معرفی وبلاگ
بسم الله الرحمن الرحیم خدایا..... یاریم کن نگاهم... در افق این فضای مجازی... جز برای تو....نبیند و انگشتانم ... جز برای تو ... کلیدی را فشار ندهند... *********************** وقتی به علاوه خدا باشی منهای هر چیزی زندگی می کنی. *********************** میلیون ها زن ایرانی در انقلاب سال 1357 با قدرت هر چه تمام تر پا در صحنه نهادند. حضور زنان در به پیروزی رسیدن انقلاب اسلامی چندین شکل داشت. برخی اخبار را گردآوری یا جزوه هایی را توزیع می کردند، بقیه به فعالان سیاسی مورد حمله یا زخمی ها پناه می دادند، بسیاری فعالانه در خیابان ها به راهپیمایی و تظاهرات می پرداختند، برخی تا آن جا پیش رفتند که در سنگر سازی در برابر نیروهای رژیم طاغوت کمک می کردند و حتی تعدادی از آنان اسلحه به دست گرفتند و به مبارزه پرداختند.
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 2010459
تعداد نوشته ها : 4398
تعداد نظرات : 99


 ...
... ...
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
دسته ها : دلنوشته ها
سه شنبه 1393/10/23
دسته ها : بارالها
سه شنبه 1393/10/23
دسته ها : تلنگر
سه شنبه 1393/10/23
دانشجویی که سال آخر دانشگاه را می گذراند به خاطر پروژه ای که انجام داده بود جایزه اول را گرفت. او در پروژه خود از ۵۰ نفر خواسته بود تا دادخواستیمبنی بر کنترل سخت و یا حذف ماده شیمیایی «دی هیدروژن مونوکسید» توسط دولترا امضا کنند و برای این خواسته خود دلایل زیر را عنوان کرده بود:

۱- مقدار زیاد آن باعث عرق کردن زیاد و استفراغ می شود.
۲- یک عنصر اصلی باران اسیدی است.
۳- وقتی به حالت گاز در می آید بسیار سوزاننده است.
۴- استنشاق تصادفی آن باعث مرگ فرد می شود.
۵- باعث فرسایش اجسام می شود.
۶- حتی روی ترمز اتوموبیل ها اثر منفی می گذارد.
۷- حتی در تومورهای سرطانی نیز یافت شده است.

از۵۰ نفر فوق ۴۳ نفر دادخواست را امضا کردند. ۶ نفر به طور کلی علاقه ای نشان ندادند و اما فقط یک نفر می دانست که ماده شیمیایی «دی هیدروژن مونوکسید» در واقع همان آب است!!!

عنوان پروژه دانشجوی فوق «ما چقدر زود باور هستیم» بود!
دسته ها :
سه شنبه 1393/10/23
دخترکوچولو و پدرش از رو پلی میگذشتن. پدره یه جورایی می ترسید، واسه همین به دخترش گفت: «عزیزم، لطفا دست منو بگیر تا نیوفتی تو رودخونه.»

 دختر کوچیک گفت:«نه بابا، تو دستِ منو بگیر..»

پدر که گیج شده بود با تعجب پرسید:چه فرقی میکنه؟!!!!!؟؟؟؟

دخترکجواب داد: «اگه من دستت را بگیرم و اتفاقی واسه م بیوفته، امکانش هست که من دستت را ول کنم. اما اگه تو دست منو بگیری، من، با اطمینان، میدونم هر اتفاقی هم که بیفوته، هیچ وقت دست منو ول نمی کنی.»

در هر رابطه ی دوستی ای، ماهیت اعتماد به قید و بندهاش نیست، به عهد و پیمان هاش هست. پس دست کسی روُ که دوست داری رُو بگیر، به جای این که توقع داشته باشی اون دستتو رُو بگیره..
دسته ها :
سه شنبه 1393/10/23
روزی مردی برای خود خانه ای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی بزرگ با درختان میوه داشت.

درهمسایگی او خانه ای قدیمی بود که صاحبی حسود داشت که همیشه سعی می کرد اوقات او را تلخ کند و با گذاشتن زباله کنار خانه اش و ریختن آشغال آزارش می داد.

یک روز صبح خوشحال از خواب برخاست و همین که به ایوان رفت دید یک سطل پر از زباله در ایوان است. سطل را تمیز کرد، برق انداخت و آن رااز میوه های تازه و رسیده حیاط خود پر کرد تا برای همسایه ببرد.

وقتی همسایه صدای در زدن او راشنید خوشحال شد وپیش خود فکر کرداین بار دیگر برای دعوا آمده است.

وقتیدر را بازکرد مرد به او یک سطل پر از میوه های تازه و رسیده داد و گفت : "هر کس آن چیزی را با دیگری قسمت میکند که از آن بیشتر دارد ....."
دسته ها :
سه شنبه 1393/10/23
روزی،سنگتراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، از نزدیکی خانه بازرگـانی رد می شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: این بازرگان چقدر قدرتمند است! وآرزو کرد که مانند بازرگان باشد.


دسته ها :
سه شنبه 1393/10/23
استادىدر شروع کلاس درس، لیوانى پر از آب به دست گرفت. آن را بالا نگاه داشت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند 50 گرم، 100 گرم، 150 گرم.


دسته ها :
سه شنبه 1393/10/23
‌گویند سعدی از دیاریبه دیار دگر می‌رفت. در راه چشمش به جای پای یک مرد و یک شتر افتاد که از آنجا عبور کرده بودند. کمی که رفت جای پنجه‌های دست مسافر را دید که به زمین تکیه داده و بلند شده، پیش خود گفت: «سوار این شتر زن آبستنی بوده» بعد یک طرف راه مگس و طرف دیگر پشه به پرواز دید.


دسته ها :
سه شنبه 1393/10/23
خاخامی در میان مردم محبوبیت زیادی داشت، همه مسحور گفته هایش می شدند. همهبه جز اسحاق که همیشه با تفسیرهای خاخام مخالفت می کرد و اشتباهات او را به یادش می آورد. بقیه از اسحاق به خشم می آمدند، اما کاری از دستشان بر نمی آمد.


دسته ها :
سه شنبه 1393/10/23
فرمانروای شهر از دیدار شاه سلطان حسین صفوی باز می گشت . بزرگان و ریش سفیدان شهر به دیدار سالار شهر خویش رفته و از حال شاه ایران زمین جویا می شدند.

فرمانروای شهر گفت: شاه شاداب و آسوده هستند در زمانی که من در مجلس گفتگوی ایشان با بزرگان بودم دیدم ایشان ریز امور کشور را در اختیار دارند قیمت همه اجناس ، سود بازآریان ، میزان خمس ، تعداد مسافران سفر حج ، مشهد و کربلا را به خوبی می دانند و از زندگی خصوصی فرمانروایان شهرهای ایران آگاهند . به این مجموع آگاهی ایشان را از زندگی خصوصی و درس علما را نیز بیفزایید ، این نشان می دهد کشور هیچ مشکلی ندارد.

یکی از ریش سفیدان خردمند از جای برخواسته و گفت خدا خودش این کشور را نگهدارد.پادشاهی که چنین سرگرم اندرون کشور است کی به برون آن می نگرد.

سخن آن پیر خیلی زود آشکار شد. دودمان صفویه بدست تعدادی راهزن سرنگون گشت.

 آدمی تنها زمانی دربند رویدادهای روزمره نخواهد شد که در اندیشه ایی فراتر از آنها در حال پرواز باشد.

شاهسلطان حسین به روزمرگی دچار بود  تمام هوش خود را برای نگهداری و نگهبانی از چیزهای خرد و بی ارزش بکار گرفته و بیشتر انباردار خوبی بود تا فرمانروایی که باید نظر به آینده کشور داشته باشد .
دسته ها :
يکشنبه 1393/10/21
خاخامیدر میان مردم محبوبیت زیادی داشت، همه مسحور گفته هایش می شدند. همه به جزاسحاق که همیشه با تفسیرهای خاخام مخالفت می کرد و اشتباهات او را به یادشمی آورد. بقیه از اسحاق به خشم می آمدند، اما کاری از دستشان بر نمی آمد.

روزی اسحاق در گذشت. در مراسم خاکسپاری، مردم متوجه شدند که خاخام به شدت اندوهگین است.

یکی گفت : چرا اینقدر ناراحتید؟ او که همیشه از شما انتقاد می کرد!

خاخامپاسخ داد: من برای دوستی که اکنون در بهشت است ناراحت نیستم. برای خودم ناراحتم. وقتی همه به من احترام می گذاشتند، او با من مبارزه می کرد و مجبور بودم پیشرفت کنم. حالا رفته، شاید از رشد باز بمانم.
دسته ها :
يکشنبه 1393/10/21
اگر یک نفر از رازی خبردار باشد و بروز دادن آن، باعث زحمت و گرفتاری خودش با دیگری بشود به او می‌گویند شتر دیدی ندیدی.

برخیاز ضرب المثل فارسی، به دلیل کاربرد زیادی که دارند جزو ضرب المثل های معروف به حساب می آیند.یکی از این المثل های معروف «شتر دیدی؟ ندیدی» است.

مورداستفاذه این مثل زمانی است که یک نفر از رازی خبردار باشد و بروز دادن آن،باعث زحمت و گرفتاری خودش با دیگری شود. در این مواقع به او می‌گویند شتر دیدی ندیدی.

دسته ها :
يکشنبه 1393/10/21
سه نفر زن می خواستند از سر چاه آب بیاورند.

در فاصله ای نه چندان دور از آن ها پیر مرد دنیا دیده ای نشسته بود و می شنید که هریک از زن ها چه طور از پسرانشان تعریف می کنند.

زن اول گفت : پسرم چنان در حرکات اکروباتی ماهر است که هیچ کس به پای او نمی رسد.


دسته ها :
شنبه 1393/10/20
"لئوناردو داوینچی" موقع کشیدن تابلو "شام آخر" دچار مشکل بزرگی شد. او میبایست "خیر ونیکی" را به شکل "عیسی" و بدی را به شکل "یهودا" (که از یاران عیسی (ع) بود و هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند) تصویر میکرد. کار را نیمه تمام رها کرد تا مدلهای آرمانیش را پیدا کند.


دسته ها :
شنبه 1393/10/20
ملک روی ازین سخن در هم آمد و گفت : آن دروغ وی پسندیده تر آمد مرا زین راست که تو گفتی که روی آن در مصلحتی بود و بنای این در خبثی و خردمندان گفته اند.

پادشاهیرا شنیدم به کشتن اسیری اشارت کرد . بیچاره در آن حالت نومیدی ملک را دشنام دادن گرفت و سقط گفتن که گفته اند هر که دست از جان بشوید هر چه در دل دارد بگوید .

وقت ضرورت چو نماند گریز
دست بگیرد سر شمشیر تیز

ملک پرسید چه می گوید . یکی از وزرای نیک محضر گفت ای خداوند

همی گوید : والکاظمین الغیظ والعافین عن الناس

ملکرا رحمت آمد و از سر خون او درگذشت .وزیردیگر که ضد او بود گفت ابنای جنس ما را نشاید در حضرت پادشاهان جز براستی سخن گفتن این ملک را دشنام داد و ناسزا گفت

ملک روی ازین سخن در هم آمد و گفت : آن دروغ وی پسندیده تر آمد مرا زین راست که تو گفتی که روی آن در مصلحتی بود و بنای این در خبثی و خردمندان گفته اند :

دروغی مصلحت آمیز به که راستی فتنه انگیز

هر که شاه آن کند که او گوید
حیف باشد که جز نکو گوید

بر طاق ایوان فریدون نبشته بود :

جهان ای برادر نماند بکس
دل اندر جهان آفرین بند و بس

مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت
که بسیار کس چون تو پرورد و کشت

چو آهنگ رفتن کند جان پاک
چه بر تخت مردن چه بر روی خاک
دسته ها :
شنبه 1393/10/20
جوانی می خواست ازدواج کند به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند …

پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد وگفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد.

جوان گفت: شنیده ام قد او کوتاه است!


دسته ها :
شنبه 1393/10/20

الجَماعَةُ رَحمَةٌ و الفُرقَةُ عَذابٌ
وحدت مایه رحمت ، و تفرقه موجب عذاب است.

دسته ها : حدیث
شنبه 1393/10/20
امروز به یک آیه از قرآن رسیدم که خیلی قشنگ و عمیق بود برام. البته تمام آیات قرآن قشنگ و دوست داشتنی هستند اما این یکی ... یـه حالی شدم با خوندنش

آیه 36 زخرف :

وَ مَن یَعشُ عَن ذِکرِ الرَّحمنِ نُقَیِّض لَهُ شَیطاناً فَهُوَ لَهُ قَرینٌ

و هر کس از یاد خدا رویگردان شود ، شیطان را به سراغ او میفرستیم ؛ پس همواره قرین اوست

و در دو آیه بعد همین سوره یعنی آیه 38 از حال و هوای ما در قیامت میگه و میگه : ... زمانی که (در قیامت) نزد ما حاضر شود می گوید ای کاش میان من و تو فاصله مغرب و مشرق بود ؛ چه بد همنشینی بودی

این پست رو خیلی نا خودآگاه گذاشتم روی وبلاگ ، فقط به خاطر اینکه کمی فکر کنیم ..........
تمام دردها و ناراحتی های ما به خاطر غفلت از خداست ... هر چی کم داریم توی زندگی بخاطر دوری از خداست
خودخدا داره میگه کسی که با خدا نیست ، شیطان به سراغش میره ... و وقتی هم شیطان همراه و همنشین لحظه های ما باشه هیچ معلوم نیست آخرش چی بشه ...
و جالب اینه که توی قیامت ، ما به همون شیطان میگیم ای کاش فاصله من و تو فاصله مغرب و مشرق بود ...
پسبهتر نیست از همین امروز یاد خدا رو توی لحظه های زندگیمون بیشتر کنیم ؟؟ باور کنید هرچی خدا پررنگـتر باشه توی زندگی ما، احساس آرامش و خوشبختی بیشتری داریم...

فقط به این آیه ها کمی فکر کنیم ... همین
دسته ها : بارالها
جمعه 1393/10/19
خدایا اگر بخواهم انچه در ذهن دارم با تو
بگویم هزاران جلد کتاب میشود ولی انچه
در دل دارم یک جمله بیش
نیست:دوستت دارم .
دسته ها : بارالها
جمعه 1393/10/19
از خدا پرسیدم:

 خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟

 خدا جواب داد :

 گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر،

 با اعتماد زمان حالت را بگذران

 و

دسته ها : بارالها
جمعه 1393/10/19

همیشه از فاصله ها گله مندیم
شاید یادمان رفته که در مشق های کودکیمان
گاه برای فهمدین کلمات فاصله هم لازم بود.
دسته ها : دلنوشته ها
جمعه 1393/10/19

دلم کاره دست است

تارش از سکوت

پودش از تنهایی


همین است که نمی شکند....

دسته ها : دلنوشته ها
پنج شنبه 1393/10/18
روزی مرحوم آخوند کاشی مشغول وضوگرفتن بودند.که شخصی باعجله آمدوضوگرفت وبه داخل اتاق رفت وبه نماز ایستاد.
باتوجه با این که مرحوم کاشی خیلی بادقت وضو می گرفت و همه آداب و ادعیه ی وضو را به جا می آورد؛ تا وضوی آخوند تمام شود، آن شخص نماز ظهر و عصر خود را هم خوانده بود.

دسته ها :
پنج شنبه 1393/10/18
یک وقت اگر خدا ازت یه چیزی رو گرفت ناراحت نشی ها

خودش داده خودش هم می گیره

فقط اشک بریز بگو :

خدایا همه چیز من و از من بگیر ،  ولی خودت رو از من نگیر
دسته ها : بارالها
پنج شنبه 1393/10/18


دلم نمی گیرد

 

تنگـــــــ هم نمی شود

 

من دیگر دلم را به خـــــــــــدا سپرده ام ...

دسته ها : بارالها
پنج شنبه 1393/10/18
دسته ها : بارالها
پنج شنبه 1393/10/18

به جای دستت درد نکنه ؛ بگوییم : ممنون از محبتت، سلامت باشی

به جای دروغ نگو؛ بگوییم : راست می گی؟ راستی؟

به جای خدا بد نده؛ بگوییم : خدا سلامتی بده..

به جای فقیر هستم؛‌ بگوییم : ثروت کمی داری

به جای بد نیستم؛ بگوییم : خوب هستم

به جای فراموش نکنی؛ بگوییم : یادت باشه

به جای داد نزن؛ ‌بگوییم : آرام باش

به جای من مریض و غمگین نیستم؛‌ بگوییم : من سالم و با نشاط هستم

به جای جانم به لبم رسید؛ بگوییم : چندان هم راحت نبود

به جای پدرم درآمد؛ بگوییم : خیلی راحت نبود

به جای ببخشید مزاحمتون شدم؛ بگوییم : 

از این که وقت خود را در اختیار من گذاشتید متشکرم

به جای گرفتارم؛ بگوییم : ‌در فرصت مناسب با شما خواهم بود

به جای قابل نداره؛ بگوییم : هدیه برای شماست

به جای شکست خورده؛ بگوییم : با تجربه

به جای مگه مشکل داری ؛ بگوییم : مگه مسئله ای داری؟

به جای بدرد من نمی خورد؛ بگوییم : مناسب من نیست...

دسته ها :
پنج شنبه 1393/10/18

اگر درد را احساس کردی " زنــــــــده ای"

 

اگر درد دیگران را احساس کردی "انســــــانی"

دسته ها : تلنگر
پنج شنبه 1393/10/18
دسته ها : دلنوشته ها
پنج شنبه 1393/10/18
دسته ها : بارالها
چهارشنبه 1393/10/17
دسته ها : بارالها
چهارشنبه 1393/10/17
دسته ها : بارالها
چهارشنبه 1393/10/17
دسته ها : بارالها
چهارشنبه 1393/10/17

 


گاهــــــــی وقتــــــــا بایـــــــــــد ب بعضـــــــــی چیـــــزها اعترافـــــــــ کرد!!!                                 

گاهــــــــی وقتــــــــــا بایـــــــــد بــــــ بودن بعضــــــــی چیــــزها افتخــــــــار کرد!!!                         

گاهـــــــی وقتــــــــــا بایـــــــــــد برای مانـــــــــدن بعضـــــــی چیزها  فریـــــــــــــــاد زد!!!               

خــــــــــــــــــــــــدایا ؛ بــــــ اینکه تــــــــو تنها هستــــــــی اعتراف میکنم....         

بـــــــ اینکه فقط تـــــــــــو را دارم افتخار میکنــــــــــــــــم....                                                       

و برایـــــــــــــ  تک ماندنــــــــــــ تــــــــــــو فریــــــــــــــآد میزنـــــــــــــم.............                                                  

          قل هو الله [ احد ]    

دسته ها : بارالها
چهارشنبه 1393/10/17


ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺍﮔﻪ ﺑﺸﮑﻨﻪ ...! ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﭼﺴﺒﯽ ﻧﻤﺸﯿﻪ ﺩﺭﺳﺘﺶ ﮐﺮﺩ ...

*ﻣﺜﻞ ﺩﻝ ﺁﺩﻣﺎ*

ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺍﮔﻪ ﺑﺮﯾﺰﻩ ... ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺟﻤﺶ ﮐﺮﺩ ...

*ﻣﺜﻞ ﺁﺑﺮﻭ*

ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺭﻭ ﺍﮔﻪ ﺑﺨﻮﺭﯼ ... ﺑﺎ ﻫﯿﭻ چیزی ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑﺮﯾﺰﯾﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ...

* ﻣﺜل ﻣﺎﻝ ﺑﭽﻪ یتیم*

ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺭﻭ ﺍﻭﻧﺠﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻗﺪﺭﺷﻮ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﯽ ..

♡مثل پدرومادر♡

ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺭﻭ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﺍﺩ ...

♡ﻣﺜﻞ ﮔﺬﺷﺘﻪ♡

ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺭﻭ ﺑﺎ ﻫﯿﭻ پﻮﻟﯽ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺧﺮﯾﺪ ...

♡ﻣﺜﻞ ﻣﺤﺒﺖ♡

ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺭﻭ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩ ..

♡ﻣﺜﻞ دوست ﻭﺍﻗﻌﯽ♡

ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺭﻭ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻢ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﻢ

ﻣﺜﻞ ﺁﺩﻣﺎﯼ ﭼﺎپﻠﻮﺱ ﻭ ﺩﺭﻭﻏﮕﻮ♡

ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﻫﺰﯾﻨﻪ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺍﻣﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺣﺎﻝ ﻣﯿﺪﻩ ...

♡ﻣﺜﻞ ﺧﻨﺪﯾﺪﻥ♡

ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﻭﻧﻪ ...

♡ﻣﺜﻞ تاوان♡

ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻠﺨﻪ ...

♡ﻣﺜﻞ ﺣﻘﯿﻘﺖ♡

ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺨﺘﻪ ...

♡ﻣﺜﻞ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩﻥ♡

ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﺷﺘﻪ ...

♡ﻣﺜﻞ ﺧﯿﺎﻧﺖ♡

ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺷﻪ ...

♡ﻣﺜﻞ ﻋﺸﻖ♡

ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺗﺎﻭﺍﻥ ﺩﺍﺭﻩ ...♡ﻣﺜﻞ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ♡

ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺭﻭ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﮔﻔﺖ ....

♡ ﻣﺜﻞ .......♡ 

یه کسی همیشه هوامون روداره .......

 ♡ مثل خدا 

دسته ها : بارالها
جمعه 1393/10/12

خـــــــــــــــدایا ؛ دوستتـــــــــــــ دارررررم...........!!همــــــه جوره....همــــــه رنگه...  یه چیـــــــــــزی فراتر از [خیـــــــــــــــــــــــــلی]....یه چیزی کــــــ  انقدررررر زیاده کـــــ حتی واژه شو بلدنیستم....
دسته ها : بارالها
جمعه 1393/10/12
دسته ها : بارالها
جمعه 1393/10/12
دسته ها : بارالها
جمعه 1393/10/12
دسته ها : بارالها
جمعه 1393/10/12


با آن که روضه خوانم و می خوانم از شما
فهمیده ام که هیچ نمی دانم از شما

یا ایها العزیز! ذلیل معاصی ام
باید ز شرم چهره بپوشانم از شما

می ترسم از رسیدن آن جمعه ای که من
جای سلام روی بگردانم از شما

رویی نمانده است به چشمت نظر کنم
پس بی دلیل نیست گریزانم از شما

من اصل انتظار تو را برده ام ز یاد
با انتظارهای فراوانم از شما

من نان به نرخ نام تو خورده ام حلال کن
محض رضای ذائقه می خوانم از شما
جمعه 1393/10/12
ای آخرین توسل سبز دعای ما
آیا نمی رسد به حضورت صدای ما؟

شنبه دوباره شنبه دوباره سه نقطه چین
بی تو چه زود می گذرد هفته های ما

در این فراق تا که ببینی چه می کشیم
بگذار چشم های خودت را به جای ما

موعود خانواده! کی از راه می رسی؟
کی مستجاب می شود "آقا بیای ما"؟

کی می شود بیایی و از پشت ابرها
خورشید های تازه بیاری برای ما

آقا اگر نیایی و بالی نیاوری
از دست می رود سفر کربلای ما
جمعه 1393/10/12
حل می شود شکوهِ غزل در صدای تو
ای هرچه هست و نیست در عالم فدای تو
 
هر شب به روز آمدنت فکر می کنم
هر صبح بی قرارترینم برای تو

بیدار می شویم از این خوابِ هولناک
یک صبح جمعه با نَفَسِ آشنای تو

آدینه ای که می رسی و پهن می شود
چون فرش، آسمانِ دلم زیر پای تو

یک روز گرم و روشن و سرشار می شویم
در خلسه ای که می وزد از چشم های تو

روزی که با شروع کلام تو ـ مثل قند
حل می شود شکوهِ غزل در صدای تو
جمعه 1393/10/12
ای ناگهان تر از همه ی اتفاقها
پایان خوب قصه ی تلخ فراقها

یکجا ز شوق آمدنت باز می شوند
درهای نیمه باز تمام اتاقها

یک لحظه بی حمایت تو ای ستون عشق
سر باز می کنند ترکها به طاقها

بی دستگیری ات به کجا راه می بریم؟
در این مسیر پر شده از باتلاقها

باز آ، بهار من، که به نوبت نشسته اند
در انتظار مرگِ درختان، اجاقها

ای وارث شکوه اساطیر، جلوه کن
تا گم شود ابهت پر طمطراقها
جمعه 1393/10/12
رسیده ام به چه جایی... کسی چه می داند
رفیق گریه کجایی؟ کسی چه می داند

میان مایی و با ما غریبه ای... افسوس
چه غفلتی! چه بلایی! کسی چه می داند

تمام روز و شبت را همیشه تنهایی
«اسیر ثانیه هایی» کسی چه می داند

برای مردم شهری که با تو بد کردند
چگونه گرم دعایی؟ کسی چه می داند

تو خود برای ظهورت مصمّمی اما
نمی شود که بیایی کسی چه می داند

کسی اگرچه نداند خدا که می داند
فقط معطل مایی کسی چه می داند

اگر صحابه نباشد فرج که زوری نیست...
تو جمعه جمعه می آیی کسی چه می داند
جمعه 1393/10/12
منتظر مانده زمین تا که زمانش برسد
صبح همراه سحرخیز جوانش برسد

خواندنی تر شود این قصه از این نقطه به بعد
ماجرا تازه به اوج هیجانش برسد

پرده ی چاردهم وا شود و ماه تمام
از شبستان دو ابروی کمانش برسد

لیله القدر بیاید لب آیینه ی درک
سوره ی فجر به تاویل و بیانش برسد

نامه داده ست ولی عادت یوسف اینست
عطر او زودتر از نامه رسانش برسد

شعر در عصر تو از حاشیه بیرون برود
عشق در عهد تو دستش به دهانش برسد

ظهر آن روز بهاری چه نمازی بشود
که تو هم آمده باشی و اذانش برسد
جمعه 1393/10/12
رفیق حادثه هایی به رنگ تقدیری
اسیر ثانیه هایی شبیه زنجیری
 
در این رسانه ی دنیا میان برفک ها
نه مانده از تو صدایی نه مانده تصویری
 
رسیده سن حضورت به سن نوح اما
شمارِ مردم کشتی نکرده تغییری
 
هزار جمعه ی بی تو گذشته از عمرم
هزار سال پیاپی دچار تأخیری
 
شبیه کودک زاری شدم که در بازار...
تو دست گمشده ها را مگر نمی گیری؟



اللهم عجل لولیک الفرج
جمعه 1393/10/12

به پا شود رستخیز، چو رخ هویدا کند      هزارها مرده را، به یک دم احیا کند

از رخ تابان خود،  صد ید بیضا کند              بنده درگاه او، کار مسیحا کند    

اللهم عجل لولیک الفرج 

چهارشنبه 1393/10/10
در عزای امام عسکری آید زنای اهل دل
صد فغان همراه با شور و نوا یابن الحسن
آب شد شمع وجودش زآتش زهر ستم
خاک غم بر سر کنم زین ماجرا یابن الحسن
شهادت امام عسکری (ع) تسلیت باد
چهارشنبه 1393/10/10
ای در جگـر شیعه شررهای غم تو
ای ارث تـو از مادر تو عمر کم تو
با آنکه بـوَد عـرش به ظلِّ علم تو
خـم شـد کمـر چـرخ ز بار الم تو
شهادت امام عسکری (ع) تسلیت باد
چهارشنبه 1393/10/10
آه ای جگرت سـوخته از سـوز نهانی
دادنـد تــو را زهـر در ایـام جـوانی
جان شـد به لبت از ستم دشمن جانی
شد کار محبـان زغمت مرثیه‌خـوانی
شهادت امام عسکری (ع) تسلیت باد
چهارشنبه 1393/10/10
X