معرفی وبلاگ
بسم الله الرحمن الرحیم خدایا..... یاریم کن نگاهم... در افق این فضای مجازی... جز برای تو....نبیند و انگشتانم ... جز برای تو ... کلیدی را فشار ندهند... *********************** وقتی به علاوه خدا باشی منهای هر چیزی زندگی می کنی. *********************** میلیون ها زن ایرانی در انقلاب سال 1357 با قدرت هر چه تمام تر پا در صحنه نهادند. حضور زنان در به پیروزی رسیدن انقلاب اسلامی چندین شکل داشت. برخی اخبار را گردآوری یا جزوه هایی را توزیع می کردند، بقیه به فعالان سیاسی مورد حمله یا زخمی ها پناه می دادند، بسیاری فعالانه در خیابان ها به راهپیمایی و تظاهرات می پرداختند، برخی تا آن جا پیش رفتند که در سنگر سازی در برابر نیروهای رژیم طاغوت کمک می کردند و حتی تعدادی از آنان اسلحه به دست گرفتند و به مبارزه پرداختند.
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 2001928
تعداد نوشته ها : 4398
تعداد نظرات : 99


 ...
... ...
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

من و شور و نوا شب‌های جمعه

و قلبی مبتلا شب‌های جمعه

قیامت می شود در صحن قلبم

به یاد کربلا شب‌های جمعه

 

نگاهی کن به چشم بیقرارم

که بارانی تر از ابر بهارم

فقط یک آرزو مانده به سینه

هوای دیدن شش‌گوشه دارم

 

نگاهی کن به اشک و آه جاری

ندارم توشه ای غیر از نداری

مرام توست لطف و دستگیری

مگر ما را تو تنها می گذاری؟

دسته ها : دشت کربلا
دوشنبه 1393/8/19

رها از ما و من بودیم یک عمر

غریب یک وطن بودیم یک عمر

نزن حرف جدایی با من آخر

که یک جان و دو تن بودیم یک عمر

 

بمیرم کوهی از دردی برادر

چه بر روز من آوردی برادر

مزن آتش به جانم بیش از این

نگو که بر نمی گردی برادر

 

فدای اشک هایت خواهر تو

مرا کشته نگاه آخر تو

کمی آهسته تر تا جای مادر

بگیرم بوسه ای از حنجر تو

دسته ها : دشت کربلا
دوشنبه 1393/8/19

نمی شد آن همه اندوه تسکین

مگر با «یا غیاث المستغیثین»

ربوده صبر او را اشتیاقِ

 ملاقات خدا با روی خونین

 

به موج خون رها در قتلگاهی

به سوی آسمان داری نگاهی

نمی افتد ز لب هایت نوایِ

«الهی یا الهی یا الهی»

 

قنوتت: روی دستت اصغرت را ...

رکوعت: خم شدی تا اکبرت را ...

نهادی صورتت را بر روی خاک

بمیرم سجده های آخرت را ...
دسته ها : دشت کربلا
شنبه 1393/8/17

نه تنها زخم ها بی التیام است

حدیث غربت او نا تمام است

میان قتلگاه افتاده اما

نگاه آخرش سوی خیام است

 

دل من داغدار رفتن تو

به روی خاک این صحرا تن تو

تمام گرگ ها در قتلگاه و ...

چه دعوایی سر پیراهن تو ...

 

اسیر غربتی جانکاه، زینب

دلش بی تاب شد ناگاه، زینب

صدایی می رسد از بین گودال

إلَیَّ ، یا اُخَیَّ ، آه زینب

دسته ها : دشت کربلا
شنبه 1393/8/17

دلِ عالم گرفت از هُرم آهت

فدای کودکان بی پناهت

الهی قلب من آتش بگیرد

شب آخر شبیه خیمه گاهت

 

تمام خیمه ها می سوخت یا رب

امان از بی پناهی در دل شب

تمام دشت پر بود از سیاهی

چه آمد تا سحر بر روز زینب

 

تو که رفتی کشید آتش زبانه

حرامی حمله ور شد وحشیانه

امان از بی حیائی های دشمن

امان از طعنه های تازیانه

دسته ها : دشت کربلا
شنبه 1393/8/17

ندارد وسعت داغم مساحت

ندیدم بعدِ تو یک روز راحت

مرا از کربلا بردند اما

دلم جا ماند بین قتلگاهت

 

ندارد شام غم هایم سپیده

من و یک کاروان قد خمیده

رسیده وقت آغاز جدایی

خداحافظ تن در خون تپیده

 

خزان شد پیش چشمم باغی از یاس

منم تنها در این هنگام حساس

مهیای سفر هستم ولی آه

ندارم محرمی برخیز عباس
دسته ها : دشت کربلا
شنبه 1393/8/17

مصیبت، طاقتش را سر می آورد

که با خود یک دل پرپر می آورد

از آن تن های غرق خون! بمیرم

هزاران تیر باید در می آورد

 

تنت خورشیدِ دشت کربلا بود

نه غسل و نه کفن در خون رها بود

بگو ای زینت دوش پیمبر

کجا شایسته ی تو بوریا بود؟

 

چه باید کرد با این خون جاری

تن خورشید و صدها زخم کاری

به روی خاک گفتم صورتت را ...

الهی من بمیرم سر نداری
دسته ها : دشت کربلا
شنبه 1393/8/17

غم و درد و بلا کوچه به کوچه

تب و اشک و عزا کوچه به کوچه

میان کوفه گرداندند سر را

به روی نیزه ها کوچه به کوچه

 

خروش ناله در عرش است برپا

قیامت می شود از اشک زهرا

سری را خولی آورده به کوفه

تنی مانده رها بر خاک صحرا

 

دلش بی تاب از آهی پر شرر سوخت

شبیه چشم هایی شعله ور سوخت

به پای حنجری آتش گرفته

تنورخولی آن شب تا سحر سوخت

دسته ها : دشت کربلا
شنبه 1393/8/17

نگاهش را به چشمت دوخت زینب

ز چشمان تو صبر آموخت زینب

به لب های تو می زد چوب ، بوسه

به پیش چشم تو می سوخت زینب

 

فدای ذکر یارب یا رب تو

چه اشکی دارد امشب زینب تو

به لب آورده جان کاروان را

به هر چوبی که می زد بر لب تو

 

تمام روضه آن شب بر ملا بود

گمانم کربلا در کربلا بود

بمیرم بوسه های خیزرانی

فقط یک روضه ی طشت طلا بود

دسته ها : دشت کربلا
شنبه 1393/8/17

نگاه دشت خیره سوی نیزه

چه غوغایی شده پهلوی نیزه

فدای چشم های بیقرارت

نگاهی کن به من از روی نیزه

 

نگاهت دارد اعجاز مسیحا

قیامت می کند صحرا به صحرا

بخوان قرآن به روی نیزه و بعد

ببین تازه مسلمان های خود را

 

نه فریاد و نه شیون حرف می زد

شبیه روز ، روشن حرف می زد

چه از خورشید می فهمد مگر شام؟

نگاهت با دل من حرف می زد

دسته ها : دشت کربلا
شنبه 1393/8/17

تا آبشار زلف تو را شب نوشته اند

ما را اسیر خال روی لب نوشته اند

 

در اعتکاف گیسوی تو سالهای سال

مشغول ذکر و سجده و یا رب نوشته اند

 

در مسجد الحرام خم ابروان تو

مثل فرشتگان مقرب نوشته اند

 

در محضر نگاه الهی تو مرا

در خیل نوکران مهذَب نوشته اند

 

شبهای جمعه که دل من مست کربلاست

از اشتیاق وصل لبالب نوشته اند

 

با یک نگاه مادرت اینجا رسیده ایم

با این دلی که فاطمه مذهب نوشته اند

 


دسته ها : دشت کربلا
شنبه 1393/8/17

به دریای غمت پیوسته ام من

به بال پرچمت دل بسته ام من

اسیر چشم‌ هایت کن دلم را

که از دنیای بی تو خسته ام من

 

نوای کاروانت را شنیدم

دوباره سوی تو با سر دویدم

تمام عمر جا ماندم ولی کاش

به تو امسال دیگر می ‌رسیدم

 

کبوتر می ‌شوم تا آستانت

پرستویم به شوق آسمانت

سفر کردم من از دلبستگی ‌ها

که باشم خاک راه کاروانت

دسته ها : دشت کربلا
شنبه 1393/8/17

چشم من محفل اشک و غم و اندوه و عزاست

در حسینیه ی دل ، هیئت عشق تو به پاست

 

مَحرَم روضه ی تو مُحرِم بیت الله است

تا ابد پرچم سرخ حرمت قبله نماست

 

در شکوه و شرف و مرتبه و منزلتت

جز خدایی به خدا هر چه بگوئیم رواست

 

همه ی هستی خود را به میان آوردی

بی سبب نیست بهای تو و خون تو خداست

 

«کشتگان غم تو زنده ی جاویدانند»

بی گمان فانی عشق تو شدن عین بقاست

 

دل بریدن، پر ِ پرواز حسینیّون است

هر که از خود گذرد در سفر کرب و بلاست

دسته ها : دشت کربلا
شنبه 1393/8/17

در خون تپیده آسمان در بین گودال

جان تمام کاروان در بین گودال

 

می دوخت سمت خیمه ها چشمان خود را

با پلک هایی نیمه جان در بین گودال

 

دار و ندار خواهری از دست می رفت

در ازدحامی بی امان در بین گودال

 

گرم طواف قبله ی آمال زینب

سر نیزه و سنگ و سنان در بین گودال

 

در موج خون گم کرده تنها هستی‌اش را

یک بانوی قامت کمان در بین گودال

 

سر می زد از سمت غروبی خون گرفته

خورشید زینب ناگهان در بین گودال

دسته ها : دشت کربلا
شنبه 1393/8/17

ماجرا هر چه بود پایان یافت

هر کسی بود عازم کویش

زنی انگار چشم در راه است

از سفر، چه می آورد شویش

 

لحظه ها بی قرار و دلواپس

غصه هایش بدون حد می‌ شد

مرد او از سفر نیامده بود

شب هم از نیمه داشت رد می ‌شد

 


دسته ها : دشت کربلا
شنبه 1393/8/17

السلام ای پناه مُلک و مکان

در ید قدرتت عنان جهان

 

رفته قنداقه ات به عرش خدا

تشنه ی پای بوسی‌ات همگان

 

در طوافت قیامتی شده است

می‌رسد هر فرشته با هیجان

 

پَر قنداقه ی تو می‌بخشد

پر و بالی به فطرس نگران

 


دسته ها : دشت کربلا
شنبه 1393/8/17

مرا از بند این دنیا رها کن

رها از این همه چون و چرا کن

دلم را زیر و رو کن با نگاهی

دلم را با نگاهی کربلا کن

 

ببین این اشک و این شور و نوا را

خدایا دوست دارم روضه ها را

بگیر از من هر آنچه خواهی اما

نگیر از من حسین و کربلا را

 

رها کن قلب من را از غم امشب

نگاهی کن به اشک شوقم امشب

اگر کامل کنی احسان خود را

شوم کرب‌و‌بلایی من هم امشب
دسته ها : دشت کربلا
شنبه 1393/8/17

          یا این دل شکسته ی ما را صبور کن

یا که به خاطر دل زینب ظهور کن

 

با کوله بار غربت و اندوه خود بیا

از کوچه های سینه زنی مان عبور کن

 

امشب بیا که روضه بخوانی برایمان

امشب بساط گریه ی ما را تو جور کن

 

یا چند صفحه مقتل کرب و بلا بخوان

یا خاطرات عمه تان را مرور کن

 

هم از وفای ساقی لب تشنگان بگو

هم یادی از مصیبتِ سرخ تنور کن
جمعه 1393/8/16

غریبی، بی قراری، عصر جمعه

دو قطره اشک جاری، عصر جمعه

تو می دانی چه آورده به روزم

همین چشم انتظاری عصر جمعه

 

بیا تا قلب خسته جان بگیرد

بیا تا غصه ها پایان پذیرد

بیاور با خودت مشک عمو را

بیا تا کودکی عطشان نمیرد

 

بیا مرهم شوی بال و پری را

نگاه نیمه جان و پرپری را

شده چشمان مقتل حلقه ی اشک

بیا و پس بگیر انگشتری را

جمعه 1393/8/16

صبح جمعه که می رسد از راه

در فراق تو بر لبم آه است

ندبه‌ ی چشمهای بارانی

ذکر «أین بقیة الله» است

 

بی تو دلهای ما چه سرگردان

بی تو احوالمان پریشان است

«العجل یا بن فاطمه» دیگر

جان به لب های ندبه خوانان است

 


جمعه 1393/8/16

شبهای بی قراری چشمم سحر نشد

دلواپسی و غربت و اندوه سر نشد

آهم کشید شعله ولی بال و پر نشد

اصلاً کسی ز حال دلم با خبر نشد

 

فرموده ای که شرط وصالت صبوری است

وقتی زمان زمانه‌ی هجران و دوری است

 

ای طلعة الرشیده‌ی من أیها العزیز

ای غرة الحمیده‌ی من أیها العزیز

ای نور هر دو دیده‌ی من أیها العزیز

خورشید من سپیده‌ی من أیها العزیز

 

این جمعه هم غروب شد اما نیامدی

ای آخرین سلاله‌ی زهرا نیامدی

 

وقتی که هست چشم تر تو مطاف اشک

گم می شود دوباره دلم در طواف اشک

چشمان بی قرار من و اعتکاف اشک

آقا بخر مرا به همین دو کلاف اشک

 

این اشک ها شده همه‌ی آبروی من

چشمی گشا به روی من ای آرزوی من

 

آمد محرم و غم عظمای کربلا

خون می تراود از دل صحرای کربلا

چشمان توست مصحف غم های کربلا

داری به دوش پرچم آقای کربلا

 

هر صبح و شام غرق عزا گریه می‌کنی

با روضه های کرب و بلا گریه می‌کنی

 

در حیرتم که با دلت این غم چه می‌کند

شب های داغ و شیون و ماتم چه می‌کند

با چشمهات اشک دمادم چه می‌کند

زخمی ترین غروب محرم چه می‌کند

 

امشب بیا که روضه بخوانی برایمان

صاحب عزای خون خدا صاحب الزمان

 

امشب بیا و با دل خونین جگر بخوان

از ماه خون گرفته و شق القمر بخوان

از شام بی کسی و شب بی سحر بخوان

از روضه های عمه تان بیشتر بخوان

 

وقتی که چشمهای تو از غم لبالب است

آئینه‌ی غریبی و غمهای زینب است

 

این خاک غرق ندبه و آه است العجل

هر صبح جمعه چشم به راه است العجل

آل عبا بدون پناه است العجل

بر روی نیزه ها سر ماه است العجل

 

یا این دل شکسته‌ی ما را صبور کن

یا که به خاطر دل زینب ظهور کن

جمعه 1393/8/16

وقت است که از چهره ی خود پرده گشایی

«تا با تو بگویم غم شب های جدایی»

 

اسپندم و در تاب و تب از آتش هجران

«چون عودم و از سوختنم نیست رهایی»

 

«من در قفس بال و پر خویش اسیرم»

ای کاش تو یکبار به بالین من آیی

 

در بنده نوازی و بزرگی تو شک نیست

من خوب نیاموختم آداب گدایی

 

عمری ست که ما منتظر آمدنت، نه

تو منتظر لحظه ی برگشتن مایی

 

می خواستم از ماتم دل با تو بگویم

از یاد رود ماتم و دل چون تو بیایی

 

امشب شده ای زائر آن تربت پنهان؟

یا زائر دلسوخته ی کرب و بلایی

 

ای پرسشِ بی پاسخِ هر جمعه ی عشّاق

آقا تو کجایی؟ تو کجایی؟ تو کجایی؟
جمعه 1393/8/16

ما سينه زنان رسم جنون باب نموديم
جان و سر خود هديه به ارباب نموديم

از عمق درون ناله و فرياد نموديم
با سينه زدن زلزله ايجاد نموديم

دسته ها : دشت كربلا
پنج شنبه 1393/8/8

با ياد كشتگانش، آيينه خانه اي ساخت
آيينه دار او بود ، آيينه چيد عباس

از نسل پختگان بود، خامي نكرد، باري
چون سيب سرخ افتاد، از بس رسيد عباس

دسته ها : دشت كربلا
پنج شنبه 1393/8/8

خورشيد كه در ميان خون، پرپر زد
آن ماه، كنار خيمه‌ها، بر سر زد

فرمود كه مرگ سرخ از ذلت به
آن حنجره‌اي كه بوسه بر خنجر زد

دسته ها : دشت كربلا
پنج شنبه 1393/8/8
دلم مست و لبم مست و سرم مست
بخون اي دل كه صبرم رفته از دستب
خون اي دل محرم اومد از راه
بخون اجر تو با عباس بي دست
دسته ها : دشت كربلا
پنج شنبه 1393/8/8

براي باغبان ياس آفريدند
علي را أشجع الناس آفريدند

وفا داري و مردي و شجاعت
يكي كردند و عباس آفريدند

دسته ها : دشت كربلا
پنج شنبه 1393/8/8

خيمه ماه محرم زده شد بر دل ما
باز نام تو شده زينت هر محفل ما

جز غم عشق تو ما را نبود سودايي
عشق سوزان تو آغشته به آب و گل ما

دسته ها : دشت كربلا
پنج شنبه 1393/8/8

حـتي خـدا مـيان حسـينيهء غمـش
سوگند خورده است به ماه محرمش

شبهاي قدر محترم و با فضيلت اند
امّـا نمي رسند به شبهاي مـاتمش

دسته ها : دشت كربلا
پنج شنبه 1393/8/8

امشب وقوع مرگ تو را جار مي‌زنند
رخسار ماه را غم و زنگار مي‌زنند

نوزادها براي علي اصغرت هنوز
با اولين تنفس خود زار مي‌زنند

دسته ها : دشت كربلا
پنج شنبه 1393/8/8
از فضل خودت شبي زبانم دادي
ساقي شدي و طبع روانم دادي
گفتم كه چه بايد بنويسم از عشق
دستان بريده را نشانم دادي
دسته ها : دشت كربلا
پنج شنبه 1393/8/8
امشب رقيه فهميد بابا دو بخش دارد
بخشي به روي نيزه ٬ بخشي به خاك صحرا
دسته ها : دشت كربلا
پنج شنبه 1393/8/8
عشقي به حسين عشق زينب نشود
اين عشق جدا ز شيعه يارب نشود
در روز و شبي كه من نگريم ز غمش
آن شام سحر و آن سحرم شب نشود
دسته ها : دشت كربلا
سه شنبه 1393/8/6
امــام صابــران بـودم، خميدم
جدا از شاخه شد يـاس اميدم
چو دست از جسم عباسم جدا شد
سـر خود را به نوك نيزه ديدم
دسته ها : دشت كربلا
سه شنبه 1393/8/6
بهـارِ بـاغِ دل از گريـه محـرّم توست
بهشت، برگ گلي از شراره غـم توست
محرمت بـه من احرامي سيـه بخـشيد
كسي كه مَحرم اين جامه گشت، محرم توست
دسته ها : دشت كربلا
سه شنبه 1393/8/6

روز سوم
1."عمر بن سعد" يك روز پس از ورود امام عليه‏السلام به سرزمين كربلا يعني روز سوّم محرم با چهار هزار سپاهي از اهل كوفه وارد كربلا شد.6
2. امامحسين عليه‏السلام قسمتي از زمين كربلا كه قبر مطهرش در آن واقع مي‏شد را از اهالي نينوا و غاضريه به شصت هزار درهم خريداري كرد و با آنها شرط كرد كه مردم را براي زيارت راهنمايي نموده و زوّار او را تا سه روز ميهمان كنند.7
3. در اين روز "عمر بن سعد" مردي بنام "كثير بن عبداللّه‏" ـ كهمرد گستاخي بود ـ را نزد امام عليه‏السلام فرستاد تا پيغام او را به حضرت برساند. كثير بن عبداللّه‏ به عمر بن سعد گفت: اگر بخواهيد در همين ملاقات حسين را به قتل برسانم؛ ولي عمر نپذيرفت و گفت: فعلاً چنين قصدي نداريم.
هنگاميكه وي نزديك خيام رسيد، "ابو ثمامه صيداوي" (همان مردي كه ظهر عاشورا نمازرا به ياد آورد و حضرت او را دعا كرد) نزد امام حسين عليه‏السلام بود. همين‏كه او را ديد رو به امام عرض كرد: اين شخص كه مي‏آيد، بدترين مردم رويزمين است. پس سراسيمه جلو آمد و گفت: شمشيرت را بگذار و نزد امام حسين عليه‏السلام برو. گفت: هرگز چنين نمي‏كنم.
ابوثمامه گفت: پس دست من رويشمشيرت باشد تا پيامت را ابلاغ كني. گفت: هرگز! ابوثمامه گفت: پيغامت را به من بسپار تا براي امام ببرم، تو مرد زشت‏كاري هستي و من نمي‏گذارم بر امام وارد شوي. او قبول نكرد، برگشت و ماجرا را براي ابن سعد بازگو كرد. سرانجام عمر بن سعد با فرستادن پيكي ديگر از امام پرسيد: براي چه به اينجا آمده‏اي؟ حضرت در جواب فرمود:
"مردم كوفه مرا دعوت كرده‏اند و پيمان بسته‏اند، بسوي كوفه مي‏روم و اگر خوش نداريد بازمي‏گردم... ."8

روز چهارم
درروز چهارم محرم، عبيداللّه‏ بن زياد مردم كوفه را در مسجد جمع كرد و سخنراني نمود و ضمن آن مردم را براي شركت در جنگ با امام حسين عليه‏السلام تشويق و ترغيب نمود.
به دنبال آن 13 هزار نفر در قالب 4 گروه كه عبارت بودند از:
1. شمر بن ذي الجوشن با چهار هزار نفر؛
2. يزيد بن ركاب كلبي با دو هزار نفر؛
3. حصين بن نمير با چهار هزار نفر؛
4. مضاير بن رهينه مازني با سه هزار نفر؛
به سپاه عمر بن سعد پيوستند.9 بهم پيوستن نيروهاي فوق از اين روز تا روز عاشورا بوده است.

دسته ها : دشت كربلا
سه شنبه 1393/8/6

روز سوم
1."عمر بن سعد" يك روز پس از ورود امام عليه‏السلام به سرزمين كربلا يعني روز سوّم محرم با چهار هزار سپاهي از اهل كوفه وارد كربلا شد.6
2. امامحسين عليه‏السلام قسمتي از زمين كربلا كه قبر مطهرش در آن واقع مي‏شد را از اهالي نينوا و غاضريه به شصت هزار درهم خريداري كرد و با آنها شرط كرد كه مردم را براي زيارت راهنمايي نموده و زوّار او را تا سه روز ميهمان كنند.7
3. در اين روز "عمر بن سعد" مردي بنام "كثير بن عبداللّه‏" ـ كهمرد گستاخي بود ـ را نزد امام عليه‏السلام فرستاد تا پيغام او را به حضرت برساند. كثير بن عبداللّه‏ به عمر بن سعد گفت: اگر بخواهيد در همين ملاقات حسين را به قتل برسانم؛ ولي عمر نپذيرفت و گفت: فعلاً چنين قصدي نداريم.
هنگاميكه وي نزديك خيام رسيد، "ابو ثمامه صيداوي" (همان مردي كه ظهر عاشورا نمازرا به ياد آورد و حضرت او را دعا كرد) نزد امام حسين عليه‏السلام بود. همين‏كه او را ديد رو به امام عرض كرد: اين شخص كه مي‏آيد، بدترين مردم رويزمين است. پس سراسيمه جلو آمد و گفت: شمشيرت را بگذار و نزد امام حسين عليه‏السلام برو. گفت: هرگز چنين نمي‏كنم.
ابوثمامه گفت: پس دست من رويشمشيرت باشد تا پيامت را ابلاغ كني. گفت: هرگز! ابوثمامه گفت: پيغامت را به من بسپار تا براي امام ببرم، تو مرد زشت‏كاري هستي و من نمي‏گذارم بر امام وارد شوي. او قبول نكرد، برگشت و ماجرا را براي ابن سعد بازگو كرد. سرانجام عمر بن سعد با فرستادن پيكي ديگر از امام پرسيد: براي چه به اينجا آمده‏اي؟ حضرت در جواب فرمود:
"مردم كوفه مرا دعوت كرده‏اند و پيمان بسته‏اند، بسوي كوفه مي‏روم و اگر خوش نداريد بازمي‏گردم... ."8

روز چهارم
درروز چهارم محرم، عبيداللّه‏ بن زياد مردم كوفه را در مسجد جمع كرد و سخنراني نمود و ضمن آن مردم را براي شركت در جنگ با امام حسين عليه‏السلام تشويق و ترغيب نمود.
به دنبال آن 13 هزار نفر در قالب 4 گروه كه عبارت بودند از:
1. شمر بن ذي الجوشن با چهار هزار نفر؛
2. يزيد بن ركاب كلبي با دو هزار نفر؛
3. حصين بن نمير با چهار هزار نفر؛
4. مضاير بن رهينه مازني با سه هزار نفر؛
به سپاه عمر بن سعد پيوستند.9 بهم پيوستن نيروهاي فوق از اين روز تا روز عاشورا بوده است.

دسته ها : دشت كربلا
سه شنبه 1393/8/6

 حسين جان . 

صد و سي و سه شب شمردم 

باهر شبش يك بار مردم 

تا به محرمت رسيدم

حسرت كربلاتو خوردم

محرم آمد

******************
شدمحرم زغمت ميجوشيم
شب به شب جرعه ي غم مينوشيم
هم نوا در غمـــــ  تو با زينب
شــصت و نه روز ســيه مي پوشيــم

دسته ها : دشت كربلا
دوشنبه 1393/8/5
X