آهي از دل كشم و حلقهٔ ماتم شكنم
گر مراد دل من را ندهد اين گردون
همه اوضاع جهان، يكسره در هم شكنم
باده از كاس سفالين خورم و از مستي
به يقين جام جهان بين به سر جم شكنم
گر شود رام دمي ساقي و مي گيرم از او
ترك عقبي كنم و توبه دمادم شكنم
شرحي از يوسف گمگشته خود گر بدهم
شهرت گريه يعقوب، مسلّم شكنم
سر شوريدهٔ خود، گر بنهم بر زانو
صبر ايّوب، از اين شهره به عالم شكنم
بارها يار بديدم به صبوحي ميگفت
عزم دارم كه ز هجرم قدت از غم شكنم