بارخدايا، بپذير جان بيارزشم را در راهت، كه چيز ديگري ندارم كه به درگاهت تقديم كنم ـ كهاي كاش هزاران جان داشتم و فداي تو ميكردم!
پروردگارا، اين تويي كه منبع نور و نعمتي، تويي كه بر مبدأ و معاد قدرت دادي و به هرچه مشيّت علياي تو تعلق گيرد توانايي./
اي خدا، اي رازدار بندگان شرمگينت، اي توانايي كه بر جان و جهان فرمانروايي
اي خدا، اي همنواي نالة پروردگانت، زين جهان تنها تو با سوز دل من آشنايي
پروردگارا، اكنون كه به نزد نو ميآيم و در راه تو قدم ميگذارم، از تو ميخواهم كه مرا ياري كني تا بهتر به اسلام خدمت كنم.
خداوندا، از تو ميخواهم رهبر را، همان كس را كه مانند عصايي در دست كوري، ملت ما را از گرداب فساد نجات داد تا ظهور حضرت مهدي(عج) سلامت بداري و مت ما را ياري كني تا در ركاب رهبرشان دشمنان اسلام را سركوب كنند./
پروردگارا، معبودا، با وضعي كه دارم اميدي به رسيدن به شهادت در راهت را ندارم. اما به صفات پاكت كه مينگرم، دريچهي كرمت را باز ميبينم و زيبايي دريچهي كرمت زشتيها و پليديهاي قلبم را ناپديد ميكند، و بين دو راه ماندهام. دست به دامن تو ميشوم تا تو را خشنود كنم.
الحمدلله اميدي يافتم و آن حبّ مولا علي(ع) است و حب حسين بن علي(ع)، و آن هم از لطف خاص تو بود كه بر من مبذول داشتي. اي كاش اميدم را نااميد نميكردي. /
خدايا، تو در اين دنيا آن قدر دريچههاي لطف و رحمت خود را بر من گشودهاي و آنچنان بر عيبهايم پرده گذاشتهاي و هر چه خواستم بدون نيت دادهاي كه خجلم كه چگونه معرفت خوب ادا كردن اين همه الطاف و ... را بيابم. و اين بار چيزي از همهي اينها بالاتر به من عطا كردي كه باز بر خجلتم افزوده شد. خدا، تو چه قدر رحيمي كه بندهاي را اين چنين كوچك و حقير به درگاهت ميپذيري. /
خدايا، از تو ميخواهم جسم ناقابل و جان بي ارزشم را با شهادت در راه خودت از من بگيري. من شهادتي چون سرور شهيدان دوست دارم و دلم ميخواهد مانند حسين(ع) با سر بريده به سوي خدا بروم.
بارالها، تو خود ميداني كه از چه زماني و به چه حال و زباني اين را از تو خواستهام. خدايا، اين دنيا، با تمام زيباييهايش ديگر نميتواند مرا بفريبد. عشقت در دلم خانه كرده و قلبم به سوي توست. ديگر تحمل ندارم. تا كي ميخواهي مرا در اين حال نگه داري. ميدانم هر كس عاشقت شود تو نيز عاشقش ميشوي و او را پيش خود ميبري. خدايا، اين بندهي حقير را نيز قبول بفرما. /
خدايا، نميدانم با چه زباني شروع كنم: از يك طرف گناهانم به قدري است كه به شماره نميآيد، و از طرفي تو آن قدر مهرباني كه من نميدانم، اي خداي بزرگ، چگونه تو را شكر كنم كه مرا در اين زمان هستي دادي تا رهبري چون خميني داشته باشم و به عنوان يك بسيجي به جبهه بيايم.
اي خداي، به خداييات قسم براي دفاع از اسلام آمدم، ياريمان كن تا بتوانيم قبر مولايمان را در بغل بگيريم. خدايا، من كه چيزي ندارم تا در راهت فردا كنم جز چند قطره خون ناقابل. خدايا، دوست دارم كه اين آخرين وصيتنامهام باشد. /
خدايا، تو ميداني كه تار و پود وجودم با مهر تو سرشته است: از لحظهاي كه به دنيا آمدهام نانم تو را در گوشم خوانده اند و ياد تو را بر قلبم گره زدهاند. تو ميداني كه در سراسر عمرم هيچ گاه تو را فراموش نكردهام. در سرزمينهاي دور دست فقط تو در كنارم بودي؛ در شبهاي تار فقط تو انيس دردها و غمهايم بودي؛ در صحنههاي خطر فقط تو مرا محافظت ميكردي؛ اشكهاي ريزانم را فقط تو مشاهده ميكردي؛ بر قلب مجروحم فقط ياد تو و ذكر تو مرهم ميگذاشت.
خدايا، در آن هنگام كه به سوي تو سر بر ميدارم ملكوت اعلاي تو را از ديدگان خويش در وراي سه پرده پنهان ميبينم و اين سه پرده را هم خود با دست خويش برآويخته ام:
نخستين پردهاي كه نميگذارد ديده به ديدار تو بگشايم؛ عصيان من از فرمان توست، و پردهي دوّم، پردهاي است كه در ارتكاب منهيات بر روي خويش كشيدهام و خود را از عنايت و مرحمت تو به دور داشتهام. و پردهي سوم، پردهي غفلت من است، غفلتي كه در اداي شكر و سپاس تو ورزيدهام، نعمت يافتهام و شكر نعمت به جاي نياورده ام؛ موهبت ديدهام و از سپاس موهبت بازماندهام. ولي خدايا از رحمت تو نااميد نيستم، زيرا به فضل و رحمت وسيع تو چشم طمع دوختهام. خدايا، اينك مرا ببين كه در پيشگاه عزت و عظمت تو در منتهاي ذلت و مستمندي ايستادهام، و با همهي شرمي كه از گناهان خويش دارم، باز هم به اميد رحمت تو هستم. /
خدايا، ريشههاي اين علاقه [به دنيا را] در خاك وجود من بخشكان و تارهاي اين وابستگي را در زواياي قلب من بسوزان. خدايا، عشق به اين لجنزار متعفن، جامهي مخالفت با تو را بر من پوشانده است؛ تو اين جامه را از تن من بيرون آر. چه گذرگاه سختي است اين دنيا و چه تنگهي صعبي! خدايا، قدرت پرواز را از تو ميخواهم تا از اين مهلكه به سلامت بيرون روم. /
خدايا، به من كمك كن تا بتوانم آن شعور و كمالات انساني و اسلامي را، كه موجب رشد يك انسان مسلمان متقي ميشود، به دست آورم و بتوانم در جهتي كه رضاي تو در آن است گام بردارم./
خدايا، من از تو ميخواهم به حق آن رحمتت كه همه چيز را فراگرفته، و به آن نيرويت كه همه چيز را به وسيلة آن مقهور خويش كردي و همه چيز در برابر آن خاضع و همه در پيش آن خوار است، و به جبروتت كه به وسيلة آن بر همه چيز چيره گشتي، و به عزتت كه چيزي در برابرش نايستد،
بارالها، هنگامي اين وصيتنامه را مينويسم كه ديگر صبرم از شوق وصال تو تمام شده و اين دنيا ديگر باريم جز قفسي نيست، قفسي كه جز گناه و معصيت در آن كاري نميتوانم بكنم:
هركه از جان بگذرد جانش دهي، هركه جان در باخت جانانش دهي
هركه گردد مبتلاي درد عشق از وصال دوست درمانش دهي/
الهي، چه كنم تا تو را شناسم و خون دل از ديده بپالايم. الهي، كدام درد از اين بيش باشد كه معشوق توانگر بود و عاشق درويش؟ الهي چون آتش فراق داشتي، با آتش دوزخ چه كار داشتي، الهي، با تو آشنا شدم، از خلايق جدا شدم؛ در جهان شيدا شدم، نهان بودم پيدا شدم. الهي، نوازندة غريبان تويي و من غريبم؛ دردم را دوا كن كه تويي طبيبم، اي دليل هر گم گشته...