سكوت مي كنم
نه اينكه صدايي ندارم
گوش شنوايي نيست
لب مي بندم
سر باز نكند زخمهايم
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ:
ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ،
ﺑﺪﻭﻥ ﻓﮑﺮ ﺑﻪ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﻭ ﺁﯾﻨﺪﻩ ،
ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻩ ....
صبر مي آيد !چقدر اين عطسه هاي زمستاني را دوست دارم ...
به زنداني گفتند:
تنها تر از تو كيست؟
گفت كسي كه دلش زنداني ديگري است...
باور كن بعضي ها تنهاترت ميكنند!
خوب هم كه باشي از بس بدي ديده اند،
خوبي هايت را باور نميكنند ...
نفرين به شهري كه در آن غريبه ها آشنا ترند ...
تـازگـيـا مـُد شـده مـيـگـن عـشـقـت رو ول كـن بـره
اگـه بـرگـشـت مـال خـودتـه
اگـه بـرنـگـشـت از قـبـل هـم مـال تـو نـبـوده
لـعـنـتــــــــــــــي كـفـتـر بـازي مـي كـنـيم مـگـه؟
از تــــو دلگــــير نيســــتم !
از “دلــــــم” دلگــــيرمـــ
كــه ” نبـــــودنت ” را صبـــــورانه تحــــــمل ميكـــــند...
هميشه ساده بودم . . .
ساده سلام كردم . . .
ساده دل دادم . . .
ساده محبت كردم . . .
ساده باور كردم . . .
ساده چشم گفتم . . .
ساده وابسته شدم . . .
اما سخت دلم را شكستند . . . !
خيلي سخت . . . !
كاش انقدر ساده نبودم . . . !
هيچ كس نمي فهمد
پالتو با دستكش هاي چرم كافي نيست
گاهي بيرون رفتن در اين هوا دلِ گرم مي خواهد . . .
اكنون نقش آن چشمانت در حافظه دلم ثبت است!!
دردِ مـن ايـن اســت كـه
هـر روز از خـودم مـي پـرسـم : " مــَـگــَـر خــودَش مــَـرا انـــتـِــخـــآب نــَـكــَـرد ؟؟؟
اونم با پاي خودت...!
بايد جاتُ تو زندگي
بعضي ها خالي كني...!
درسته تو شلوغياشون متوجه نميشن چي ميشه...!ولي بدون...
يه روزي...
يه جايي...بد جوري يادت مي افتن كهديگه خيلي دير شده خيلي...
قبل از اينكه به كسي بگي : " دوستت دارم ..."
خوب فكراتو بكن...
چون شايد چراغي رو تو دلش روشن كني...
كه خاموش كردنش به خاموش شدن اون بيانجامه
درد ِ دل..... كـه مي كنــي ...
يعني...
ضعـف هـايـت را
دردهـايــت را.........
مي گـذاري تـوي ِ سيـني و تعـارف مي كـني
كـه هـر كـدامـش را كـه مي خواهنــد
بــردارنـد ...
تيــز كننــد ...
تيــغ كننــد ...
و بــزننـد بـه ....روحـت....
اي كاش در آن لحظه كه تقديم تو شد هستي من
مي سپردم كه مراقب باش جنس اين جام بلور است
پراز عشق و غرور است .
مبادا بازيچه شود .
مي شكند...
صدايي توجه مرا به خود جلب كرد به طرف صدا دويدم...
خيلي نزديك بود...قلبم مي
تپيد...صداي آشنايي بود..ته دل احساس غربت كردم..
سريع دويدم و قلم و كاغذ
برداشتم و شروع كردم...
شروع كردم به نوشتن صداي دلــــــ♥ـــــم....
.
عزيزا كاسهي چشمم سرايت | ميان هردو چشمم جاي پايت | |
از آن ترسم كه غافل پا نهي تو | نشنيد خار مژگانم بپايت |
سكوت مي كنم
نه اينكه صدايي ندارم
گوش شنوايي نيست
لب مي بندم
سر باز نكند زخمهايم
من يه سرباز جنگجو هستم
نقش قهرمان را بازي مي كنم
تمام احساسم را به تصوير مي كشم
مي خندم به تمام بازي هاي زندگي
ترسي ندارم
شمشيرم را از رو بستم
به جنگش مي روم
هرچه كه بر سر راهم باشد
گاهي سكوت
يعني اما … يعني اگر …يعني هزار و يك دليل كه “دل” ميترسد بلند بگويد …
مهر خود را در دلم جا كرد و رفت
آمد و طــــــوفان نوح برپا نـــــمود
جان بي جان مـــرا از كف ربــــود
آمد و رسواي شـهرم كـرد و رفت
آمـد و بي آبـــرويم كــــــرد و رفت
رفت و ايــن وابستگي ها را نديد
آن همه ديوانگي هــــــــا را نديد
رفت و تنهايي مـــن را تازه كـــرد
نامه هايم را نخوانده پاره كــــــرد
رفت و ديگر پرسش از حالم نكرد
پرسش از حال و دل زارم نكــــرد
رفت و باور كردم او يك سايه بود
آن خـيال عاشقي افسانه بـــــود
خدايا وقتي ازم گرفتي و بهم بخشيدي ،
فهميدم كه معادله زندگي ،
نه غصه خوردن براي نداشته هاست و نه شاد بودن براي داشته ها . . .
جايي در پشت ذهنت به خاطر بسپار كه
اثر انگشت خداوند بر همه چيز هست...
من از خدا خواستم به من توان و نيرو دهد و او بر سر راهم مشكلاتي قرار داد تا نيرومند شوم. من از خدا خواستم به من عقل و خرد دهد |
بعضي عشقها مثل قصه ابراهيمه!بايد همه چيزت را قرباني كني؛
بعضي عشقها مثل قصه مسيحه!آخرش به صليب كشيده ميشي؛
زمين اصلا جاذبه ندارد.....
سيب ها به عشق تو مي افتند...
آدمــها كنــارت هستند . . . تا كـــي؟ تا وقتـــي كه به تو احتــياج دارند !از پيشــت ميروند يك روز . . . كدام روز ؟ وقتي كســي جايت آمد !دوستــت دارند . . . تا چه موقع ؟ تا موقعي كه كسي ديگر را براي دوســت داشـتن پيــدا كنـند !ميگويــند عاشــقت هســتند براي هميشه ! نه . . . ! فقط تا وقتي كه نوبت بــــــازي با تو تمام شود . . . و اين است بازي باهــم بودن . .
با دو قبله در ره توحيد نتوان رفت راست
يا رضاي دوست بايد يا رضاي خويشتن
عشق رازيست به اندازه ي آغوش خدا
عشق آنگونه كه مي دانم و مي داني نيست
تا لطف و مصلحت تو را در فراسوي درهاي به ظاهـــر بسته دريابم...خـــــــداوندابا عشــــــق خود احاطه ام كن.