بس مصيبت بر سر ساقي كوثر رفته بود
صبرِ بانو روزهاي آتشين سر رفته بود
از مدينه خسته و با مردمش بيگانه شد
پس براي گريه كردن جاي ديگر رفته بود
خواست تا دشمن بفهمد اصلِ دين بييار نيست
بهرِ تدريس عدو زهرا دمِ در رفته بود
ديد در مسجد نماز بيولايت خوانده شد
با دو دستِ پر ز نفرين پيش داور رفته بود
بيبيِ ما حامي اصلاح امّت بود و بس
شرح سيلي را اگر ميگفت حيدر رفته بود!
كودكان فاطمه وقتي به منزل آمدند
خانه گريان بود و از اين خانه مادر رفته بود
آسمان ميگفت حيدر بعدِ زهرا پير شد
بس مصيبت بر سر ساقي كوثر رفته بود