ظرف چيـني دلم طــرح سفـالي گشته اســـت
خسته وبي تاب،ازفرداي خودجامانـده ام
روزگارم ناخوش وحالي به حالي گشته اسـت
من كه شعر ناب را سرلوحه ي خودداشتـم
كوزه ي احساس من يكباره خالي گشته است
بس كه تنهادر خيال خود شناور گشته ام
كار من نقاشي عشق خيــالي گشته اســـت