يادت هست سر جاده ي انتظار از من جدا شدي؟
از تو پرسيدم:اين جاده نامش چيست؟! و تو گفتي انتظار و رفتي....
آنقدر آهسته كه مي توانستم نقش قامت رعنايت را ترسيم كنم....
به خاطر قدرنشناسي و بي معرفتي ما و به خواست محبوبت بايد ميرفتي كه ما قد بكشيم....
حسرت بخوريم...كه چرا قَدرَت را ندانستيم...
شايد هيچگاه فكرش را نمي كردم كه روزي مي روي........
آرام دور مي شدي و اشك چشمانم آب پشتِ سرت مي شود...
مي دانم مولاي من...
از همان راهي كه رفته اي بر مي گردي و اي كاش كه من زنده باشم...
زنده باشم و آمدنت را ببينم...
مرا شفاعت كن ياوجيهاً عندالله...