ظهور چيست؟
همان آمدن توست
كه گشايش بزرگي براي ماست
و مانند بيرون آمدن خورشيد از فلق باعث روشنايي واميد است
پنجره چيست؟
جز دريچه اي كه مي توان در كنارش نشست
و به جاده ي انتظار چشم دوخت
ثانيه هاي غيبت را شمرد
و نهال اميد را آبياري كرد
با اشك ميزنم ورق اين فال خسته را
فالي دوا نميشود اين سرشكسته را
خون از تمام چشم و دلم سير ميشود
هر وقت كه وا ميكنم اين زخم بسته را
اين رسم عاشقي ست كه ريزم به هر قدم
گلها به پاي آمدنت دسته دسته را
از بس نيامدي غزلم پير شد ببين!
رنگ سفيد روي غزلها نشسته را
بايد شبي نشست غزل عاشقانه چيد
اين واژه هاي خالي ازهم گسسته را
آقا تو را به جان غزلهاي منتظر
منت گذار جاده ي با اشك شسته را
ديگر بہ خلوت هاے من يك نم نمےبارے...؟
در دفتر دلتنگےام شعرے نمے كارے...؟
لحن سكوتت در دلــــــ♥ـــــم هر روز يك جورست..
قهرے؟... نہ؟... دلگيرے؟... نہ؟... آقا! دوستم دارے؟
من- بے تعارف - هستے ام را از شما دارم
آقا خلاصہ مطلبے؛ فرمايشے؛ كارے...
من خوانده ام دربارتان يك خيمہ ے سادَه ست
جايے در آن دارند شاعرهاے دربارے؟
امّا من و اين رتبہ و اين منزلت... هرگز
امّا تو و اين بخشش و اين مرحمت... آرے
توفيق دادے يك غزل هم صحبتت باشم
از بس كہ گل هستے و رو دادے بہ هر خارے ...
به روےنديده ات قسمـ چشمان عاشقمـ در پے واژه اے مےگردند
تا نامت را صدا كنند ...
اما چہ كند واژه ها و چہ بے معناست هر واژه اے در
برابر معناے وجودت ...
از مهربانے « م » مےچينم ...
از هدايت «ه » را ...
از دادگرے«د » را ...
و از يوسف گمگشتـہ « ے » را ...
و گاهے كـہ دلــــــــ♥ــــــم به اندازه ے تمام غروب ها مےگيرد ...
و من از تراكمـ سياه ابرها مے ترسم ...
و هيچ كس مهربانتر از تو نيست صدا مے زنم ...
كجاست آن يوسف گمگشتـہ مهربانے كہ چراغ هدايت بـہ دست در زمين دادگرے كند ؟
كجاست مهـــــــــدے ... ؟
مرا دريـــــــــــــــــــــــــــــــــــــاب ...
در انتظارت هستمـ و خواهمـ بود ... بيا ... بيا ...
مهديــــــــــا دل شكسته ام را بـہ
تــــــ♥ــــو مےسپارم ...
دلــــــدارم تو باش...
.
.
« به اميـــــد روز ظهور
»
.
.
"كــــــــي ميشود بــــــــوي پيــــراهنت به مشامم برسد؟؟؟؟!!!!!".
فاصــ ــــ ـــله
معني فاصله ها چيست برايم بنويس
درد اين واژه سرا چيست برايم بنويس
تو تماشاگر من بلكه نه من فاصله ي
علت دوري
ما چيست برايم بنويس
همه جا غرق دعا ميشوم از آمدنت
معني اشك و دعا چيست برايم بنويس
خون دل خوردنت
از بار گناهان من است..
معني شرم و حيا چيست برايم
بنويس
مثنوي نه ، غزلي
نه ، نه قصيده آقا
مصرع از درس وفا چيست برايم
بنويس
دست من را تو
نگيري به زميــــــــن مي افتم
حكــمت دست شمـــا چيست برايم
بنويس
تو برايم بنويسي
به يقين ميفهمم
حرمت خون
خدا چيست..برايم
بنويس
در انتظار تو چشمم سپيد گشت و غمي نيست
اگر قبـــــول تو افتـــــد فــــداي چشــم
سياهت
.
تا كـي اين گونه بماند دل ما آقا جان؟
عاشـق و فـارق و درگير و جدا آقا جان
بي سبب نيست اگر فاصلــــه ها كم نشدند
صاف و صادق نشــــده سينــــــه ما آقا جان...
جاي جارو زدن حال و هــــــواي دل هم
گوشه اي رفته و گفتيم:"بيـــــــا آقا جان"
تو كه داراي جهاني دل ما را بـــــــردار
چه كســي ميخَرَد اين خستـــــه را؟آقاجان
سيصد و چند شود سال؟كه تكميل شوند..
سيصــــد و چند نفر از همه جا...آقا جان
ما كه هستيم؟كه لاف از غم عشــــقت بزنيم....
ما كجا؟!...عشــق كجا؟!...درد كجا آقا جان؟؟!
يك شب اي كـــــاش "بيايد به سراپرده ي چشم"
در نمــــــازي خم ابروي شما آقا جان....
دلـــ♥ــــم قـــرار نبود از شما
جـــــدا بشود
دلـــــ♥ـــــم قـــرار نبود از غمتــــــــ رهـــا
بشود
شبـــــم قــــرار نبود اين چنين رَوَد درخـــواب
سحـــر بيايد و اين
سينــه بي صفـــــا بشود
قــــرار بود كه هر شبــــــــ براي نافلــــه
ها
غــــلام تو به صداي اميـــــر پا بشود
قــــرار بود كه دار و ندار
عاشقتــــــان
كمي ز گــــرد و غبـــار ره شما بشود
قـــــرار بود كه من
يـــــار خوبتــان باشم
گـــــدا قــــرار نشد دشمن خـــــدا بشود
قـــرار
نيست مگر من رِسَم به كوچه ي تان؟
قــــــرار نيست كه وصلتـــــ نصيبـــــــ ما
بشود؟
قـــــرار بود كه من بين روضه جـــــان بدهم
قــــــرار بود كه
خاكــــم به كربـــــــلا بشود
سر قـــــرار شما آمدي، نبودم من
امان از آن
كه سرش پر ز ادّعـــــا بشود
بيــــا قـــرار گذاريم باز هر جمعــــــه
دم غروبــــــــــ لب من
پر از دعـــــــــا بشود
شاعر: مجيد خضرايي
پرانتـــــز باز
مولاي من
مي
شنوي؟؟؟؟؟
ديگر صداي نفس كشيدنم نمي
آيد...!
به
داركشيده مرا بغــــــض نبودنتـــــــــ.....!!
پرانتـــــز بسته
پرانز بازگفتم:دعا بكن باران ببارد. . .
گفت:
الهـــي فاطِر بِحَقِّ فاطِمه
اللهم عجِّل لِوَليكِ الفَرَجپرانز بسته
بازهم منتظرت مي مانم
تاكه از غصه ما كم كني...
بازهم چشم به راه ميدوزم تابيايي وجهان شاد كني...
بازهم منتظرت مي
مانم...
بازهم العجل ميگويم...
بازهم مي گويم ميايي...
بازهم مي گويم مي مانم...
بازهم چشم به راهها دوختن...
بازهم اين جمعه ،شمع اميدي روشن..
بازهم دست به
دعــــــــــا شب تا صبح ...
بازهم آهــي بلند به دزازاي وجودتــــــــ تا من...
بازهم قصه تكراريه من...
بازهم منتظر توماندن...
بازهم العجل ها گفتن
بازهم جمعــه هاي دلتنگـــــــــــ
...
عاقبت مي ايي...
تو ميايي زماني كه
نه زود است ونه دير ...
اما مي ترسم كه نبينم فجر ظهورت را
من...
از غربت خود هميشه مي گويم فاش*تنها،غم
تنهـــــــــايي ما باشد كاش*از هر طرفي طعنه شنيدن سخت
است....
برگرد و هـــــواي شيعه را
داشته باش...
چشمانِ خستــــه ام
در سيـــاهي شب همسو با ستارگان مي درخشد....
آقاي خوبــــم...گل
نرگس....
پايان بده دل تنگــــــي شب هاي تيـــره ام را.....
بي تو،اين زمانه،رنگ غـــم دارد...رنگ دل تنگــــي هاي بي پايان...............
مدتهاست،اين دل خستـــــه در امتداد جاده هاي انتــــظار با چشماني خيس از باران فــراق چشــم به راه مانده...
چشـــم به راه آمدنت...
تا تو بيايـــي و دل خستــــه ام را سامان ببخشي..........
دل گفت بنويس...قلم مقاومت كرد...بي حركت ماند...
دل بار ديگر گفت بنويس از غريب ترين مرد زمين...
قلم اين بار بغض كرد...بغضي كه راه نوشتن را بست...
و از شرم روي كاغذ افتاد...
و تنها سه قطره اشك بر روي كاغذ برجاي ماند...
...
و او ماند و هزاران حرف نگفته....
يادت هست سر جاده ي انتظار از من جدا شدي؟
از تو پرسيدم:اين جاده نامش چيست؟! و تو گفتي انتظار و رفتي....
آنقدر آهسته كه مي توانستم نقش قامت رعنايت را ترسيم كنم....
به خاطر قدرنشناسي و بي معرفتي ما و به خواست محبوبت بايد ميرفتي كه ما قد بكشيم....
حسرت بخوريم...كه چرا قَدرَت را ندانستيم...
شايد هيچگاه فكرش را نمي كردم كه روزي مي روي........
آرام دور مي شدي و اشك چشمانم آب پشتِ سرت مي شود...
مي دانم مولاي من...
از همان راهي كه رفته اي بر مي گردي و اي كاش كه من زنده باشم...
زنده باشم و آمدنت را ببينم...
مرا شفاعت كن ياوجيهاً عندالله...
گفته بودي فردا،
پشت اين پنجره ها،
غنچه اي مي رويد،
و كسي مي آيد،
روشني مي آرد...
ديرگاهيست كه من،
پشت اين پنجره ها منتظرم،
ولي اينجا حتي،
رد پايي هم نيست!!!!!!
كشتي نساز اي نوح طوفان نخواهد آمد
بر شوره زار دلها باران نخواهد آمد
شايد به شعر تلخم خنده زني تو اما
جايي كه سفره خاليست ايمان نخواهد آمد
رفتي كلاس اول اين جمله را عوض كن
آن مرد تا نيايد باران نخواهد امد
هـــنوز آنقدر شجاع نشـ ده ام !
كــ ه بگويـــم:
نيــآ كه من هنوز غـــرق گناهم
بيآღ
حتي اگر قــرآر استـــــ
【من از دم تيغت بگذرم...】
بيآღ
تا بفــهميم در هــواي تو نفس كشيدن يعني زندگــي
و
در اين هـــوا نفس كشيدن يعني 【خفــگي】
من نشاني از تو ندارم اما نشاني ام را براي تو مي نويسم
در عصرهاي انتظار به حوالي بي كسي قدم بگذار
خيابان غربت را پيدا كن و وارد كوچه پس كوچه هاي
تنهايي شو كلبه غريبي ام را پيدا كن
كنار بيد مجنون خزان زده و كنار مرداب آرزوهاي رنگي ام
در كلبه را باز كن به سراغ بغض خيس پنجره برو
حرير غمش را كنار بزن مرا خواهي ديد....
با بغضي كويري كه غرق عصاره انتظار است
ما آن قدر كشته مىدهيم تا اسلام عزيز با ظهور مهدى(عج) پيروز شود و قسط و عدل الهى را در سايه توحيد برقرار كند.
از برادران نظامي كه مدتي در خدمتشان بودم، خاضعانه تقاضاي بخشش دارم، اميد است آنان به حقيقت سربازان امام عصر(عج) باشند و درانجام مأموريت مقدس خويش«دفاع از اسلام» ازهيچ كوششي دريغ نكنند.