تو هنوز
تصوير بلند عشقي
كه رنگ هايت
دنياي سرد مرا
سبز و زردِ بهار و پاييزند
هنوز روياي ملكوتي
سعادتي كه شبهايم را
به تصور تو به سپيده مي رسانم
حالا باورم كن كه
زندگيم تمام تصوير تصوري از تست.
بشكفد بار دگر لاله رنگين مراد
غنچه سرخ فرو بسته دل باز شود
من نگويم كه بهاري كه گذشت آيد باز
روزگاري كه به سر آمده آغاز شود
روزگار دگري هست و بهاران دگر
شاد بودن هنر است ، شاد كردن هنري والاتر
ليك هرگز نپسنديم به خويش
كه چو يك شكلك بي جان شب و روز
بي خبر از همه خندان باشيم
بي غمي عيب بزرگي است كه دور از ما باد
كاشكي آينه اي بود درون بين كه در آن خويش را مي ديديم
آنچه پنهان بود از آينه ها مي ديديم
مي شديم آگه از آن نيروي پاكيزه نهاد
كه به ما زيستن آموزد و جاويد شدن
پيك پيروزي و اميد شدن
شاد بودن هنر است گر به شادي تو دلهاي دگر باشد شاد
و زين عمري كه تلخ تلخ بگذشت
به هر موجي كه مي گفتم غم خويش
سري مي زد به سنگ و باز مي گشت
شاعري كه عاشقانه هاش
دست به دست مي روندبه دست تو اما ...نمي رسند!
از همۀ بيابان هاتا شعري بنويسم براي كسي
كه دلش را در بيابان هاگم كرده است.
امروز به پايان مي رسد
از فردا برايم چيزي نگو
من نمي گويم :
فردا روز ديگريست
فقط مي گويم :
تو
روز ديگري هستي
تو
فردايي
همان كه بايد به خاطرش
زنده بمانم
تو هنوز
تصوير بلند عشقي
كه رنگ هايت
دنياي سرد مرا
سبز و زردِ بهار و پاييزند
هنوز روياي ملكوتي
سعادتي كه شبهايم را
به تصور تو به سپيده مي رسانم
حالا باورم كن كه
زندگيم تمام تصوير تصوري از تست.
در انتظار خوابم و صد افسوس
خوابم به چشم باز نمي آيد
اندوهگين و غمزده مي گويم
شايد ز روي ناز نمي آيد
بر روي ما نگاه خدا خنده مي زند.
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ايم
زيرا چو زاهدان سيه كار خرقه پوش
پنهان ز ديدگان خدا مي نخورده ايم