معرفی وبلاگ
بسم الله الرحمن الرحیم خدایا..... یاریم کن نگاهم... در افق این فضای مجازی... جز برای تو....نبیند و انگشتانم ... جز برای تو ... کلیدی را فشار ندهند... *********************** وقتی به علاوه خدا باشی منهای هر چیزی زندگی می کنی. *********************** میلیون ها زن ایرانی در انقلاب سال 1357 با قدرت هر چه تمام تر پا در صحنه نهادند. حضور زنان در به پیروزی رسیدن انقلاب اسلامی چندین شکل داشت. برخی اخبار را گردآوری یا جزوه هایی را توزیع می کردند، بقیه به فعالان سیاسی مورد حمله یا زخمی ها پناه می دادند، بسیاری فعالانه در خیابان ها به راهپیمایی و تظاهرات می پرداختند، برخی تا آن جا پیش رفتند که در سنگر سازی در برابر نیروهای رژیم طاغوت کمک می کردند و حتی تعدادی از آنان اسلحه به دست گرفتند و به مبارزه پرداختند.
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 2002068
تعداد نوشته ها : 4398
تعداد نظرات : 99


 ...
... ...
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

شهيد وداع‌پور رفيق همين حاج‌آقاي آقاتهراني است گفت براي عروسي‌مان در همه ضريح ائمه از جمكران تا حرم حضرت رضا كارت عروسي  انداختيم؛ شب عروسي خواب ديد كه حضرت زهرا در خوابش گفت ماهمه امشب عروسي آمده‌بوديم‌ فكر نكنيد بد قوليم.
سه شنبه 1393/1/12

اي همسرِ مظلومه‌ي جوونم
مرو تو اي شكسته‌ي صبورم
شام سياه قلبم و سحر كن
خيز و دوباره بر علي نظر كن
زهرا ببين همچون تو قد شكستم
كنارِ بسترت غمين نشستم
* * *
زينب نشسته تو چشاش ستاره
روي لبش امّ يجيب و داره
مي‌گه ببين، من زينبِ تو هستم
يه وقت نشه مادر بري ز دستم
يه كم نگاه به چشماي ترم كن
چادرِ خاكي تو بيار سرم كن
سخن بگو دلم آروم نداره
* * *
بي تو حسين سر به ديوار مي‌ذاره
حرفاي زينبم پر از شراره
زهرا ببين حسن چطور مي‌باره
درد دلاش عالم رو مي‌سوزونه
خاطره‌هاش كرده دل و ديونه
شاهدِ حال و احوالِ تو بوده
مي‌گه تو كوچه دنبالِ تو بوده
نگفتي زهرا كي تو رو كتك زد؟
كي چنگ به اون قباله‌ي فدك زد؟
* * *
يه كم نگاه به چشماي حسين كن
يه لحظه‌ گوش به حرفاي حسين كن
حسين مي‌گه مادر چه مهربوني
من مي‌دونم چرا شدي كموني
مادر من قشنگ‌ترين بهارم
مي‌خوام برم سجاده‌ات و بيارم
بعد تو سينه‌ام رو غم مي‌گيره
مادر! حسين از غمِ تو مي‌ميره
كي دوباره كنارِ من مي‌آيي؟
گفتي مي‌آم مي‌بينمت يه جايي!
دوشنبه 1393/1/11

بريز اي اشكِ سرخابي
در اين يلداي بي‌تابي
به جسم ياسِ من آبي
ولي آهسته آهسته
* * *
خدا، قوّت بده حيدر
كنار ياس و نيلوفر
بگريد ساعتي ديگر
ولي آهسته آهسته
* * *
خدا، اين خسته آهويم
شكسته پر، پرستويم
به آب غصه مي‌شويم
ولي آهسته آهسته
* * *
كنم حس، درد پهلويش
چه سوزان، نيليِ رويش
بگويم شرح بازويش
ولي آهسته آهسته
* * *
غم نامردمان كُشتم
خدايا اين زمان كُشتم
نگاه كودكان كُشتم
ولي آهسته آهسته
دوشنبه 1393/1/11

واي از غم بي‌مادري يه دردِ كه بي درمونه
حتي به فكرشم بودن جون و تن و مي‌لرزونه
واي از دلِ بي‌مادرا كه زيرِ خاكِ گلشون
مادر دارا رو مي‌بينند چقدر مي‌سوزه دلشون
تا آخر عمر بي‌مادر ذكرِ مادر رو لبهاشه
خدا كنه كنارمون كسي بي‌مادر نباشه
اما بدون تو جمع ما غريب ترين بي‌مادراست
مي‌دوني اسم اون چيه مهديِ آلِ مصطفاست
قربون اون شالِ عزا، اشكاي دونه دونه‌ات
شما بيا روضه بخون، كه ما بشيم ديونه‌ات
بگو چطور مادرتون، تو كوچه پژمرده شده؟
به پشت در تو آتيشا، چطور لگد خورده شده؟
بگو چطور تو مدينه، خون به دلِ زهرا زدند؟
لحظه‌ي غسلِ تن اون، غم به دلِ مولا زدند؟
بگو چطور به روي ياس، رنگِ غم و نيلي كشيد؟
تو كوچه‌هاي بي كسي، به صورتش سيلي كشيد؟
بگو برامون بدونيم، تو سينه‌تون چه غصه‌هاست؟
آقا به ما نشون بده كه قبرِ مادرت كجاست؟
دوشنبه 1393/1/11

به آيه آيه‌ي كوثر قسم كه كوثر رفت
امانتِ ثقلينيِ آن پيمبر رفت
امانتي كه صدف بود و محسنش درّ بود
به ضربِ كينه‌ي دشمن ز پيشِ دلبر رفت
چرا نشست علي و فقط چرا زهرا
در آن زمانه‌ي فتنه به پشت آن در رفت؟
چو امر فاطمه، امر نبي و الله ست
به امر فاطمه حيدر نشست و ياور رفت
به وقت دفن بهارش علي به خود مي‌گفت
خزان شدم به خدا افتخارِ حيدر رفت
شب است و آه علي همنشينِ اين چاه است
ميان چاه بگويد يگانه همسر رفت
شنيد فطرس و افتاد از سماء بر خاك
حسين تا كه به گريه بگفت مادر رفت
دوشنبه 1393/1/11

فاطمه يعني نبي را مادري
فاطمه يعني گلِ پيغمبري
فاطمه يعني مددكارِ علي
همسرِ شيرِ خدا يارِ علي
فاطمه يعني غمت، يابن الحسن
سوز و آه و ماتمت، يابن الحسن
فاطمه يعني صداي ناله‌ات
مادرِ مظلومِ هجده‌ ساله‌ات
فاطمه يعني علي را بي‌قرار
اولين تيغ از دو تيغ ذوالفقار
فاطمه يعني جمالِ نيلي‌اش
زد عدو در بين كوچه‌ سيلي‌اش
فاطمه يعني كه پهلويش شكست
در ميان كوچه يك باره نشست
فاطمه يعني علي دادم برس
فضه‌ افتادم به فريادم برس
فاطمه يعني كبودي بر بدن
مانده زخمِ ميخ در بر روي تن
فاطمه يعني همه گريان او
جان فطرس دم به دم قربان او
دوشنبه 1393/1/11

مادري دارم كه چشماش پر اشكِ نابه
مادري دارم كه دلها زِ غمش كبابه
مادري دارم كه عالم مثِ اون نديده
مادري دارم عدو غم به رخش كشيده
مادرم از غم دنيا شده زار و خسته
مادرم پشت درِ سوخته‌ي غم نشسته
مادرم ديده علي رو با دو دستِ بسته
مادرم رفت كمكش با پهلوي شكسته
مادر از دست مدينه غصه‌ها چشيده
مادر از ضربِ لگد دردِ زياد كشيده
مادرم تنگِ غروب بود كه پيشِ خدا رفت
نيمه شب غريبونه از پيش بچه‌ها رفت
دوشنبه 1393/1/11

ياس يعني بوي دل، بوي بهشت
ياس يعني فاطمه، حيدر سرشت
ياس يعني كمترين عمرِ جهان
ياس يعني مادرِ صاحب زمان
ياس يعني كوچه و آه و شرر
يك گل و يك غنچه با هم پشتِ در
ياس يعني قوّتِ دستِ علي
هستِ او پيوسته با هستِ علي
ياس يعني خانه داري نوجوان
مادري افتاده حال و نيمه جان
ياس يعني شانه بر موي حجاب
ناله در بيداري و در وقت خواب
ياس يعني حيدر و غسل و كفن
اشكِ چشمِ زينب و آه حسن
ياس يعني يا حسينِ زيرِ لب
بوسه بر زير گلويي نيمه شب
ياس يعني مهدي و وقتِ ظهور
انتقام از غاصبين پر غرور
ياس يعني انتقام از عاملين
سيلي محكم به روي قاتلين
ياس يعني ما مدينه مي‌رويم
با اميرِ بي‌قرينه مي‌رويم
دوشنبه 1393/1/11

كي مي‌شه تو مدينه پر بزنم زاري كنم
با صداي ناله‌هام آقامون و ياري كنم
تا كه اسمِ بقيع و به روي لبهام مي‌آرم
غربتِ مادرش و به ياد مولام مي‌آرم
اگه من برم بقيع با اشك و حسرت مي‌نالم
خودم و مثل كبوتراش رو خاكا مي‌مالم
دور قبراي خاكي كبوترا پر مي‌زنند
دنبالِ يه قبر مخفي هر كجا سر مي‌زنند
شنيدم شب كه مي‌شه چراغاشون خاموش مي‌شن
زائرا پشت همون پنجره‌ها بي‌هوش مي‌شن
نيمه‌ي شب‌ها تو بقيع صداي ناله‌اي مي‌آد
ميون قبرا يكي زار مي‌زنه خيلي زياد
مي‌گه غربتِ كوچه مي‌زنه آتيشم مادر
يه روزي خودم مي‌آم منتقمت مي‌شم مادر
دوشنبه 1393/1/11

آن شب كه اشكِ سرخِ ستاره روان گرفت
از هق هقِ فرشته گلوي زمان گرفت
در بيت الاحترامِ نبي زوجِ دخترش
دستي به آب و دستِ دگر آسمان گرفت
ناگه نشست بالِ علي بر حريمِ درد
آتش به يك اشاره دلِ كهكشان گرفت
وقتي كفن اراده‌ي احرامِ گل نمود
غم چنگِ خود به سلسله‌ي كودكان گرفت
پروانه‌ها به شمع جوان بوسه مي‌زدند
كاين لحظه قلبِ خالقِ كلِ جهان گرفت
تا جبرئيل شهپرِ‌خود را به رخ كشيد
پر را به گردِ كودكِ خود آن جوان گرفت
آمد ندا كه كودك و مادر جدا شوند
اين صحنه خون ز چشمِ همه عرشيان گرفت
بر دوش باغبان گلِ ياسي شكسته بود
تابوت قد كمان شده را قد كمان گرفت
فطرس اگر كه سر به گريبان نهاد و سوخت
شايد شود زيارت قبرِ نهان گرفت
دوشنبه 1393/1/11

در ميانِ كوچه‌ها دشمني از سر گرفت
شعله‌ي اين دشمني دامنِ حيدر گرفت
حرفِ هيزم مي‌زدند دشمنانِ ذوالفقار
آتش اين دشمني ناگهان بر در گرفت
آمدش تا پشتِ در فاتح قلبِ علي
او سراغ از لحظه‌ي مرگِ پيغمبر گرفت
بر سؤالش ضربه‌ي خشم دشمن شد جواب
كِشتي آلِ نبي ناگهان لنگر گرفت
دست زهرا چون علي تا كه با هم بسته شد
بين آن ديوار و در بر زمين بستر گرفت
مردمان بي‌وفا شاهد اين ماجرا
واي از وقتي كه دل، دامنِ دلبر گرفت
دستِ دل گر خسته بود، پهلويش بشكسته بود
از براي ياري‌اش قوّتي ديگر گرفت
دشمن و ضرب و غلاف، فاطمه گرم طواف
ضربه‌اي زد قدرت از بازوي كوثر گرفت
عشق زهرا را عدو  تا به مسجد مي‌كشيد
فاطمه مشغول شد، حاجت از داور گرفت
لرزه بر عرش آمد و آسمان غرش نمود
حول و حوش فاطمه عالمي محور گرفت
هر قنوت فاطمه مملو از نفرين كه شد
شافع عالم علي، دستِ آن ياور گرفت
فطرس از اين غصه‌ها شد غمينِ فاطمه
زيرِ پلكان ديدمش اشكِ چشمِ تر گرفت
دوشنبه 1393/1/11

آن دختري كه مانده به دل ماتمِ پدر
آيا روا بُوَد كه بماند به پشتِ در؟
آن مادري كه غنچه گرفته به زيرِ پر
آيا سزد كه كشته شود نازنين پسر؟
آن همسري كه بهرِ حمايت شده به بر
آيا زدن به بازوي او ضربه‌ي شرر؟
ما حاميِ پيمبر و زهراي اطهريم
دنبالِ ضاربين گلِ عشقِ حيدريم
آن حيدري كه خانه نشينش نموده‌اند
آخر چرا به غصه قرينش نموده‌اند؟
هيزم شروع جنگ و كمينش نموده‌اند؟
از داغ فاطمه چو حزينش نموده‌اند؟
از چه جفا به ياس غمينش نموده‌اند؟
در بين كوچه نقشِ زمينش نموده‌اند؟
ما جانثارِ مادرِ ساداتِ كوثريم
ما دشمنان قاتلِ بي‌شرمِ مادريم
دردِ نهفته‌ي دلِ ما را دوا كنيد
ما را به كوچه‌هاي مدينه رها كنيد
ما را ز عطرِ ياسِ علي با صفا كنيد
با روضه‌هاي مادر و كوچه صدا كنيد
آندم نگه به ديدن آن عقده‌ها كنيد
آن جا نظر به صورتِ نيليِ ما كنيد
ما كشتگان چادرِ خاكيِ بر سريم
ديوانگان كوچه‌ي ياس و صنوبريم
دوشنبه 1393/1/11

بس مصيبت بر سر ساقي كوثر رفته بود
صبرِ بانو روزهاي آتشين سر رفته بود
از مدينه خسته و با مردمش بيگانه شد
پس براي گريه كردن جاي ديگر رفته بود
خواست تا دشمن بفهمد اصلِ دين بي‌يار نيست
بهرِ تدريس عدو زهرا دمِ در رفته بود
ديد در مسجد نماز بي‌ولايت خوانده شد
با دو دستِ پر ز نفرين پيش داور رفته بود
بي‌بيِ ما حامي اصلاح امّت بود و بس
شرح سيلي را اگر مي‌گفت حيدر رفته بود!
كودكان فاطمه وقتي به منزل آمدند
خانه گريان بود و از اين خانه مادر رفته بود
آسمان مي‌گفت حيدر بعدِ زهرا پير شد
بس مصيبت بر سر ساقي كوثر رفته بود
دوشنبه 1393/1/11

گريه‌كناي فاطمه، فاطمه يه پسر داره
كه نيمه‌ شبها تو بقيع، صورت رو خاكا مي‌زاره
مي‌گه مادر قربونتم، يه عمريه گريونتم
فداي غصه‌هات بشم، خودم بلا گردونتم
مادر مي‌دونم يه روزي، به زخم تو نمك زدند
تو كوچه‌هاي مدينه، يه روز تو رو كتك زدند
مادر دلم خيلي خونه، اشك مي‌ريزم دونه دونه
واسه عمو محسن خود، زار مي‌زنم غريبونه
من مي‌دونم كه عاقبت، ضرب عدو اثر گذاشت
چي كشيدي اون لحظه كه، تو رو به پشت در گذاشت
كوچه و ميخ و سيلي و فدك برام دردِ همه
چهل تا مردِ جنگي و يه حيدر و يه فاطمه
مادرِ مهربون من، پير شده‌ي جوون من
كي مي‌شه من ظهور كنم تا كه بشي مهمون من
دوشنبه 1393/1/11

وارث پيغمبري تسليت تسليت
نورِ دلِ حيدري تسليت تسليت
وقت قيامت شده اي گلِ فاطمه
منتقمِ مادري تسليت تسليت
فصلِ غمِ مادر و آتشين ناله‌ات
مهدي غم پروري تسليت تسليت
گريه كني پاي هر روضه‌ي مادرت
خون به دلت مي‌بري تسليت تسليت
خيمه نشين! مادرت منتظر مانده است
نورِ دلِ كوثري تسليت تسليت
قدرتِ اشكم بده تا كه غوغا كنم
از تو كنم دلبري تسليت تسليت
كي تو مي‌آيي نگويند كه بي‌صاحبيم؟
اي كه تو تاج سري تسليت تسليت
دوشنبه 1393/1/11

دلِ مهدي عزادارِ مدينه ست
دو چشمانش گرفتارِ مدينه ست
دلش سوزد به حال زار مادر
كه مادرِ عشقِ بيمارِ مدينه ست
دل مهدي هزاران درد دارد
ولي نيمي از آن كارِ مدينه ست
بنالد از غم هجران مادر
كه دفنش در شبِ تارِ مدينه ست
گهي بر غربت بابا بگريد
گهي گريان دلدارِ مدينه ست
گهي آهي كشد با ذكر زهرا
دليلش درد و آزارِ مدينه ست
گهي در كوچه‌ها در كُنجِ ديوار
به فكرِ روزِ غمبارِ مدينه ست
كنار بستر مادر نشيند
خودش هر شب پرستارِ مدينه ست
دوشنبه 1393/1/11

جان ما قربان جانِ فاطمه
آمده فصلِ خزانِ فاطمه
هر كه گويد با دو چشمي خون فشان
لعنتي بر دشمنانِ فاطمه
دل بسوزاند ز هر عاشق دلي
ياد جسمِ نيمه جانِ فاطمه
فاطميه موسم اشك و عزاست
صد امان از كودكانِ فاطمه
بهرِ مادر روضه خواني مي‌كند
مهدي صاحب زمانِ فاطمه
گويد از كوچه از آن سيليِ سرد
از همان اشكِ روان فاطمه
گويد از ميخ و در و ديوار و دود
علتِ قدِ كمانِ فاطمه
چون بقيع آيد به خاطر مي‌رسد
نيمه شب جسمِ جوانِ فاطمه
ناله‌ها پر مي‌كشد وقتي كه او
گويد از قبرِ نهانِ فاطمه
دوشنبه 1393/1/11

آن روز عاشقانه، ياري براي ياري
مي‌كرد كارِ خانه، ياري براي ياري
با اينكه بانوي دلْ، دل سير از جهان بود
مي‌خواند اين ترانه، ياري براي ياري
در فكر روزهاي پايان رسيده‌ي عمر
مي‌سوخت دانه دانه، ياري براي ياري
كابوس‌هاي كوچه، تفسير سرخِ سيلي
اشك عصاي شانه، ياري براي ياري
در خاطرش رقم خورد، بين كوير كوچه
مي‌خورد تازيانه، ياري براي ياري
وقتي به يادش آمد از آتش و در و دود
مي‌سوخت از زمانه، ياري براي ياري
ديگر نمانده صبري تا صبر او بماند
چون رود شد روانه، ياري براي ياري
در نيمه‌هاي تاريك، مي‌برد مردِ مهتاب
تابوت را شبانه ياري براي ياري
آيا دو قطره شعرم، با بيت‌هاي اشكم
گردد حساب يا نه؟ ياري براي ياري
دوشنبه 1393/1/11

مدينه دم فرو بستي، نشستي
زماني كه ز حيدر دست بستي
تو كه سيلي زدي، آتش كشيدي
چرا پهلوي زهرايم شكستي؟
دوشنبه 1393/1/11

مرو جانا كه حيدر بي تو تنهاست
هميشه سينه‌اش درياي غم‌هاست
خدا بي فاطمه آخر چه سازم؟
كه اميد علي بر دستِ زهراست
دوشنبه 1393/1/11

تا نگاه از بَرِ رخت چيدم
مرگ خود را به چشمِ خود ديدم
در صدف درِّ خود نهان كردم
تا كفن بر تن تو پيچيدم
دوشنبه 1393/1/11

اي بهارم مرا خزان كردي
همچو خود قامتم كمان كردي
هر چه با اين دلِ علي كردي
با دلِ كودكان همان كردي
دوشنبه 1393/1/11

عاقبت ياري ز ياري خسته گشت
يار حيدر پيش او وارسته گشت
حال راز خود كجا نجوا كند؟
دفتر راز ولايت بسته گشت
دوشنبه 1393/1/11

دواي مردمان خسته، هيزم
كليدِ خانه‌هاي بسته، هيزم
چگونه، تسليت دادند او را
به جاي دسته گل با دسته هيزم؟
دوشنبه 1393/1/11

امشب به رنگ فصل خزان گريه مي كنيم

هم ناله با زمين و زمان گريه مي كنيم

 

هر چند گفته اند كه آرام گريه كن

اما بلند و ضجه زنان گريه مي كنيم

 

امشب كه خانه ي دلمان غم گرفته است

مانند ابرهاي روان گريه مي كنيم

 

هم پاي كوچه هاي مدينه نشسته ايم

با روضه هاي تازه جوان گريه مي كنيم

 

تازه جوان و قد كماني تعجب است

از غصه هاي قد كمان گريه مي كنيم

 

داريم پاي روضهءتان پير مي شويم

اما هنوز از غمتان گريه مي كنيم

 

اين خانهء غمي است پر از غربت بقيع

از داغ قبر هاي نهان گريه مي كنيم

 

آري دوباره بر سر سفره نشسته ايم

امشب براي مادرمان گريه مي كنيم

يکشنبه 1393/1/10
تمام اهل عالم دم گرفتند

به حال خانه ي ما غم گرفتند

كه روزي روزگاري خانه ي ما

صفايي داشت آن را هم گرفتند

 

كنون افتاده ناله در دل باد

و حتي آسمان هم ناله سر داد

نمي داني چه شد در آن سياهي

خودم ديدم كه بين كوچه افتاد

 

ز چشمش سيلي كين سو گرفته

كه حتي از علي هم رو گرفته

خودم ديدم كه مادر زير چادر

دو دستي دست بر پهلو گرفته

 

به قلب مادرم زخم فدك خورد

دل ريش پدر جانم نمك خورد

خرابم شد به سر انگار دنيا

كه پيش چشم من مادر كتك خورد

 

كمي با درد و شبنم راه مي رفت

و با دنيايي از غم راه مي رفت

اگر چه دست بر ديوار مي زد

ولي با قامتي خم راه مي رفت

 

شدم اين روزها غمخوار زهرا(س)

و مديون سوال چشم بابا

همين الان حدود چند روز است

كه مي ترسم ببوسم صورتش را

 

و دارد مي رود از خانه كم كم

و چشمان پدر با اشك نم نم

و در زانوي او ديگر رمق نيست

به روي شانه اش دنياي ماتم

يکشنبه 1393/1/10

دلم ز روز ازل مبتلاي زهرا بود

غلام خانه به دوشي براي زهرا بود

نه من ، كه عالم امكان سراسرش هر دم

ز روز اوّل خلقت گداي زهرا بود . . .

يکشنبه 1393/1/10
اي چراغ خانه ام سو سو نزن
مرغ حقّم ناله ي كو كو نزن

حال كه دستت شكسته لا اقل
چند روزي خانه را جارو نزن

اي جوان نيمه جان پيرم نكن
زير چادر دست بر پهلو نزن

چند روزي هم اگر شد دست بر
زخم هاي گوشه ي ابرو نزن

يا دگر در پيش پايم پا نشو
يا دگر پيش علي زانو نزن

خواستي برخيزي از بستر بگو
يا كه بر ديوار خانه رو نزن

اي همه دار و ندار بو تراب
اي چراغ خانه ام سو سو نزن
يکشنبه 1393/1/10

باز كن بر روى من آغوش جان را اى بقيع

تا ببينم دوست دارى ميهمان را اى بقيع

خاكى امّا برتر از افلاك دارى جايگاه

در تو مى‏بينم شكوه آسمان را اى بقيع

پنج خورشيد جهان‎افروز در دامان توست

كرده‏اى رشك فلك اين خاك دان را اى بقيع

مى رسيم از گرد ره با كوله بار اشك و آه

بار ده اين كاروان خسته جان را اى بقيع

جز تو غم هاى على را هيچ كس باور نكرد

مى كشى بر دوش خود بارى گران را اى بقيع

باز گو با ما، مزار كعبه ي دل‎ها كجاست

در كجا كردى نهان آن بى نشان را اى بقيع

قطره‏اى، امّا در آغوش تو دريا خفته است

 كرده اى پنهان تو موجى بي كران را اى بقيع

چشم تو خون گريد و «پروانه» مى‏داند كجاست

چشمه ‎ي جوشان اين اشك روان را اى بقيع

شنبه 1393/1/2

اي دوست در بهشت، تو را راه داده اند

پروانه ي زيارت دل خواه داده اند

صدها هزار سوخته دل بود از ميان

در روضه ي مدينه تو را راه داده اند

سوگند مي خورم به گل روي مجتبي

اين جا به خار، منزلت و جاه داده اند

اين لحظه ها غنيمت عمر من و شماست

غفلت مكن كه فرصت كوتاه داده اند

شيرينيِ زيارتت از شير مادر است

اين جلوه را ز پرتو آن ماه داده اند

منّت خداي را كه به ما پر شكستگان

پروانه ي عروج در اين ماه داده اند

فيض حضور دوست به قدر خلوص ماست

گاهي گرفته اند ز ما، گاه داده اند

از غربت بقيع به چشم و دل شما

باران اشك و بارقه ي آه داده اند

يعقوب وار از چه نگريد پيامبر

وقتي به چار يوسف او چاه داده اند

سوغات ما به سوي وطن عطر فاطمه ست

عطري كه با نسيم سحرگاه داده اند

 

شنبه 1393/1/2

تخريب كرده اند حرم و بارگاهتان

آنها كه زنده اند به لطف نگاهتان

بر روي مهربانيتان چشم بسته اند

با خود نگفته اند چه بوده گناهتان

از نسل هيزم آورشان كه عجيب نيست

آتش زنند دوباره دل پر ز آ هتان

روز سقيفه بود اگر بي حرم شديد

يا بين كوچه بود كه بستند راهتان؟

اول زدند مادر و بعدش حسينتان

افتاد بين تيغ و نيزه و شد قتلگاهتان

وقتي رسيد يوسف كنعان فاطمه

با او بنا كنيم حرم دل بخواهتان

فعلا نشسته است و زغم آه مي كشد

كنج بقيع در شب تار و سياهتان

شنبه 1393/1/2

نگاه، آينه ي اشك و آستين، ديوار

دلم پياله ي درد ست پشت اين ديوار

غبار‌ها به خدا اشك هاي منجمدند

ببين چه سان شده با اشك ها عجين ديوار

چه ماجراي غريبي! چه بهت سنگيني!

سكوت‌ آينه سرشار و شرمگين، ديوار

اگر چه قصّه ي ديوار‌ها غم انگيزست

چه قدر حك شده بر شانه ي زمين، ديوار

ميان اين همه داغ و ميان اين همه رنج

شده ست با من دل خسته هم نشين ديوار

به خون ريخته از چشم لاله مي ماند

ميان مردم مشتاق، چون نگين، ديوار

به سوي عرش خداوند تا ابد باز ست

چهار پنجره آن سوي آخرين ديوار

شنبه 1393/1/2

هر وقت كه مي كنم ز دل ياد بقيع

مي سوزدم اي بقيع! فرياد بقيع

همراه مدينه بي امان مي گريم

در چشم كبوتران ناشاد بقيع

شنبه 1393/1/2
خواستم بگويم، كه فاطمه دختر محمد است. 

ديدم كه فاطمه نيست.

 خواستم بگويم، كه فاطمه همسر علي است.

 ديدم كه فاطمه نيست. 

خواستم بگويم، كه فاطمه مادر حسين است. 

ديدم كه فاطمه نيست. 

خواستم بگويم، كه فاطمه مادر زينب است. 

باز ديدم كه فاطمه نيست.

 نه، اين‌ها همه هست و اين همه فاطمه نيست.

 « فاطمه، فاطمه است »

چهارشنبه 1392/12/28
كنار بستر تو هيبت علي بشكست

 تو مرد هردو سرا را به گريه آوردي

 رواست اينكه پيمبر به مرتضي گويد : ...

به خنده برده اي يـارا به گريه آوردي ؟

چهارشنبه 1392/12/28
دل غريب من از گردش زمانه گرفت

به ياد غربت زهرا شبي بهانه گرفت

شبانه ، بغض گلوگير من كنار بقيع

شكست و ديده ،  ز  دل اشك دانه دانه گرفت

ز پشت پنجره ها ديدگان پُر اشكم

سراغ مدفن پنهان و بي نشانه گرفت

نشان شعله و دود و نواي زهرا را

توان ، هنوز ، زِ ديوار و بام خانه گرفت

مصيبتي است علي را كه پيش چشمانش

عدو اميد دلش را به تازيانه گرفت

چه گفت فاطمه كان گونه با تأثر و غم

علي مراسم تدفين او شبانه گرفت ؟فراق فاطمه را بوتراب باور كرد

شبي كه چوبه ي تابوت را به شانه گرفت

سه شنبه 1392/12/27
زنى خدمت حضرت فاطمه عليهاالسلام رسيد و گفت :
- مادر ناتوانى دارم كه در مسائل نمازش به مساءله مشكلى برخورد كرده و مرا خدمت شما فرستاد كه سؤ ال كنم .
حضرت فاطمه عليهاالسلام جواب آن مساءله را داد. آن زن همين طور مساءله ديگرى پرسيد تا ده مساءله شد. حضرت همه را پاسخ داد. سپس ‍ آن زن از كثرت سؤ ال خجالت كشيد و عرض كرد:
- اى دختر رسول خدا! ديگر مزاحم نمى شوم .
حضرت فرمود: نگران نباش ! باز هم سؤ ال كن ! با كمال ميل جواب مى دهم ، زيرا اگر كسى اجير شود كه بار سنگينى را بر بام حمل كند و در عوض آن ، مبلغ صد هزار دينار اجرت بگيرد، آيا از حمل بار خسته مى شود؟
زن گفت :
سه شنبه 1392/12/27

حضرت محمد (ص) بسيار مي فرمود :فاطمه پاره تن من است ، كسي كه او را مسرور كند ، مرا مسرور گردانيده و هركس با او بدي كند ، با من بدي نموده است.  انوار البهيه ( شيخ عباس قمي ره ) صفحه 38

سه شنبه 1392/12/27
از حضرت زهرا (عليهاالسلام) روايت است كه حضرت رسول (ص) بر من وارد شد در وقتي كه رختخواب خود را پهن كرده بودم و ميخواستم بخوابم ، حضرت فرمود : اي فاطمه مخواب مگر بعد از آنكه چهار عمل بجا آوري ، ختم قرآن كني ، و پيغمبران را شفيعان خود گرداني ، و مومنين را از خود خوشنود گرداني و حج و عمره بكني. حضرت رسول (ص) اين را فرمود و مشغول نماز شد ، من توقف كردم تا نماز خود را تمام كرد ، گفتم يا رسول الله (ص) امر فرمودي به چهار چيزي كه من قدرت ندارم در اين وقت آنها را بجا آوردم ، آنحضرت (ع) تبسم كرد و فرمود : هرگاه بخواني سوره توحيد ( قل هوالله احد را ) سه مرتبه پس گويا ختم قرآن كردي و هرگاه صلوات بفرستي بر من و پيغمبران پيش از من ما شفيعان تو خواهيم بود در روز قيامت و هرگاه استغفار كني از براي مومنين پس تمامي ايشان از تو خشنود شوند و هرگاه بگويي (( سبحان الله و الحمدلله و لاالاالله و الله اكبر )) پس گويا حج و عمره كرده اي.   منتهي الآمال ( شيخ عباس قمي ره ) جلد 1 صفحه 162
سه شنبه 1392/12/27
روايت شده چون هنگام وفات فاطمه (عليها سلام ) فرا رسيد ، گريه ميكرد ، اميرالمومنين (ع) فرمود : چرا گريه ميكني ؟ گفت : مي گريم براي رنجها و اذيتهايي كه پس از من مي بيني ، اميرالمومنين (ع) فرمود : گريه مكن ، به خدا قسم اين سختيها در راه خداوند براي من كوچك است.  انوارالبهية ( شيخ عباس قمي ره ) صفحه 41
سه شنبه 1392/12/27
در آخرين روزهاى زندگى ، زهراى مرضيه به اسماء ( اسماء از نزديكان حضرت فاطمه عليهاالسلام و از مهاجران حبشه بود وى نخست همسر جعفر بن ابيطالب بود، چون جعفر در جنگ موته شهيد شد ابوبكربن ابى قحافه او را تزويج نمود. ظاهرا در شستشوى حضرت زهرا عليهاالسلام به اميرالمؤ منين عليه السلام كمك مى كرده و شكل تابوتهاى كنونى از پشنهاد او مى باشد. چون در گذشته شايد هنوز هم در بعضى جاها هست ، جنازه را روى چند چوب مى گذاشتند و به سوى مغسل و قبرستان مى بردند. ) دختر عميس ‍ فرمود:اسماء! من اين عمل را زشت مى دانم كه (جنازه را روى چهار چوب مى گذارند و پارچه اى روى جناره زنان مى اندازند، به سوى قبرستان مى برند) زيرا اندام او از زير پارچه نمايان است و هر كسى از حجم و چگونگى او آگاه مى شود.اسماء گفت :من در حبشه چيزى ديدم ، اكنون شكل آن را به تو نشان مى دهم . آنگاه چند شاخه تر خواست . شاخه ها را خم كرد و پارچه اى روى آنها كشيد. به صورت تابوت كنونى درآورد حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود:
سه شنبه 1392/12/27
   از آتش غم،سوخت تنم حضرت زهرا(س)            مشتاق همين سوختنم حضرت زهراܓ

 بگذار به يـــــاد دل پاك تــــو بسوزد               در كوره ي اين تب بدنــــم حضرت زهراܓ

از قافله ي شام غريبان عـــــزايت                          امروز،يكي،منـــــم حضرت زهراܓ

 با يـــاد تو هر باغ گلي را كه ببينم              خــــون مي چكد از پيرهنم حضرت زهراܓ

 بگذار چو ابر شفق يــــــادتو باشم         از داغ تو خــــون گريــــــــه كنم حضرت زهراܓ

پنج شنبه 1392/12/1
چهارشنبه 1392/11/30
اين روزها در هياهوي انسان ها ناپديده شده ام گويي خورشيد كه ابرها گمان ميكنند او را پنهان كرده اند
چه حس غريبي دارد خورشيد، همه از نبودنش شكايت دارند اما غافل از اين كه او هست مثل هميشه براي همه...

پنج شنبه 1392/11/24

السلام عليك يا فاطمة الزهرا،

السلام عليك يا بنت رسول الله،

سلام بر تو اي مادر سادات،سلام بر تو اي انسيه هورا،سلام بر تو....

سلام بر تو اي والاترين هدف خلقت...

سلام بر تو اي منشأ خير و بركت...

سلام بر تو اي ام ابيها...

سلام بر تو اي حامي ولايت...

سلام بر تو اي مادر پهلو شكسته...

سلام بر تو اي مادر سه شهيد...

سلام بر تو اي همسر شهيد...

سلام بر تو اي شهيدة راه ولايت...


پنج شنبه 1392/11/24

چند وقت بود محمد دور از خديجه توي حرا نماز مي‌خواند. فرمان خدا بود. بعد از چهل روز جبرئيل سيبي از بهشت آورد و داد به محمد. گفت: «بخور محمد!»

سيب را باز كرد نوري از آن بيرون آمد، ترسيد.


چهارشنبه 1392/11/23
X