معرفی وبلاگ
بسم الله الرحمن الرحیم خدایا..... یاریم کن نگاهم... در افق این فضای مجازی... جز برای تو....نبیند و انگشتانم ... جز برای تو ... کلیدی را فشار ندهند... *********************** وقتی به علاوه خدا باشی منهای هر چیزی زندگی می کنی. *********************** میلیون ها زن ایرانی در انقلاب سال 1357 با قدرت هر چه تمام تر پا در صحنه نهادند. حضور زنان در به پیروزی رسیدن انقلاب اسلامی چندین شکل داشت. برخی اخبار را گردآوری یا جزوه هایی را توزیع می کردند، بقیه به فعالان سیاسی مورد حمله یا زخمی ها پناه می دادند، بسیاری فعالانه در خیابان ها به راهپیمایی و تظاهرات می پرداختند، برخی تا آن جا پیش رفتند که در سنگر سازی در برابر نیروهای رژیم طاغوت کمک می کردند و حتی تعدادی از آنان اسلحه به دست گرفتند و به مبارزه پرداختند.
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 2118079
تعداد نوشته ها : 4398
تعداد نظرات : 99


 ...
... ...
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
من و دوستانم در يك روستاي دور افتاده اي زندگي مي كرديم. در روستاي ما معلم و مدرسه اي نبود.براي همين من و دوستانم كلاس اول ودوم ابتدايي را در شهر خوانديم. ولي دركلاس سوم معلمي به روستاي ما آمد و در روستاي ما مدرسه اي احداث گرديد همه ي ما خوشحال بوديم كه بعد ازچند سال معلم ومدرسه اي درروستاي ما پيدا شد. معلم ما ، معلم بسيار مهربان و فداكاري بود. 
 همه ی اهالی روستا به ایشان احترام ویژه ای می گذاشتند. من و دوستانم سعی می کردیم که همیشه درسمان را خوب بخوانیم تا با نمره های خوبمان معلم عزیزمان را شاد کنیم.فردا روزمعلم است . امسال اولین سالی است که روزمعلم را در روستای خودمان جشن می گیریم. امسال قراراست برای معلم فداکارمان برنامه ای اجرا کنیم وبه خاطر زحمات بی دریغ ایشان تشکر و سپاس گذاری کنیم . قراراست ما هم در این جشن هدیه ای برای معلم بخریم وآن را به ایشان تقدیم کنیم . همه ی بچه ها درباره ی کادوی بهتر وبزرگترباهم گفت وگو و رقابت می کردند. ولی من درکنج کلاس نشسته بودم وبه حرف های آن ها گوش می کردم. چون به خوبی می دانستم که وضع مالی ما آن قدر خوب نیست که بتوانم برای معلم هدیه ای بخرم. امروزبه پدرم گفتم که مقداری پول بدهد تا برای معلمم هدیه ای بخرم. ولی پدرم گفت که وضع مالی ما آن قدر ایجاب نمی کند که تو برای معلمت هدیه ای بخری.خیلی ناراحت بودم تا این که خواهرم به من پیشنهادی داد.خواهرم گفت که من می توانم از باغچه ی مان که پر از گل های رنگارنگ وخوشبو بود، دسته گلی تهیه کنم وبرای معلمم نامه ای بنویسم. آنرا به معلمم تقدیم کنم. من هم پیشنهاد خواهرم را پذیرفتم امروز روز معلم است جشن را به خوبی برگزار کردیم. تا این که نوبت به تقدیم هدیه رسید. بچه ها هدیه های خوب و بزرگ آورده بودند ومن هم خجالت می کشیدم.تا این که نوبت به تقدیم هدیه ی من رسید .من خجالت زده وناراحت هدیه ام را در دستم گرفتم رفتم تا آن را به معلمم بدهم. احساس می کردم که معلم از دست من ناراحت می شود ولی وقتی هدیه ام را دادم همه به من دست زدند وتشویقم کردند. من هم ازکار آن ها هیجان زده شدم. درآن هنگام لبخند مسرت برگونه های معلم نشست. دراین هنگام معلم دست مرا گرفت و با آرامش ودرعین حال طوری که مهربانی و خوشحالی مانند باران از صورتش می بارید ، صورتم را بوسید وگفت این هدیه با همه ی هدیه های دیگر فرق می کند این هدیه ارزش معنوی دارد. سپس نامه ام را باز کرد وقتی که خواند اشک ازصورتش جاری شد.آخر سال معلم عزیزم برای من هدیه ای خرید و آن را به من داد.آخرمعدلم 20 شده بود.این خاطره ای بود که حدود 7 سال پیش دردفترخا طراتم نوشته بودم.من اکنون بزرگ شده ام وبه شغل شریف معلمی نایل گردیده ام. حسرت دانش آموزی مثل خودم را می خورم. می گویم ای کاش فردا که روز معلم است. شاگردانم برای من چنین هدیه ای آماده کنند. حال احساس معلمم را درک می کنم . که چرا آن قدر از هدیه ی من خوشحال شد وچرا وقتی نامه ام را باز کرد اشک بر گونه های پرمهرش نشست.
دسته ها : داستانك
چهارشنبه 1392/11/30
X