بايد توجّه داشت كه تمامى پيامبران الهى خصوصا پيامبر اسلام و ائمّه اطهار
عليهم السلام تمام آنچه انجام مى دادند، بر مبناى مصلحت احكام الهى و عامّهمردم بوده است و نيز آنان منافع و لذايذ شخصى را فداى دين و اجتماع مى
كرده اند.
از آن جمله : انتخاب همسر در تشكيلات زندگى ايشان بوده است كه تنها مصلحت ،چگونگى گسترش دين و پذيرش و هدايت مردم ، مورد نظر قرار مى گرفته است .
در همین راستا، پیامبر عالیقدر اسلام حضرت محمّد صلّى
اللّه علیه و آله ، نیز دوران عنفوان جوانى خود را به پاک ترین و عفیف ترین
روش ، سپرى نمود و در سنین 25 سالگى با خدیجه ، آن بانوى مخدّره ازدواج
نمود و به دنبال آن پس از مبعوث شدن به مقام والاى نبوّت ورسالت ، جهت
مصالح دین مبین اسلام ، همسران دیگرى را نیز انتخاب نمود که همه آن ها جز
عایشه بیوه بوده اند.(1)
به هر حال در این که آن حضرت چند همسر جهت مصلحت اسلام و مسلمین برگزید،
بین مورّخین و محدّثین اختلاف است ؛ که به مشهور آن اشاره مى کنیم :
1 خدیجه دختر خُوَیْلِد.
2 صفیّه دختر حیّى بن اخطب ، از بنى اسرائیل .
3 عایشه دختر ابوبکر بن ابى قحافه ، از بنى تمیم .
4 حفصه دختر عمر بن خطّاب ، از طایفه طىّ.
5 امّ حبیب دختر ابوسفیان بن حرب ، از بنى امیّه .
6 زینب دختر جحش از بنى اسد، از خانواده بنى امیّه .
7 سوده دختر زمعه ، از طایفه بنى اسد.
8 میمونه دختر حارث ، از طائفه بنى هلال .
9 هند (امّ سلمة ) دختر ابى امیّه ، از طایفه مخزوم .
10 جویریه دختر حارث .
11 خوله دختر حکیم سلیمى .
12 زینب دختر خزیمة بن حارث .
13 ماریه قبطیّه .
14 ریحانه خندقیّه .
15 زینب دختر ابى الجون کندى .
و در هنگام رحلت و شهادت حضرت رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله ، تعداد 9
همسر برایش باقى مانده بود، و از تمامى آن ها فقط داراى هشت فرزند، چهار
پسر و چهار دختر گردید.(2)
و در موقع رحلت ، تنها فاطمه زهراء سلام اللّه علیها، مادر تمام ائمّه
اطهار علیهم السلام و مادر سادات بنى الزّهراء برایش به یادگار باقى ماند.(3)
1-این مطلب نیاز به وقت بیشتر و توضیح کاملترى دارد که
بایستى به کتابهاى مربوطه ارجاع شود چون کتابهاى مختلفى در این باب به رشته
تحریر درآمده است .
و ضمنا پاورقى در قسمت حالات حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله ، ص 20 پاورقى 3، پیرامون حضرت خدیجه ملاحظه شود.
2- شرح آن در صفحه 21 گذشت .
3- وسائل الشّیعة : ج 20، ص 244 245، فروع کافى : ج 5، ص 390، ح 5، خصال صدوق : ج 2، ص 419، ح 13.