راننده بقيه پول را كه برمي گرداند ۲۰ سنت اضافه تر مي دهد!
مي گفت :چند دقيقه اي با خودم كلنجار رفتم كه بيست سنت اضافه را برگردانم يا نه؟
آخر سر بر خودم پيروز شدم و بيست سنت را پس دادم و گفتم آقا اين را زياد دادي … گذشت و به مقصد رسيديم .
موقع پياده شدن راننده سرش را بيرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم .
پرسيدم: بابت چي ؟گفت مي خواستم فردا بيايم مركز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز كمي مردد بودم.
وقتي ديدم سوار ماشينم شديد خواستم شما را امتحان كنم .با خودم شرط كردم اگر بيست سنت را پس داديد بيايم .
فردا خدمت مي رسيم
تعريف مي كرد : تمام وجودم دگرگون شد
حالي شبيه غش به من دست داد . من مشغول خودم بودم در حالي كه داشتم تمام اسلام را به بيست سنت مي فروختم!!با اين داستان ميشه فهميد كه بعضي وقتها خيلي راحت ميشه بهترين نعمت را بهكمترين قيمت فروختالان دين فروشي خيلي راحت شدهالان خيلي از مردم ما مثل همونهايي شدند كه نامه بيعت به امام حسين (ع) نوشتند وخيلي راحت به مال دنيا اولاد پيامبر (ص) را فروختندهمه ما دعاي فرج را ميخوانيم اما !!! در لحظه اي كوتاه امام زمان (عج) را فراموش مييكنيم
يا ساده تر بگويم (ميفروشيم)
اميدوار بود آدمي به خير كسان
مرا به خير تو امٌيد نيست،شر مرسان
سالار دزدان را رحمت بر وي آمد و جامه باز فرمود و قبا پوستيني، بر او مزيد كرد و درمي چند.
زاهد كــه درم گـرفت و دينار
زاهدتر از او يكي به دست آر