معرفی وبلاگ
بسم الله الرحمن الرحیم خدایا..... یاریم کن نگاهم... در افق این فضای مجازی... جز برای تو....نبیند و انگشتانم ... جز برای تو ... کلیدی را فشار ندهند... *********************** وقتی به علاوه خدا باشی منهای هر چیزی زندگی می کنی. *********************** میلیون ها زن ایرانی در انقلاب سال 1357 با قدرت هر چه تمام تر پا در صحنه نهادند. حضور زنان در به پیروزی رسیدن انقلاب اسلامی چندین شکل داشت. برخی اخبار را گردآوری یا جزوه هایی را توزیع می کردند، بقیه به فعالان سیاسی مورد حمله یا زخمی ها پناه می دادند، بسیاری فعالانه در خیابان ها به راهپیمایی و تظاهرات می پرداختند، برخی تا آن جا پیش رفتند که در سنگر سازی در برابر نیروهای رژیم طاغوت کمک می کردند و حتی تعدادی از آنان اسلحه به دست گرفتند و به مبارزه پرداختند.
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 2011120
تعداد نوشته ها : 4398
تعداد نظرات : 99


 ...
... ...
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
خدايا! در دنيا و آخرت به ما نيكى و احسان فرما، و ما را از عذاب دوزخ مصون بدار. خدايا به تو و آن چه به پيغمبرت فرستادى، ايمان آوردم و از رسول تو پيروى كردم. نامم رااز شهادت دهندگان به توحيد و نبوّت قرار ده.
دسته ها :
چهارشنبه 1392/12/7
با كوله ‏بارى از گناه، و در حالى كه توان كشيدن آن را ندارم، و از كمى توشه ‏ى خود و سختى حساب هراسناكم، به درگاهت وارد مى‏شوم و عفو و اغماض ترا خواهانم.
دسته ها :
چهارشنبه 1392/12/7
خدايا! شكر و هزار شكر، كه با زنده شدن اسلام واقعى و اين انقلاب، ما را دو مرتبه زنده كردى. و حياتى ديگر دادى. و زندگانى از حالت پوچى به حالت هدف‏دار برگشت. و آن هدف، رسيدن انسان به رشد و تكامل و رسيدن به معراج و سير الهى است.

 خدايا! خداواندا! اول از تو مى‏خواهم كه اين بنده‏ى گناهكار خودت را ببخش. كه اگر تو من را نبخشى و نيامرزى چه كسى مى‏خواهد ببخشد؟


دسته ها :
چهارشنبه 1392/12/7
خدايا ! ما را توفيق حضور در جبهه‏ هاى جنگ و ستيز با دشمنان اسلام، عطا فرما.
دسته ها :
چهارشنبه 1392/12/7
خدايا! از گناهى كه مرتكب شده‏ام و از خطاهايى كه انجام داده‏ام درگذر.

 خدايا! توفيقى عطا كن كه شكر تو بجاى آورم.

 خدايا! عذرم را بپذير. بر افزونى خسرانم رحمت آور. و از بند سوزش‏هاى درون آزادم گردان.

 خدايا! زبانم را به ذكر خود گويا گردان. و قلبم را بند به محبّت خود كن.

دسته ها :
چهارشنبه 1392/12/7
البته مى‏دانم كه رسيدن به اين مقام و درجه ‏ى لقاءالله و زيارت خداوند، مختص افراد صالح و مؤمن متقى است. و ماها را در آن جايگاه و مقام، راهى نيست. لكن در اين جا توبه و ندامت خود را با كمال سرافكندگى و خجلت زده به پيشگاه حضرت بارى تعالى و رحمت بى‏منتهاى او مى‏برم. و اميدوارم كه به حق محمد و آل محمد(ص)، خداوند به حقير تفضل و ترحم نمايد و از گناهان و لغزش‏ها و تقصيرات من درگذرد، و به شفاعت حسين(ع) و وساطت مولا امام زمان«عج» نايل بفرمايد. اى خدا! ما را ببخش به خاطر شاكر نبودنمان، و ما را ببخش به خاطر قدردانى نكردن از نعمت‏هايت. ما را ببخش به خاطر بى اعتنايى به احكام و دستوراتت. و ما راببخش به خاطر فراموش كردن خودمان، كه چه بوديم و چه شديم و چه خواهيم شد؟ و خدايا ما را ببخش به خاطر لغزش‏هاى ما.   
دسته ها :
چهارشنبه 1392/12/7
شكر خدا مى‏كنم كه قدرى مهلتم داد تا اسلام واقعى را بشناسم. و در خاموشى جهل، از دنيا نروم. انقلاب اسلامى باعث شد من از لاك خود بيرون آيم. و دور و برم را بنگرم و به زندگى از ديد ديگرى نگاه كنم. و طرز ديگرى گام بردارم. آرى امام كارى بس عظيم كرد، وى باعث شد دنيا از خواب بيدار شود. و انسانيّت را دوباره به ياد آورد. در اين موقعيت كه عاشوراى حسين(ع)، بار ديگر در ايران زنده شد. و نشان داد حسين‏ها هنوز هستند، و تا حكومت اللّه را در سراسر جهان برقرار نسازند، بر پيكار عليه كفر ادامه مى‏دهند. 
دسته ها :
چهارشنبه 1392/12/7
خدايا! اينك به ياد تو و به منظور احياى دينم و تداوم انقلابم به جبهه مى‏روم، نه به خاطر انتقام و يا نام و مقام. از خداوند و امام زمان«عج» و نايب بر حقش مى‏خواهم كه هدايتم كنند.
دسته ها :
چهارشنبه 1392/12/7
پس خدايا! چون تو از همه داناتر و آگاه‏ترى، اگر مى‏دانى شهادتم به نفع اسلام و اين انقلاب است، هر چه زودتر مرا شهيد گردان. ولى خدايا! اگر مى‏دانى كه من لياقت كشته شدن در راه تو را ندارم و كشته شدنم به ضرر اسلام و انقلاب است، با من آن كن كه خود صلاح مى‏دانى. ولى خدايا! تنها خواهشى كه از تو دارم اين است، كه مردن من شهادت در راه تو باشد.
دسته ها :
چهارشنبه 1392/12/7

خداوندا! اى رحيم! اى حكيم! تو را شكر مى‏گويم، كه به منِ بى‏لياقت و بيچاره ‏ى مانده در چاه آمال، توفيق حضور در كنار يارانت و مشتاقانت را دادى. و اين افتخار است براى من.

 خدايا! موقعى كه تفكر مى‏كنم كه ماها را از مسير انسان‏هاى وابسته به دنيا جدا كردى، و لااقل اين انديشه را در درون ما ايجاد فرمودى كه برويم و در دفتر يارانت و در جمع عاشقان ثبت نام كنيم، دل خودم را و قلب خودم را در جايى ديگر مى‏بينم. روح حمد و ستايش در من اوج مى‏گيرد، ولى به زبانى بسته برخورد مى‏كنم. و با تمامى وجود مى‏گويم.

« كيف لى بتحصيل الشكر و شكرى اياك يفتقر الى الشكر»

دسته ها :
چهارشنبه 1392/12/7
اين قاعده ي بازي است....اگر دست دلتان رو شد كه دوستش داري ...باختنت حتمي است !
دسته ها :
چهارشنبه 1392/11/30
خداوندا! اميدوارم كه در دنياى بى انتها، با ائمه(ع) باشم و دوست دارم در آخرين لحظات  شهادت، مهدى (عج) را ديدار نمايم، حسين را، امامانم را، پيامبرم را، همه را ديدار كنم.
دسته ها :
دوشنبه 1392/11/28
امروز اگر كه پا به پاي كلماتتا محضر تو آمدم اي صبح نجاتچشمان تهيدست برايت دارمدرياب مرا به بركت يك صلوات 
دسته ها :
يکشنبه 1392/11/20
دليل موفقيت شما در چيست؟ چرا هيچ وقت با هم دعوا نمي‌كنيد؟آقاهه پاسخ داد: من و خانمم از روز اول حد و حدود خودمان را مشخص كرديمقرار شد خانم بنده فقط در مورد مسائل جزئي حق اظهار نظر داشته باشه و من هم به عنوان يك آقا در مورد مسائل كلي نظر بدهم!



دسته ها :
يکشنبه 1392/11/6
چهار برادر خانه شان را به قصد تحصيل ترك كردند و آدم هاي موفقي شدند. چند سال بعد، بعد از ميهماني شامي كه با هم داشتند در مورد هدايايي براي مادر پيرشان كه دور از آنها در شهر ديگري زندگي مي كرد، صحبت ميكردند.



دسته ها :
يکشنبه 1392/11/6
روزي كلاه فروشي از جنگلي مي گذشت. تصميم گرفت زير درختي كمي استراحت كند. كلاه ها را كنار گذاشت و خوابيد. وقتي بيدار شد متوجه شد كه كلاه ها نيستند. بالاي سرش را نگاه كرد . تعدادي ميمون را ديد كه كلاه ها را برداشته اند.



دسته ها :
يکشنبه 1392/11/6
يك روز خانواده ي لاك پشتها تصميم گرفتند كه به پيكنيك بروند و در نهايت خانه را براي پيدا كردن يك جاي مناسب ترك كردند. در سال دوم سفرشان (بالاخره) پيداش كردند. براي مدتي حدود شش ماه محوطه رو تميز كردند، و سبد پيكنيك رو باز كردند، و مقدمات رو آماده كردند.بعد فهميدند كه نمك نياوردند!



دسته ها :
يکشنبه 1392/11/6
روزي يك كارمند پست وقتي به نامه هاي آدرس نامعلوم رسيدگي مي كرد متوجه نامه جالبي شد. روي پاكت اين نامه با خطي لرزان نوشته شده بود: نامه اي براي خدا! با خود فكر كرد: بهتر است نامه را باز كنم و بخوانم.



دسته ها :
يکشنبه 1392/11/6
در دهكده اي كوچك مردي زندگي مي كرد كه به ابله بودن اشتهار داشت و ابله هم بود . تمام آبادي مسخره اش مي كردند . ابلهي تمام عيار بود و مردم كلي با او تفريح مي كردند.ولي او از بلاهت خود خسته شد . بنابر اين از مرد عاقلي راه چاره را پرسيد.



دسته ها :
يکشنبه 1392/11/6
روزي مرد خسيسي كه تمام عمرش را صرف مال اندوزي كرده بود و پول و داريي زيادي جمع كرده بود، قبل از مرگ به زنش گفت: من مي خواهم تمامي اموالم را به آن دنيا ببرم .او از زنش قول گرفت كه تمامي پول هايش را به همراهش در تابوت دفن كند.زن نيز قول داد كه چنين كند.چند روز بعد مرد خسيس دار فاني را واداع كرد.



دسته ها :
يکشنبه 1392/11/6
هيزم شكني مشغول قطع كردن يه شاخه درخت بالاي رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه.وقتي در حال گريه كردن بود، يه فرشته اومد و ازش پرسيد: چرا گريه مي كني؟هيزم شكن گفت: تبرم توي رودخونه افتاده.



دسته ها :
يکشنبه 1392/11/6
چه چيزي شبيه به نيمي از يك سيب است؟نيمه ديگر آن سيباگر يك سنگ قرمز را در دريا بيندازيد چه خواهد شد؟خيس خواهد شديك ادم چگونه ممكن است هشت روز نخوابد؟مشكلي نيست شبها مي خوابدچگونه مي توانيد فيلي را با يك دست بلند كنيد؟شما امكان ندارد فيلي را پيدا كنيدكه يك دست داشته باشداگر در يك دست خود سه سيب و چهارپرتقال و در دستديگر سه پرتقال و چهار سيب داشته باشيدكلا چه خوهيد داشت؟دستهاي خيلي بزرگاگر هشت نفر در ده ساعت يك ديوار را بسازندچهارنفر ان را درچند ساعت خواهند ساخت؟هيچچي چون ديوار قبلا ساخته شدهچگونه مي توانيد يك تخم مرغ خام را به زمين بتوني بزنيد بدون ان كه ترك بردارد؟زمين بتوني خيلي سخت است و ترك بر نمي دارد



دسته ها :
يکشنبه 1392/11/6
خانم باربارا والترز كه از مجريان بسيار سرشناس تلويزيون هاي معتبر آمريكاست سالها پيش از شروع مبارزات آزادي طلبانه افغانستان داستاني مربوط به نقشهاي جنسيتي در كابل تهيه كرد. در سفري كه به افغانستان داشت متوجه شده بود كه زنان همواره و بطور سنتي 5 قدم عقب تر از همسرانشان راه مي روند.



دسته ها :
يکشنبه 1392/11/6
در نزديكي ده ملانصرالدين مكان مرتفعي بود كه شبها باد مي آمد و فوق العاده سرد مي‌شد.دوستان ملا گفتند: ملا اگر بتواني يك شب تا صبح بدون آنكه از آتشي استفاده كني در آن تپه بماني, ما يك سور به تو مي دهيم و گرنه توبايد يك مهماني مفصل به همه ما بدهي.



دسته ها :
يکشنبه 1392/11/6
ملا نصرالدين هر روز در بازار گدايي مي‌كرد و مردم با نيرنگي٬ حماقت او را دست مي‌انداختند.دو سكه به او نشان مي‌دادند كه يكي شان طلا بود و يكي از نقره. اما ملا نصرالدين هميشه سكه نقره را انتخاب مي‌كرد.اين داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهي زن و مرد مي‌آمدند و دو سكه به او نشان مي دادند و ملا نصرالدين هميشه سكه نقره را انتخاب مي‌كرد. تا اينكه مرد مهرباني از راه رسيد و از اينكه ملا نصرالدين را آنطور دست مي‌انداختند٬ ناراحت شد. در گوشه ميدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سكه به تو نشان دادند٬ سكه طلا را بردار. اينطوري هم پول بيشتري گيرت مي‌آيد و هم ديگر دستت نمي‌اندازند. ملا نصرالدين پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست٬ اما اگر سكه طلا را بردارم٬ ديگر مردم به من پول نمي‌دهند تا ثابت كنند كه من احمق تر از آن‌هايم. شما نمي‌دانيد تا حالا با اين كلك چقدر پول گير آورده‌ام.اگر كاري كه مي كني٬ هوشمندانه باشد٬ هيچ اشكالي ندارد كه تو را احمق بدانند."



دسته ها :
يکشنبه 1392/11/6
حدود چند ماه قبل CIA شروع به گزينش فرد مناسبي براي انجام كارهاي تروريستي كرد. اين كار بسيار محرمانه و در عين حال مشكل بود؛ به طوريكه تستهاي بيشماري از افراد گرفته شد و سوابق تمام افراد حتي قبل از آنكه تصميم به شركت كردن در دوره ها بگيرند، چك شد.پس از برسي موقعيت خانوادگي و آموزش ها و تستهاي لازم، دو مرد و يك زن ازميان تمام شركت كنندگان مناسب اين كار تشخيص داده شدند. در روز تست نهايي تنها يك نفر از ميان آنها براي اين پست انتخاب مي گرديد. در روز مقرر، مامور CIA يكي از شركت كنندگان را به دري بزرگ نزديك كرد و در حاليكه اسلحه اي را به او مي داد گفت :



دسته ها :
يکشنبه 1392/11/6
دو تا برادره آخره شر بودن و پدر محل رو درآورده بودنديگه هروقت هرجا يك خراب كاريي ميشده، ملت ميدونستن زير سر اين دوتاست.خلاصه آخر بابا ننشون شاكي ميشن، ميرن پيش كشيشِ محل، ميگن:تورو خدا يكم اين بچههاي مارو نصيحت كنيد، پدر مارو درآوردن.كشيشه ميگه: باشه، ولي من زورم به جفتِ اينا نميده، بايد يكي يكي بياريدشون.خلاصه اول داداش كوچيكه رو ميارن، كشيشه ازش ميپرسه:پسرم، ميدوني خدا كجاست؟



دسته ها :
يکشنبه 1392/11/6
قاضي: اسم؟برشت: شما خودتون مي دونينقاضي: مي‌دونيم اما شما خودت بايد بگي.برشت: خب. من رو به خاطر برتولت برشت بودن محاكمه مي‌كنين. ديگه چرا بايد اسمم رو بگم؟... قاضي: با اين حال بايد اسمتون رو بگين. اسم؟برشت: من كه گفتم. برشت هستم.قاضي: ازدواج كرده ايد؟برشت : بله



دسته ها :
يکشنبه 1392/11/6
افسر راهنمائي يه آقايي رو به علت سرعت غيرمجاز نگه مي داره.افسر-مي شه گواهينامه تون رو ببينم؟راننده-گواهينامه ندارم .بعد از پنجمين تخلفم باطلش كردن.افسر-ميشه كارت ماشينتون رو ببينم؟-اين ماشين من نيست ! من اين ماشينو دزديده ام !!!-اين ماشين دزديه؟



دسته ها :
شنبه 1392/11/5
هر كاري شانس مي‌خواهد، حتي دزدي و كلاهبرداري. معلوم نيست بعضي از مجرم‌ها با اين هوش سرشار و شانس شكفته با چه رويي مي‌روند سراغ كار خلاف. يكي وسايلش را جا مي‌گذارد، آن يكي يادش مي‌رود قبلا هم از همين جا دزدي كرده و يكي ديگر از بخت خوشش يقه يك بوكسور را مي‌گيرد. اين هشدار كاملا جدي است: اگر نمي‌توانيد روي اقبال‌تان حساب باز كنيد يا موقع تقسيم هوش در صف ديگري ايستاده بوديد، لااقل دور تبهكاري را خط بكشيد. اين طوري هم خودتان راحت‌تريد، هم آن بنده خداهايي كه قرار است گير شما بيفتند. پليس هم دردسر نمي‌كشد و آمار پرونده‌هاي قضايي بالا و بالاتر نمي‌رود.



دسته ها :
شنبه 1392/11/5
ما يك رفيقي داشتيم كه از نظر باحال بودن دو سه برابر ما بود(ديگر حسابش را بكنيد كه او كي بود) اين بنده خدا به خاطر مشكلات زيادي كه داشت نتوانست درس بخواند و در دبيرستان درس را طلاق داد و رفت سراغ زندگيش. زده بود توي كار بنائي و عملگي ساختمان (از همين كارگرهائي كه كنار خيابان مي ايستند تا كسي براي بنائي بيايد دنبالشان)از اينجاي داستان به بعد را خود اين بنده خدا تعريف مي كند:



دسته ها :
شنبه 1392/11/5
روزي مردي به سفر ميرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه ميشود كه هتل به كامپيوتر مجهز است . تصميم ميگيرد به همسرش ايميل بزند . نامه را مينويسد اما در تايپ آدرس دچار اشتباه ميشود و بدون اينكه متوجه شود نامه را ميفرستد . در اين ضمن در گوشه اي ديگر از اين كره خاكي ، زني كه تازه از مراسم خاك سپاري همسرش به خانه باز گشته بود با اين فكر كه شايد تسليتي از دوستان يا اشنايان داشته باشه به سراغ كامپيوتر ميرود تا ايميل هاي خود را چك كند . اما پس از خواندن اولين نامه غش ميكند و بر زمين مي افتد . پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش ميرود و مادرش را بر نقش زمين مي بيند و در همان حال چشمش به صفحه مانيتور مي افتد:گيرنده : همسر عزيزمموضوع : من رسيدمميدونم كه از گرفتن اين نامه حسابي غافلگير شدي . راستش آنها اينجا كامپيوتر دارند و هر كس به اينجا مي ياد ميتونه براي عزيزانش نامه بفرسته. من همين الان رسيدم و همه چيز را چك كردم . همه چيز براي ورود تو رو به راهه . فردا مي بينمت . اميدوارم سفر تو هم مثل سفر من بي خطر باشه ...



دسته ها :
شنبه 1392/11/5
زني با سر و صورت كبود و زخمي سراغ دكتر ميره دكتر مي پرسه: چه اتفاقي افتاده؟خانم در جواب ميگه: دكتر، ديگه نمي دونم چكار كنم.هر وقت شوهرم مست مياد خونه، منو زير مشت و لگد له مي كنه.دكتر گفت: خبو دواي دردت پيش منه: هر وقت شوهرت مست اومد خونه، يه فنجون چاي سبز بردار و شروع كن به قرقره كردن.و اين كار رو ادامه بده.دو هفته بعد،اون خانم با ظاهري سالم و سرزنده پيش دكتر برگشت.خانم گفت: دكتر، پيشنهادتون فوق العاده بود.هر بار شوهرم مست اومد خونه، من شروع كردم به قرقره كردن چاي و شوهرم ديگه به من كاري نداشت.  دكتر گفت: ميبيني اگه جلوي زبونت رو بگيري خيلي چيزا حل ميشن 



دسته ها :
شنبه 1392/11/5
 مردي متوجه شد كه گوش همسرش سنگين شده و شنوايي اش كم شده است.به نظرش رسيد كه همسرش بايد سمعك بگذارد ولي نمي دانست اين موضوع را چگونه با او درميان بگذارد. به اين خاطر، نزد دكتر خانوادگي شان رفت و مشكل را با او درميان گذاشت.دكتر گفت: براي اينكه بتواني دقيقتر به من بگويي كه ميزان ناشنوايي همسرت چقدر است، آزمايش ساده اي وجود دارد.



دسته ها :
شنبه 1392/11/5
مردان قبيله سرخ پوست از رييس جديد مي‌پرسند:آيا زمستان سختي در پيش است؟رييس جوان قبيله كه هيچ تجربه‌اي در اين زمينه نداشت، جواب ميده براي احتياط بريد هيزم تهيه كنيدبعد ميره به سازمان هواشناسي كشور زنگ ميزنه: آقا امسال زمستون سردي در پيشه؟پاسخ: اينطور به نظر ميادپس رييس به مردان قبيله دستور ميده كه بيشتر هيزم جمع كنندو براي اينكه مطمئن بشه يه بار ديگه به سازمان هواشناسي زنگ ميزنه:شما نظر قبليتون رو تاييد مي كنيد؟ پاسخ: صد در صدرييس به همه افراد قبيله دستور ميده كه تمام توانشون رو براي جمع آوري هيزم بيشتر صرف كنند.بعد دوباره به سازمان هواشناسي زنگ ميزنه: آقا شما مطمئنيد كه امسال زمستان سردي در پيشه؟پاسخ: بگذار اينطوري بگم؛ سردترين زمستان در تاريخ معاصر!رييس: از كجا مي دونيد؟ پاسخ: چون سرخ پوست ها ديوانه وار دارن هيزم جمع مي كنن!خيلي وقتها ما خودمان مسبب وقايع اطرافمان هستيم.



دسته ها :
شنبه 1392/11/5
قرار ملاقاتي با مدير عامل بانك براي آن خانم ترتيب داده شد . پيرزن در روز تعيين شده به ساختمان مركزي بانك رفت و به دفتر مدير عامل راهنمائي شد . مدير عامل به گرمي به او خوشامد گفت و ديري نگذشت كه آن دو سرگرم گپ زدن پيرامون موضوعات متنوعي شدند . تا آنكه صحبت به حساب بانكي پيرزن رسيد و مدير عامل با كنجكاوي پرسيد راستي اين پول زياد داستانش چيست يا به تازگي به شما ارث رسيده است . زن در پاسخ گفت خير ، اين پول را با پرداختن به سرگرمي مورد علاقه ام كه همانا شرط بندي است ، پس انداز كرده ام . پيرزن ادامه داد و از آنجائي كه اين كار براي من به عادت بدل شده است ، مايلم از اين فرصت استفاده كنم و شرط ببندم كه شما شكم داريد !



دسته ها :
شنبه 1392/11/5
يه روز يه زن و مرد ماشينشون تصادف ناجوري ميكنه و هر دو ماشين به شدت داغون ميشه، ولي هر دو نفر سالم ميمونن.وقتي كه از ماشينشون پياده ميشن و صحنه تصادف رو ميبينن، مرد ميگه:- ببين چيكار كردي خانم! ماشينم داغون شده!- آه چه جالب، شما يه مرد هستيد!مرد با تعجب ميگه:- بله، چطور مگه؟



دسته ها :
شنبه 1392/11/5
يه كلاغ و يه خرس سوار هواپيما بودن. كلاغه سفارش چايي ميده. چايي رو كه ميارن يه كميشو ميخوره باقيشو مي پاشه به مهموندار!مهموندار ميگه: چرا اين كارو كردي؟كلاغه ميگه: دلم خواست، پررو بازيه ديگه پررو بازي!چند دقيقه ميگذره... باز كلاغه سفارش نوشيدني ميده، باز يه كميشو ميخوره باقيشو ميپاشه به مهموندار.مهموندار ميگه: چرا اين كارو كردي؟



دسته ها :
شنبه 1392/11/5
مردي از اين كه زنش به گربه خانه بيشتر از او توجه مي كرد ناراحت بود، يك روز گربه را برد و چند تا خيابان آن طرف تر ول كر. ولي تا به خانه رسيد، ديد گربه زود تر از اون برگشته خونه، اين كار چندين دفعه تكرار شد و مرد حسابي كلافه شده بود. بالاخره يك روز گربه را با ماشين گرداند، از چندين پل و رودخانه پارك و غيره گذشت و بالاخره گربه را در منطقه اي پرت و دور افتاده ول كرد. آن شب مرد به خانه بر نگشت... آخر شب زنگ زد و به زنش گفت: اون گربه كره خر خونه هست؟زنش گفت: آره.مرد گفت: گوشي رو بده بهش، من گم شدم! 



دسته ها :
شنبه 1392/11/5
يه پسر و دختر كوچولو داشتن با هم بازي ميكردن. پسر كوچولو يه سري تيله داشت و دختر كوچولو چندتايي شيريني با خودش داشت.پسر كوچولو به دختر كوچولو گفت من همه تيله هامو بهت ميدم؛ تو همه شيرينياتو به من بده.دختر كوچولو قبول كرد. پسر كوچولو بزرگترين و قشنگترين تيله رو يواشكي واسه خودش گذاشت كنار و بقيه رو به دختر كوچولو داد.



دسته ها :
شنبه 1392/11/5
حالش خيلي عجيب بود فهميدم با بقيه فرق ميكنهگفت : يه سوال دارم كه خيلي جوابش برام مهمهگفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال ميشم بتونم كمكتون كنمگفت: دارم ميميرمگفتم: يعني چي؟گفت: يعني دارم ميميرم ديگهگفتم: دكتر ديگه اي، خارج از كشور؟



دسته ها :
شنبه 1392/11/5
هر روز سوار اتوبوس تندرو مي‌شوم و از يك مسير حركت مي‌كنم. به سر و صدا و شلوغي محيط عادت كرده‌ام و بعضي وقت‌ها حتي در اين اوضاع و احوال، چرت كوتاهي مي‌زنم. در شلوغي داخل اتوبوس، نفس آدم‌ها به هم نزديكتر است؛ احساس‌شان را نمي‌دانم. در اين فضاي كوچك و بسته، مردم مجبورند به هم نزديك شوند اما چهار چشمي مواظب خودشان هستند.



دسته ها :
شنبه 1392/11/5
كوه بلندي بود كه لانه عقابي با چهار تخم، بر بلنداي آن قرار داشت.يك روز زلزله اي كوه را به لرزه در آورد و باعث شد كه يكي از تخم ها از دامنه كوه به پايين بلغزد.بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه اي رسيد كه پر از مرغ و خروس بود.مرغ و خروس ها مي دانستند كه بايد از اين تخم مراقبت كنند و بالاخره هم مرغ پيري داوطلب شد تا روي آن بنشيند و آن را گرم نگهدارد تا جوجه به دنيا بيايد.



دسته ها :
شنبه 1392/11/5
در اوزاكاي ژاپن، شيريني‌سراي بسيار مشهوري بود. شهرت او به خاطر شيريني‌هاي خوشمزه‌اي بود كه مي‌پخت.مشتري‌هاي بسيار ثروتمندي به اين مغازه مي‌آمدند، چون قيمت شيريني‌ها بسيار گران بود.صاحب فروشگاه هميشه در همان عقب مغازه بود و هيچ وقت براي خوش‌آمد مشتري‌ها به اين طرف نمي‌آمد. مهم نبود كه مشتري چقدر ثروتمند است.



دسته ها :
شنبه 1392/11/5
وقتي شما به شهر نيويورك سفر كنيد، جالب ترين بخش سفر شما هنگامي است كه پس از خروج از هواپيما و فرودگاه، قصد گرفتن يك تاكسي را داشته باشيد. اگر يك تاكسي براي ورود به شهر و رسيدن به مقصد بيابيد شانس به شما روي آورده است. اگر راننده ي تاكسي شهر را بشناسد و از نشاني شما سر در آورد با اقبال ديگري روبرو شده ايد.



دسته ها :
شنبه 1392/11/5
هندويي عقربي را ديد كه در آب براي نجات خويش دست و پا ميزند.هندو به قصد كمك دستش را به طرف عقرب دراز كرد اما عقرب تلاش كرد تا نيشش بزند !با اين وجود مرد هنوز تلاش ميكرد تا عقرب را از آب بيرون بياورد اما عقرب دوباره سعي كرد او را نيش بزند !مردي در آن نزديكي به او گفت : چرا از نجات عقربي كه مدام نيش ميزند دست نميكشي ؟!هندو گفت : عقرب به اقتضاي طبيعتش نيش ميزند. طبيعت عقرب نيش زدن است و طبيعت من عشق ورزيدن ...چرا بايد از طبيعت خود كه عشق ورزيدن است فقط به علت اين كه طبيعت عقرب نيش زدن است دست بكشم ؟!هيچگاه از عشق ورزيدن دست نكش هميشه خوب باش حتي اگر اطرافيانت نيشت بزنند.



دسته ها :
شنبه 1392/11/5
تنها بازمانده يك كشتي شكسته به جزيره كوچك خالي از سكنه افتاد. او با دلي لرزان دعا كرد كه خدا نجاتش دهد و اگر چه روزها افق را به دنبال ياري رساني از نظر مي گذارند، اما كسي نمي آمد.سرانجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره ها كلبه اي بسازد تا خود را از عوامل زيان بار محافظت كند و داراييهاي اندكش را در آن نگه دارد.



دسته ها :
شنبه 1392/11/5
مرد ثروتمندي 8 فرزند داشت كه همواره نگران آنها بود چون آنها به خاطر ثروت پدري تن به كار و تلاش نمي دادند. يك روز مرد ثروتمند فكري به سرش زد ...



دسته ها :
شنبه 1392/11/5
مردجواني كنار نهر آب نشسته بود و غمگين و افسرده به سطح آب زل زده بود.استادي از آنجا مي گذشت. او را ديد و متوجه حالت پريشانش شد و كنارش نشست.مرد جوان وقتي استاد را ديد بي اختيار گفت: "عجيب آشفته ام و همه چيز زندگي ام به هم ريخته است. به شدت نيازمند آرامش هستم و نمي دانم اين آرامش را كجا پيدا كنم؟"استاد برگي از شاخه افتاده روي زمين را داخل نهر آب انداخت و گفت: به اين برگ نگاه كن وقتي داخل آب مي افتد خود را به جريان آن مي سپارد و با آن مي رود.



دسته ها :
شنبه 1392/11/5
يك روز گرم ،شاخه اي مغرورانه و با تمام قدرت خودش را تكاند به دنبال آن برگ هاي ضعيف و كم طاقت جدا شدند و آرام روي زمين افتادند.شاخه چندين بار اين كار را با غرور خاصي تكرار كرد تا اينكه تمام برگ ها جدا شدند .شاخه از بسيار لذت مي برد. 



دسته ها :
شنبه 1392/11/5
حكيمي جعبه‌اى بزرگ پر از مواد غذايى و سكه و طلا را به خانه زنى با چندين بچه قد و نيم قد برد.زن خانه وقتى بسته‌هاى غذا و پول را ديد شروع كرد به بدگويى از همسرش و گفت:شوهر من آهنگرى بود كه از روى بى‌عقلى دست راست و نصف صورتش را در يك حادثه در كارگاه آهنگرى از دست داد و مدتى بعد از سوختگى عليل و از كار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود.وقتى هنوز مريض و بى‌حال بود چندين بار در مورد برگشت سر كارش با او صحبت كردم ولى به جاى اينكه دوباره سر كار آهنگرى برود مى‌گفت كه ديگر با اين بدنش چنين كارى از او ساخته نيست و تصميم دارد سراغ كار ديگر برود.



دسته ها :
شنبه 1392/11/5
X