معرفی وبلاگ
بسم الله الرحمن الرحیم خدایا..... یاریم کن نگاهم... در افق این فضای مجازی... جز برای تو....نبیند و انگشتانم ... جز برای تو ... کلیدی را فشار ندهند... *********************** وقتی به علاوه خدا باشی منهای هر چیزی زندگی می کنی. *********************** میلیون ها زن ایرانی در انقلاب سال 1357 با قدرت هر چه تمام تر پا در صحنه نهادند. حضور زنان در به پیروزی رسیدن انقلاب اسلامی چندین شکل داشت. برخی اخبار را گردآوری یا جزوه هایی را توزیع می کردند، بقیه به فعالان سیاسی مورد حمله یا زخمی ها پناه می دادند، بسیاری فعالانه در خیابان ها به راهپیمایی و تظاهرات می پرداختند، برخی تا آن جا پیش رفتند که در سنگر سازی در برابر نیروهای رژیم طاغوت کمک می کردند و حتی تعدادی از آنان اسلحه به دست گرفتند و به مبارزه پرداختند.
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 2113119
تعداد نوشته ها : 4398
تعداد نظرات : 99


 ...
... ...
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
می مکد رشته های بی احساس
نیمه جانی که مانده در تن را

یک نفر هم نمیکند چاره
زخم زنجیر و زخم گردن را
**
روزه داری تمام روزت را
تازیانه توراست افطاری

آسمان جای توست آقاجان
از چه رو کنج چار دیواری ؟
**

پنج شنبه 1394/2/24
بر روی لب هایت به جز یا ربنا نیست
غیر از خدا ، غیر از خدا، غیر از خدا نیست

زنجیر ها راه گلویت را گرفتند
در این نفس بالا که می آید صدا نیست

چیزی نمانده از تمام پیکر تو
انگار که یک پوستی بر استخوانی است

زخم گلوی تو پذیرفته است اما
زخم دهانت کار این زنجیر ها نیست

این ایستادن با زمین خوردن مساوی است
از چه تقلا میکنی ؟ این پا که پا نیست

اصلا رها کن این پلید بد دهان را
 از چه توقع میکنی وقتی حیا نیست

نامرد ! زندان بان ! در این زندان تاریک
اینکه کنارش میزنی با پا عبا نیست

این تخته ی در که شده تابوت حالا
بهتر نباشد بدتر از آن بوریا نیست

اما تو را با نیزه ها بالا نبردند
پس هیچ روزی مثل روز کربلا نیست
***علی اکبر لطیفیان***
پنج شنبه 1394/2/24
اشکِ زنجیر به حال بدنم می ریزد
گریه بر بی کسی زخم تنم می ریزد

آسمان راه گلوی قفسم را بسته
عرق بال من از پیرهنم می ریزد

روی شلاق به من وا شده و می خندد
آب مجروح ز زخم دهنم می ریزد

چارده سال شد از شهر مدینه دورم
آهم از غربت و آل حسنم می ریزد

چوب با پای شکسته سر دعوا دارد
سنگ، زیر قدم پا شدنم می ریزد

هر یک از هفت کفن پشت سر تشییعم
لاله برکشته ی دور از وطنم می ریزد
***روح الله عیوضی***
پنج شنبه 1394/2/24
خورشید کبود و نیلی و مخمل کوب!
دیدیم تو را چه دیر در سمت غروب

در مغرب شانه های ترکان سیاه
بی غسل و کفن به روی یک تخته ی چوب

روح القدسی که بر صلیبت زده اند؟
ای کشته ی زهر، ای شهید مصلوب

این تخته ی پاره چیست! تابوت کجاست؟
در شهر شما مگر شده قحطی چوب؟

بر پیکرتان چقدر گل می ریزند!!
با چشم به خون نشسته نوح و یعقوب

با ضربه ی تازیانه ها روی تنت
شرح غم جانگدازتان شد مکتوب

در سوره ی صبر عمرتان آمده است
یک آیه ی کوتاه ز رنج  ایوب

زنجیر به زخم ساق ها چسبیده
زنگار به مغز استخوان کرده رسوب
***وحید قاسمی***
پنج شنبه 1394/2/24
آن که عالم همه در دست توانایش بود
مرکز دایره غم دل دانایش بود

هفتمین حجت معصوم ز ظلم هارون
چارده سال به زندان ستم جایش بود

دل موسای کلیم از غم این موسی سوخت
که به زندان بلا طور تجلایش بود

معنی قعر سجون باید و ساق المَرضُوض
پرسی از حلقه زنجیر که بر پایش بود

یاد حق هم نفس گوشه تنهایی او
آهِ دل روشنی خلوت شب هایش بود

بس که غم دیدز زندان و زندان بانش
زندگی بخش جهان مرگ تمنایش بود

نه همین زهر جفا بر دلش افروخت شرر
ز شهادت اثری بر همه اعضایش بود

یوسف فاطمه یا رب چه وصیت فرمود
که پس از مرگ همی سلسله بر پایش بود
***سید رضا موید***
پنج شنبه 1394/2/24
آن که در کنج قفس مرگ طلب کرده منم
هم چو شمعی شده از جور و جفا آب تنم

روزها پیش دو چشمم چو شب تاریک است
هم دم و هم نفسی نیست مرا جز رَسَنم

بین زنجیر و غل و کند نیفتد یک دم
ذکر و تسبیح و مناجات و دعا از دهنم

بس که در قعر سجون روز و شبم طی گشته
مانده آثار غل و سلسله روی بدنم

از جفا کاری سندی چه بگویم که کشد
آه جانسوز زبانه ز دل پر محنم

تازیانه زدنش جای خودش حرفی نیست
ناسزا گفتنش افکنده شرر بر چمنم

حاجتم گشت روا و عجلم می آید
دم آخر شده و یاد شه بی کفنم

گرچه گردید تنم از اثر زهر کبود
ولی از سم ستوران بدنم چاک نبود
***مجید رجبی**
پنج شنبه 1394/2/24
ای شام تیره با مه انور چه می کنی؟
با اختران منظره گستر چه می کنی؟

گسترده ای تو پرده ای از ابر بر زمین
با آفتاب صبح منور چه می کنی؟

ای روزگار  تیره به هم داده ای جهان
مبهوت مانده ایم   که دیگر  چه می کنی !؟

زنجیر روسیاه چرا حلقه می شدی
هان ای قفس به دور کبوتر چه می کنی؟

ای صاحب سریر امان دادن بهشت
بر روی تخته پاره ای از در چه می کنی؟

حالا سرت به دامن مادر رسیده است
یاس کبود باغ پیمبر چه می کنی ؟

گودال قتلگاه چرا اینچنین شده
هان ای سکینه با تن بی سر  چه می کنی؟
***رضا محمدی***
پنج شنبه 1394/2/24
وقتی زبان عاطفه ها لال می شود
زنجیر ها در آینه ات بال می شود

در فصل گل بهار تو از دست می رود
بر شاخه میوه های تو پامال می شود

دیگر کسی ز ناله ات آهی نمی کشد
در این سیاهچال صدا چال می شود

آقا سنان سبز سیادت به دوش توست
غل ها به روی شانه تا شال می شود

همواره مرد،زینتش از جنس دیگری ست
زنجیر ها به پای تو خلخال می شود

دشمن به قصد جان تو آماده می شود
این طرح در دو مرحله دنبال می شود :

اول به شأن شامخت شلاق می زنند
دیرگ زبان به هتک تو فعال می شود

شعرم بدون ذکر مصیبت نمی شود
حالا گریز روضه گودال می شود

دعواست بر سر زره و جامه و سری
دارد میان معرکه جنجال می شود
***جواد محمد زمانی***
پنج شنبه 1394/2/24
آه هر چند غل جامعه بر پیکر داشت
بر تنش باغ گل لاله و نیلوفر داشت

مثل گودال دچار کمی جا شده بود
فرقش این بود فقط سایه ی بالا سر داشت

زحمت چکمه ی سنگین کسی را نکشید
یعنی پامال نشد تا نفس آخر داشت

لطف زنجیر همین بود که عریان نشود
هرچه هم بود ولی پیرهنی در بر داشت

دختری داشت ولی روسری اش دست نخورد
دختری داشت ولی دختر او معجر داشت

یک نفر کشته شد و هفت کفن آوردند
پاره هم میشد اگر، یک کفن دیگر داشت

السلام ای بدن بی کفن کربلا
سوره ی یوسف بی پیرهن کربلا
***علی اکبر لطیفیان***
پنج شنبه 1394/2/24
ترسی از فقر ندارند گدایان کریم
دست خالی نروند از در احسان کریم

حاجت خواسته را چند برابر داده است
طیب الله به این لطف دو چندان کریم

کاظمینی نشدیم و دلمان هم پر بود
بار بستیم به سوی شاه خراسان کریم

بی نیاز از همه ام تا که رضا را دارم
به قسم های خداوند به قرآن کریم

طلب رزق نکردیم ز دربار کسی
نان هر سفره حرام است مگر نان کریم

هر کسی وقت مناجات ضریحی دارد
دست ما هم رسیده است به دامان کریم

نا امیدم مکنید از کرمش فرض کنید
باز بدکاره ای امشب شده مهمان کریم

سپر درد و بلایش نشدیم و دیدیم
سپر درد و بلای همه شد جان کریم

ظاهرش فقر ولی باطن او عین غنا
ترسی از فقر ندارند گدایان کریم
***علی اکبر لطیفیان***
پنج شنبه 1394/2/24
مثل یک تکه عبا روی زمین است تنش
آن قدر حال ندارد که نیفتد بدنش

جا به جا گر نشود سلسه بد می چسبد
آن چنانی که محال است دگر وا شدنش

نفسش وقت مناجات چه اعجازی داشت
زن بدکاره به یک باره عوض شد سخنش

آه مانند گلیمی چقدر پا خورده
بی سبب نیست اگر پاره شده پیرهنش

از کلیم اللهی حضرت ما کم نشود
گر چه هر دفعه بیاید بزند بر دهنش

به رگ غیرت این مرد فقط دست مزن
بعد از آن هر چه که خواهی بزنی اش، بزنش

بستنش نیز برایش به خدا فایده داشت
مدد سلسله ها بود نمی ریختنش

با چنین وضع کفن کردن او پس سخت است
آه آه از پسرش آه به وقت کفنش
***علی اکبر لطیفیان***
پنج شنبه 1394/2/24
دستی رسید بال و پرم را کشید و رفت
از بال من شکسته ترین آفرید و رفت
خون گلوی زیر فشارم که تازه بود
با یک اشاره روی لباسم چکید و رفت
بد کاره ای به خاک مناجات سر گذاشت
وقتی صدای بندگی ام را شنید و رفت
راضی نشد به بالش سختی که داشتم
زنجیرهای زیر سرم را کشید و رفت
شاید مرا ندیده در آن ظلمتی که بود
با پا به روی جسم ضعیفم دوید و رفت
روزم لگد نخورده به آخر نمی رسید
با درد بود اگر شب و روزم رسید و رفت
دیروز صبح با نوک شلاق پا شدم
پلکم به زخم رو زد و در خون طپید و رفت
از چند جا ضریح تنم متصل نبود
پهلوی هم مرا وسط تخته چید و رفت
تابوت از شکستگی ام کار می گرفت
گاهی سرم به گوشه ی دیوار می گرفت
***علی اکبر لطیفیان***
پنج شنبه 1394/2/24
می خواستند داغ تو را شعله ور کنند
وقتی که سوختی همه را با خبر کنند
می خواستند دفن شوی زیر خاکها
تا زنده زنده از سر خاکت گذر کنند
می خواستند شام غریبان بپا کنند
تا بچه های فاطمه را در به در کنند
از ناسزا بگو که چه آورده بر سرت
می خواستند باز تو را خونجگر کنند
زنجیر دست شما بسته باشد و
مثل مدینه فاطمه ات را سپر کنند
قوم یهود را به مصافت کشیده اند
تا تازیانه ها به مراتب اثر کنند
حالا بیا بگو که ملائک یکی یکی
فکری برای این تن بی پال و پر کنند
این اشک ها مسافر یک جسم بی سرند
وقتش رسیده است به آنجا سفر کنند
***رحمان نوازنی***
پنج شنبه 1394/2/24

همیشه حواستون

باشه با کی " دست " میدید

و گرنه همه چیز رو از " دست" میدید.. 

دسته ها : تلنگر
سه شنبه 1394/2/22

لطفی کن و نپرس چرا عاشقت شدیم؟
حتما دلیل داشت که ما عاشقت شدیم

در حیرتم که عشق از آثار دیدن است
ما کورها ندیده چرا عاشقت شدیم؟

کی عاشقت شدیم فراموشمان شده
بابا  مهم که نیست کجا عاشقت شدیم

گفتند پشت ابری و ما خوش خیال‌ها
چون کودکان سر به هوا عاشقت شدیم

دیدیم سخت بود کمی لایقت شویم
رفتیم و با دو بند دعا عاشقت شدیم

یک ذره عقل هم که خدا لطف کرده بود
کردیم نذر عشق تو تا عاشقت شدیم

بی اعتنا به میل تو و آبروی تو
گفتیم مثل شاه و گدا عاشقت شدیم

این میوه‌ها رسیده و یاران گرسنه‌اند
اینجا که کوفه نیست، بیا ! عاشقت شدیم
دسته ها : دشت کربلا
يکشنبه 1394/1/30



رجب ماه استغفار امت من است، پس در این ماه طلب آمرزش کنید که خداوند آمرزنده و مهربان است و رجب را «اصب‏» می‏گویند


زیرا که رحمت ‏خداوند در این ماه بر امت من بسیار ریخته می‏شود پس بسیار بگوئید استغفر الله و اسئله التوبة.
دسته ها :
يکشنبه 1394/1/30


«رجب ماه بزرگ خداست و هیچ ماهی در حرمت و فضیلت‏ به پایه آن نمی ‏رسد

و قتال با کافران در این ماه حرام است،

آگاه باشید که رجب ماه پروردگار است و شعبان ماه من و ماه رمضان ماه امت من است

و اگر کسی در ماه رجب حتی یک روز روزه بدارد

خدا را از خود خشنود ساخته و خشم الهی از او دور می‏گردد .»
دسته ها : حدیث
يکشنبه 1394/1/30
امشب همه جا جشن مبارکباد است

دلها همه از مقدم زهرا شاد است

از بهر محمد و خدیجه صلوات

روشن همه جا ز نور این اُولاد  است

يکشنبه 1394/1/23

این مژده ی جانبخش ز سرمد آمد

میلاد  یگانه بنت احمد آمد

ای شیعه تو را دهم بشارت امشب

یکدانه گل باغ محمد آمد

يکشنبه 1394/1/23

بر کوکب آسمان عصمت صلوات

بر فاطمه گوهر نبوت صلوات

بر مادر یازده امام برحق

از صبح ازل تا به قیامت صلوات

يکشنبه 1394/1/23

عالم زفروغ احمدی لبریز است

از جلوه حیِ سرمدی لبریز است

میلاد بتول است و فضای مکه

از عطر گل محمدی لبریز است

يکشنبه 1394/1/23

بر عالمیان رحمت بیحد آمد

زیبا گهر رسول امجد آمد

تبریک به شیعیان اهل عالم

چون فاطمه دختر محمد آمد

يکشنبه 1394/1/23

جبریل به عرش نقش کوثر زده است

طوبی گل تسبیح به پیکر زده است

از خانه ی کوچک محمد امشب

خورشید زمین و آسمان سر زده است

يکشنبه 1394/1/23

آن شب که فضای مکه نورانی بود
سرتاسر آسمان چراغانی بود
درخانه برترین کریم خلقت
باآمدن فاطمه مهمانی بود

***

باجلوه ای ازوقاروعزت آمد
باجان ودلی پراز محبت آمد
ازعرش یگانه بانوی باغ بهشت
باچادری ازعفاف وعصمت آمد

***

وقتی که زمقدمت بشارت دادند
گلهای امید راطهارت دادند
آن روز زمین وآسمان را زهرا
درمقدم توغسل زیارت دادند

***

درعرش زشادی وشعف همهمه است
بین همه قدسی نفسان زمزمه است
گرچان ودل اهل ولایت شاداست
میلاد امام ومادش فاطمه است

يکشنبه 1394/1/23
یا فاطمه جان دست من و دامانت
      ای چشم امید هـمه بـر احــسانت
      بادا به فـدایت پــدر و مـــادر من
      ای گـفته مـحمد پـدرت قــربانت

      ٭٭٭
      نــــور دل و دیـدۀ پـیمبر زهـراست
      اُم الحَسَنین و کُـفو حــــیدر زهراست
      آن خــیر کـثیر را کـه فَــرط کــمال
      ایـزد بستود و خواند کوثـر زهراست

      ٭٭٭
      یا فاطمه ای منشاء خـــیر و بــرکات
      مــهر تـو بود قـبولی صــوم و صـلات
      فـرموده نبـی خـدا گــــــناهش بـخشد
      هـر کس کـه بـرای تـو فـرستد صلوات

يکشنبه 1394/1/23
از فاطمه اکتفا به نامش نکنید
      نشناخته توصیف مقامش نکنید
      هر کس که در او محبت زهرا نیست
      علامه اگر هست سلامش نکنید
يکشنبه 1394/1/23

برای آمدنت گر چه چشم دنیا هست

به خاک پا مگذاری که دیده ی ما هست

اگر چه باز گذشت و نیامدی امروز

دوباره وعده به دل می دهیم، فردا هست

شنیده ایم که هستی و ما نمی بینیم

تو نوری و جلواتت همیشه پیدا هست

برای آن که به زیر قدومت اندازیم

هنوز هم سرِ ناقابلی به تن ها هست

مگو چو قطره ای افتاده ایم از چشمت

میان وسعت قلب تو تا ابد جا هست

برای مرهم زخمش اگر چه فاطمه نیست

ولی هنوز جراحات قلب مولا هست

خدا کند که ببینیم آن دمی را که

مدینه هست و تو هستی و قبر زهرا هست


شنبه 1393/12/16

آهت اگر دامان آدم را بگیرد

آتش تمام اهل عالم را بگیرد

آن روز غیر از دست هایت نیست دستی

که باز هم از لطف دستم را بگیرد

بین غم و شادی اگر که غم، غم توست

قلبم همیشه جانب غم را بگیرد

جز اشک بین چنته ام چیزی ندارم

ای کاش چشمان تو این کم را بگیرد

باید تقاصی را بگیری تا خدا هم

این گونه از قلب تو ماتم را بگیرد

وقتی به یاد مادرت از دیده آید

این آب، حکم آب زمزم را بگیرد

این چشم هایم آمده در فاطمیه

خرجی ایّام محرّم را بگیرد

زهرا، برای زخم پهلو زخم بازو

باید که از دست تو مرهم را بگیرد

***

این روزها زینب دعا دارد خدا کاش

از مادرم این قامت خم را بگیرد


شنبه 1393/12/16

کم می خوریم غصه ی دنیای بی تو را

 با اینکه می کشیم نفس های بی تو را

 امروز هم بدون تو بر ما گذشت کاش

 فکری کنیم غربت فردای بی تو را

 شرمنده ایم از اینکه نهادیم روز و شب

 بر بستر زمین سر تنهای بی تو را

 زخمی که از فراق بر این سینه خورده است

 در خود اثر نداد مداوای بی تو را

 ما هرچه می کشیم از این بی تو بودن است

 با گریه پر کنیم مگر جای بی تو را

 جز در میان روضه و هیئت بگو کجا

 خرجش کنیم دیدۀ دریای بی تو را

 خواندیم از زبان تو ای وای مادرم

 آتش زدیم روضه زهرای بی تو را


شنبه 1393/12/16

دلداه باید بود و از دلدار باید خواند

 مانند مرغی دور از گلزار باید خواند

 از گفتن یکبارِ نام تو هزاران حیف

 یعنی تو را تکرار در تکرار باید خواند

 یک عمر از درد فراقت شعر باید گفت

 از شادی وصلت دو صد طومار باید خواند

 تکبیرة الاحرام ما کِی می زند آقا؟

 حرف نمازی را که پشت یار باید خواند

 این روزها امّا به همراهِ نگاهِ تو

 با گریه از احوالِ یک بیمار باید خواند

 ما را ببخش آقا، کمی امشب تحمل کن

 این روضه ها سخت است پس خونبار باید خواند

 یا حرف از سیلی یک نامرد باید زد

 یا از جراحاتِ در و دیوار باید خواند


شنبه 1393/12/16

شبی ای کاش چشمم فرش می شد زیر پای تو

و من قربانی چشم تو می گشتم، فدایِ تو

به مژگان می زدم جارو کف کفش تو را امّا

به جنت هم نمی دادم، کفی از خاک پای تو

برای قلب مجروحم کمی تو روضه می خواندی

میان اشک می مردم، به پای روضه های تو

دلم می خواست مثل گل شبی بودی در آغوشم

از این رو می بردم حسرت همیشه بر عبای تو

هوای چشم های من همیشه تا ابد ابری است

که دارم در دلم یاد تو و در سر هوای تو

به یاد نرگس بیمار تو یک عمر بیمارم

ندارد سینه ی زخمی شفا غیر از شفای تو

گرفته کعبه رونق بس که گردیده به گرد تو

صفا حتی صفا را وام دارد از صفای تو

الا ای آخرین منجی، امام جمعه دنیا

همین جمعه بیاید کاش از کعبه صدای تو


شنبه 1393/12/16

خبری می رسد از راه خبر نزدیک است

آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است

 

طبق آیات و روایات رسیده ای قوم

جمعۀ آمدن او به نظر نزدیک است

 

عاقبت فصل زمستان به سر آید روزی

باز هم گل دهد این باغ ثمر نزدیک است

 

قطره چون رود شود راه به جایی ببرد

به دعای فرج جمع اثر نزدیک است

 

با ظهورش حرم فاطمه را می سازیم

بار بر بند برادر که سفر نزدیک است

 

راه دور دل ما تا به در خیمۀ او

از در خانۀ زهرا چقدر نزدیک است

 

آه گفتم که در خانه و یادم آمد

غربت مادر و اندوه پدر نزدیک است

 

گر چه از آتش در سوخته جانم اما

بیشتر روضۀ کوچه به جگر نزدیک است

 

باز کابوس سراغ پسری آمده است

باز می لرزد و انگار که شر نزدیک است

 

مادرت را ببر از رهگذر نامردان

کوچه بند آمده از کینه خطر نزدیک است

 

تا که افتاد زمین زلزله در عرش افتاد

هاتفی گفت: قیامت به نظر نزدیک است

 

دو قدم رفته نرفته نفسش بند آمد

پسرش گفت بیا، خانه دگر نزدیک است

 

داغ مادر به جگر می رسد اما انگار

اثر داغ برادر به کمر نزدیک است


جمعه 1393/12/15

دلداه باید بود و از دلدار باید خواند

مانند مرغی دور از گلزار باید خواند

 

از گفتنِ یکبار نامِ تو هزاران حیف

یعنی تو را تکرار در تکرار باید خواند

 

یک عمر از دردِ فراقت شعر باید گفت

از شادی وصلت دو صد طومار باید خواند

 

تکبیره الاحرام ما کِی می زند آقا؟

حرفِ نمازی را که پشتِ یار باید خواند

 

این روزها امّا به همراهِ نگاهِ تو

با گریه از احوالِ یک بیمار باید خواند

 

ما را ببخش آقا، کمی امشب تحمل کن

این روضه ها سخت است پس خونبار باید خواند

 

یا حرف از سیلی یک نامرد باید زد

یا از جراحاتِ در و دیوار باید خواند


جمعه 1393/12/15

آهت اگر دامانِ آدم را بگیرد

آتش تمامِ اهلِ عالم را بگیرد

 

آنروز، غیر از دست هایت نیست دستی

که باز هم از لطف، دستم را بگیرد

 

بین غم و شادی اگر که غم، غم توست

قلبم همیشه جانب غم را بگیرد

 

جز اشک، بِین چنته ام چیزی ندارم

ای کاش، چشمانِ تو این کم را بگیرد

 

باید تقاصی را بگیری تا خدا هم

اینگونه از قلبِ تو ماتم را بگیرد

 

وقتی به یاد مادرت از دیده آید

این آب، حکم آب زمزم را بگیرد

 

چشمان من هم آمده در فاطمیّه

خرجیِّ ایّام محرّم را بگیرد

 

زهرا برای زخم پهلو، زخم بازو

باید که از دستِ تو مرهم را بگیرد

 

این روزها زینب دعا دارد؛ خدا کاش

از مادرم این قامت خم را بگیرد


جمعه 1393/12/15

آشفته بود این دل و بیمار هم شدیم

بیمار که شدیم گرفتار هم شدیم

 

ما برای تو نه که باری نبرده ایم

تازه برای تو همه سربار هم شدیم

 

ما جای اینکه دلخوشی حضرتت شویم

ماندیم در گناه و دل آزار هم شدیم

 

آزرده بود از دل ما قلب یوسف و

دست تهی روانه ی بازار هم شدیم

 

وقتی نمیشناسمت آقا چه فایده

گیرم اگر که دعوت دیدار هم شدیم

 

ما سنگ بر زلالی آیینه ریختیم

روشن که هیچ بلکه همه تار هم شدیم

 

وقتِ گناه، ما جلویش در نیامدیم

گاهی برای معصیت ابزار هم شدیم

 

ما را به حال خویش دمی تو رها مکن

غافل شدیم تا که ز تو خوار هم شدیم

 

انگار که بدی دلم را ندیده ای

تازه غریق رحمت بسیار هم شدیم

 

گرچه گناهکار ولی فاطمیه ها

گریان روضه ی در و دیوار هم شدیم


جمعه 1393/12/15

وقتی برای مادر ما گریه می کنید

 با درد و آه و شرم و حیا گریه می کنید

 

کی دیده اشک مادر خود را به کوچه ها

این قصّه را ندیده چرا گریه می کنید؟

 

زیبا برای مادر ما ضجّه می زنید

خیلی شبیه با شهدا گریه می کنید

 

مسمار را شنیده ولیکن ندیده اید

امّا چه خوب داغ مرا گریه می کنید

 

با این حساب مرهم غم های ما شوید

گویی کنار آل عبا گریه می کنید

 

ما از خدا عطای شما را گرفته ایم

دیگر چرا ز غصّه شما گریه می کنید

 

عمری به سوگ ماه مدینه نشسته اید

 عمری برای کرببلا گریه می کنید

 

آخر زمان روز فرج میرسد ز راه

از بس شما به سوز و دعا گریه می کنید


جمعه 1393/12/15
اینها که بسوی خانه ام تاخته اند

اینها که مرا به گریه انداخته اند

با چادر و چوبه های بیت الاحزان

از بغض تو مشعل همگی ساخته اند

پنج شنبه 1393/12/14

تو هم با کوفه هم دستی مدینه

نمک خوردی ولی پستی مدینه

کسی بر بازوی زهرا نمی زد

اگر دستم نمی بستی مدینه


پنج شنبه 1393/12/14

چو می اُفتد به چشمم گاهواره

نفس می گردد از غم پُر شماره

الهی کاش محسن در برم بود

نمی شد قلبم از کین پاره پاره


پنج شنبه 1393/12/14

من بودم باب هل اتی را بستند

امکان رسیدن به خدا را بستند

ای کاش بمیرم که خجالت زده ام

من بودم و دست مرتضی را بستند

***
عمریست رهین منت زهرائیم

مشهور شده به عزت زهرائیم

مُردیم اگر به قبر ما بنویسید

ماپیر غلام حضرت زهرائیم

***
ما زنده به لطف و رحمت زهرائیم

مامور برای خدمت زهرائیم

روزی که تمام خلق حیران هستند

ما منتظر شفاعت زهرائیم

***

یتیمان جز دو چشم تر ندارند

به غیر از خاک غم بر سر ندارند

چو مادر مرده ها باید فغان کرد

که طفلان علی مادر ندارند


پنج شنبه 1393/12/14

نگاه سرد مردم بود و آتش

صدا بین صدا گم بود و آتش

بجای تسلیت با دسته ی گل

هجوم قوم هیضم بود و آتش

***

گرفتی از مدینه گفتنت را

دریغ از من نمودی دیدنت را

ولی با من بگو ساعت به ساعت

چرا کردی عوض پیراهنت را

***

کمی از غسل زیر پیرهن ماند

کمی از خون خشک بر بدن ماند

کفن را در بغل بگرفت و بو کرد

همان طفلی که آخر بی کفن ماند


پنج شنبه 1393/12/14
عشق حرفی از کلام فاطمه(ع) است
جمله خوبیها غلام فاطمه (ع) است
تا بدانی رمز ایجاد بهشت
چشمه کوثر به نام فاطمه(ع) است

چهارشنبه 1393/12/13
ای دل مددی که بی امان گریه کنیم
چون ابر بهار و آسمان گریه کنیم
.
امروز که روز رفتن فاطمه است
با مهدی صاحب الزمان گریه کنیم

چهارشنبه 1393/12/13
زنی شهید می شود،زنی به نام فاطمه
مدینه زهر می شود برای کام فاطمه
دری شکسته می شود،دو دست بسته می شود
یلی سکوت می کند، به احترام فاطمه

چهارشنبه 1393/12/13
دوای مردمان خسته، هیزم
کلیدِ خانه‌های بسته، هیزم
چگونه، تسلیت دادند او را
به جای دسته گل با دسته هیزم؟

چهارشنبه 1393/12/13
آب! بسوزد دلت
خاک! شود خاک عزا بر سرت
باد! پریشان شوی
چشم! الهی که بباری فقط
پیش نگاه شما… مادر خورشید سوخت

چهارشنبه 1393/12/13

عمریست رهین منت زهرائیم / مشهور شده به عزت زهرائیم

مُردیم اگر به قبر ما بنویسید / ماپیر غلام حضرت زهرائیم . . .

*****

کدامین شب از آن شب تیره تر بود / که زهرا حایل دیوار و در بود

شبی کاندر هجوم تیغ بیداد / سرت را سینه زهرا سپر بود . . .

یا فاطمه (س)

***

ما زنده به لطف و رحمت زهرائیم / مامور برای خدمت زهرائیم

روزی که تمام خلق حیران هستند / ما منتظر شفاعت زهرائیم

دوشنبه 1393/12/11

نمازهایت را عاشـــــــــقانه بخوان

حتی اگر خسته ای یا حوصله نداری!

قبلش فکر کن چرا داری نماز میخونی؟؟؟

آن وقت کم کم لــــــــذت میبری از کلماتی که تمام عمرداری تکرارشون میکنی

 تکرار هیچ چیز جز نمــــــــاز در این دنیا قشنــــــــگ نیست.

هـرگـز نـمـازت را تـرک مـکـن

مـیـلیـون هـا نـفـر زیـر خـاک ،بـزرگ تـریـن آرزویـشـان بـازگـشت بـه دنـیـاست

تـا سجــــــــــده کـنـنـد ...

ولـو یـــــــــک سـجـده !

دسته ها : بارالها
يکشنبه 1393/12/10

 عـشـــــــق یعنی اشــــــــــک توبه در قنــــــوت

خواندنش با نام غفار الذنـــــــوب

عشـــــــق یعنی چشمها هم در رکـــــــــوع

شرمگین از نام ستــــــار العیوب

عشـــــــق یعنی سر سجود و دل ســـــجود

ذکر یاربــــــــــــــ یاربــــــــــ از عمق وجــــــــــود

دسته ها : بارالها
يکشنبه 1393/12/10
X