معرفی وبلاگ
بسم الله الرحمن الرحیم خدایا..... یاریم کن نگاهم... در افق این فضای مجازی... جز برای تو....نبیند و انگشتانم ... جز برای تو ... کلیدی را فشار ندهند... *********************** وقتی به علاوه خدا باشی منهای هر چیزی زندگی می کنی. *********************** میلیون ها زن ایرانی در انقلاب سال 1357 با قدرت هر چه تمام تر پا در صحنه نهادند. حضور زنان در به پیروزی رسیدن انقلاب اسلامی چندین شکل داشت. برخی اخبار را گردآوری یا جزوه هایی را توزیع می کردند، بقیه به فعالان سیاسی مورد حمله یا زخمی ها پناه می دادند، بسیاری فعالانه در خیابان ها به راهپیمایی و تظاهرات می پرداختند، برخی تا آن جا پیش رفتند که در سنگر سازی در برابر نیروهای رژیم طاغوت کمک می کردند و حتی تعدادی از آنان اسلحه به دست گرفتند و به مبارزه پرداختند.
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 2007848
تعداد نوشته ها : 4398
تعداد نظرات : 99


 ...
... ...
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
برادرم‌قاسم‌كلاس‌دوم‌دبيرستان‌بودكه‌اصرار مي‌كرد به‌ارگان‌نوپاي‌سپاه‌بپيوندد. امّا چطور مي‌توانست‌خانواده‌را قانع‌كند. چرا كه‌او يگانه‌پسرخانواده‌اش‌بود و نور چشم‌اميد همه‌. پدر در جوابش‌گفت‌: تو بمان‌هم‌درست‌رابخوان‌و هم‌مواظب‌مادر و خواهرانت‌باش‌چون‌من‌قصد رفتن‌به‌جبهه‌را دارم‌.
چه‌عجيب‌بود گفتگوي‌پدر و پسر براي‌رفتن‌به‌ميدان‌نبرد و شهادت‌براي‌سبقت‌گرفتن‌از هم‌و ربودن‌گوي‌عشق‌و قرب‌الهي‌. هر يك‌قصد داشت‌ديگري‌را قانع‌كرده‌، خود به‌ميدان‌نبرد برود.
گفتگوها بي‌نتيجه‌ماند تا اينكه‌مطلع‌شديم‌حاج‌آقا موسوي‌،

امام‌جمعه‌شهرمان‌برای‌رسیدگی‌به‌امور دینی‌به‌خانه‌یکی‌از همسایگانمان‌آمده‌است‌.پدر و قاسم‌نیز برای‌حل‌مشکل‌خود نزد ایشان‌رفتند.
صحبت‌ها رد و بدل‌شد و سخنان‌متین‌قاسم‌مبنی‌بر این‌که‌او مجرّد است‌ومسؤولیتی‌در قبال‌کسی‌ندارد و از طرفی‌هم‌به‌خوبی‌پدر نمی‌تواند خانواده‌راسرپرستی‌کند، حاج‌آقا را قانع‌کرد. سرانجام‌قرار شد که‌قاسم‌برود و پدر بماند.
پسر همسایه‌مان‌، داوود وقتی‌دید قاسم‌ِ یکی‌یکدانه‌اجازه‌رفتن‌یافته‌است‌غمگین‌نزد پدرش‌رفت‌تا او هم‌اجازه‌رفتن‌بگیرد.
حاج‌آقا، پدر داوود می‌گفت‌: بعد از امضای‌رضایت‌نامه‌به‌قلبم‌الهام‌شد که‌شهادتنامه‌فرزندم‌را امضا کرده‌ام‌. قاسم‌و داوود با هم‌روانه‌شدند. همان‌طور که‌همیشه‌و همه‌جا با هم‌بودند.
این‌دوران‌خوش‌با هم‌بودن‌در منطقه‌رقابیه‌، برای‌این‌دو یار دیرین‌دیری‌نپایید. داوود در عملّیات‌به‌شهادت‌رسید و قاسم‌می‌گفت‌:
«هنگام‌شهادتش‌سر داوود بر زانوان‌من‌بود و من‌نظاره‌گر لحظه‌های‌عروج‌عاشقانه‌اش‌بودم‌»
جسم‌بی‌جانش‌را به‌زمین‌نهادم‌، اسلحه‌ام‌را برداشتم‌و به‌پیشروی‌ادامه‌دادم‌همان‌طور که‌خود داوود از من‌خواسته‌بود.
امّا قاسم‌هم‌ساعتی‌بعد مجروح‌شد و با بدنی‌پر از ترکش‌و قلبی‌مجروح‌تر ازشهادت‌همرزمان‌به‌گرمسار برگشت‌.
قاسم‌بار آخر و سومین‌بار، به‌پاسگاه‌زید اعزام‌شد. در حالی‌که‌وجودش‌لبریز از عشق‌به‌شهادت‌و لقاءاللّه‌بود و ما همه‌نگران‌از جراحتها و ترکشهایی‌که‌هنوز بر بدنش‌بود. امّا او با این‌وعده‌که‌در بیمارستان‌اهواز به‌درمان‌ادامه‌دهدخداحافظی‌کرد و رفت‌.
گویا به‌قلبش‌الهام‌شده‌بود که‌این‌بار شهید خواهد شد. لذا تمام‌این‌ ماجرا راضبط‌کرد. و ما وقتی‌از وجود این‌نوار مطلع‌شدیم‌که‌دیگر قاسم‌ در بین‌مانبود.
دوشنبه 1392/12/19
X