
اهل مجلس اين حكم را به تمام شيعيان رساندند و همه مشغول خواندن زيارت عاشورا شدند. از فرداي آن روز تلفشدن شيعه متوقف شد.
شهيد دستغيب/ داستانهاي شگفت/ 273 و 274
شيخ اعظم انصاري(ره) داراي همتي بلند و اخلاقي نيكو بود و به امور طلاب شخصاً رسيدگي ميكرد و مانند پدري مهربان آنان را تحت تربيت خود قرار داده بود. چند روزي، شيخ ديرتر از وقت مقرر براي تدريس حاضر ميشد،از ايشان سبب را پرسيدند، فرمود: يكي از سادات به تحصيل علوم ديني مايل گشت و اين امر را با چند نفر در ميان نهاده تا درس مقدمات برايش گويند، وليهيچيك حاضر نشدند و شأن خود را بالاتر ديدند، بدينجهت خود متصدي اين امر شده، درس او را به عهده گرفتم».
منبع: زندگي و شخصيت شيخ انصاري/ 78
هرگاه در مجلس درس خواجه نصيرالدين طوسي(ره) نامي از مرحوم سيدمرتضي (ره)به ميان ميآمد، خواجه ميگفت صلواتاللهعليه و رو به مدرسين و قضاتي كه در درسش حاضر بودند، ميفرمود: «كيف لايُصَلّي عليالمرتضي؟» چگونه بر سيد مرتضي با آن مقام بلند علمي و عملي صلوات فرستاده نشود؟
منبع: سيماي فرزانگان/190
مرحوم سيدمرتضي (ره) در هنگام مرگ وصيت كردند كه: «تمام نمازهاي كه در طول عمرم خواندهام به نيابت از من دوباره بخوانيد.»
وقتي از علت آن سؤال كردند، اينطور جواب فرمودند: «من علاقهمند به نماز و عاشق راز و نياز با خدا بودم و از آن لذت فراوان ميبردم و هميشه قبل از رسيدن وقت نماز براي آن، لحظه شماري ميكردم. به همين دليل شايد نمازهاي من صددرصد خالص براي خدا نبوده و لذت روحي خودم در بهجاآوردن آنها نقش داشته و نمازي كه يكدرصد هم براي غير خدا باشد، شايسته درگاه خدا نيست.
منبع: سيدمرتضي، پرچمدار علم و سياست/63
حجةالاسلام والمسلمين انصاري در مورد اهتمام بنيانگذار كبير انقلاب اسلامي، امام خميني(ره) به نماز اول وقت، ميگويد:
امام در روزهاي آخر عمرشان ميخواستند بخوابند، به من فرمودند: اگر خوابيدم، براي اول وقت نماز صدايم بزن، گفتم: چشم! ديدم اول وقت شد و امام خوابيدهاند! حيفم آمد صدايشان بزنم ـ عمل جراحي، سرم به دست، گفتم صدايشان نزنم بهتر است. چند دقيقهاي از اذان گذشت و امام چشمهايشان را باز كردند. گفتند: وقت شده؟ گفتم: بله! امام فرمودند: چرا صدايم نزدي؟ گفتم: ده دقيقهبيشتر وقت نگذشته است. گفتند: مگر من به شما نگفتم؟! ـ امام سپس فرزندشان را صدا زدند كه: «احمد بيا» و فرمودند: ناراحتم، از اول عمرم تا حالا نمازمرا اول وقت خواندهام، چرا الان كه پايم لب گور است، ده دقيقه تأخير افتد.
منبع: حيات عارفانه فرزانگان/13
نقل است جواني نزد عالم رباني، حضرت آيةالله شيخ حسنعلي اصفهاني «نخودكي» آمد و گفت: سه قفل در زندگي ام وجود دارد و سه كليد از شما ميخواهم!
قفل اول: دوست دارم يك ازدواج سالم داشته باشم؛
قفل دوم: دوست دارم كارم بركت داشته باشد؛
قفل سوم: دوست دارم عاقبت به خير شوم.
آيةالله اصفهاني فرمود: براي قفل اول، نمازت را اول وقت بخوان. براي قفل دوم نمازت را اول وقت بخوان. و براي قفل سوم هم نمازت را اول وقت بخوان!
جوان عرض كرد: سه قفل با يك كليد؟!
آيةالله اصفهاني(ره)فرمود: نماز اول وقت شاه كليد است.
نشريه افق حوزه يكشنبه 9 تير 1392 به نقل از شيعه نيوزستار،افسراستخباراتيعراق،بچه ها را داخل خاك عراق همراهي مي كرد.او به نظر فرد بي اعتقادي بود.از اول صبح كار را شروع كرديم.ناگهان ستار به نقطه اي اشاره كرد و گفت:((از اين مكان بوي عطر مي آيدو هر جا بوي عطر باشد ,شهيد ايراني در آنجا پيدا مي شود.))
بچه ها آن محل را با بيل مكانيكي حفاري كردند.پيكر دو تن از شهداي عزيز كشف شد.هر چندكه بوي مشك و عطر شهدا براي بچه هاي تفحص امري طبيعي بود ؛ اما اين افسر عراقي كاملا تعجب كرده بود.به اين نتيجه رسيديم كه حتي عراقي ها هم بوي خوششهدا را درك مي كنند.
از گزارش روزانه ي محمود توكلي،مسئول تفحص لشگر امام حسين (عليه السلام)