معرفی وبلاگ
بسم الله الرحمن الرحیم خدایا..... یاریم کن نگاهم... در افق این فضای مجازی... جز برای تو....نبیند و انگشتانم ... جز برای تو ... کلیدی را فشار ندهند... *********************** وقتی به علاوه خدا باشی منهای هر چیزی زندگی می کنی. *********************** میلیون ها زن ایرانی در انقلاب سال 1357 با قدرت هر چه تمام تر پا در صحنه نهادند. حضور زنان در به پیروزی رسیدن انقلاب اسلامی چندین شکل داشت. برخی اخبار را گردآوری یا جزوه هایی را توزیع می کردند، بقیه به فعالان سیاسی مورد حمله یا زخمی ها پناه می دادند، بسیاری فعالانه در خیابان ها به راهپیمایی و تظاهرات می پرداختند، برخی تا آن جا پیش رفتند که در سنگر سازی در برابر نیروهای رژیم طاغوت کمک می کردند و حتی تعدادی از آنان اسلحه به دست گرفتند و به مبارزه پرداختند.
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 2002318
تعداد نوشته ها : 4398
تعداد نظرات : 99


 ...
... ...
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
روز خيلي گرمي بود، سوسماري با بچه‏هايش توي باتلاق كنار آبگير تن‏شان را به گل مي‏زدند. از گرماي هوا كلافه شده بودند. به طرف آب رفته و بدن‏شان را در آب خنك فرو بردند. احساس بهتري پيدا كردند و از آب خنك لذت مي‏بردند. 




چند دقیقه‏ی بعد، صدای وحشتناکی شنیده شد. سوسمار به بچه‏هایش گفت: شکارچی‏ها در حال نزدیک شدن هستند. بهتر است که دور شوید. بچه سوسمارها سریع دور شدند. شکارچی‏ها نزدیک آبگیر رسیدند. یکی از شکارچی‏ها که اسمش بیل بود به دوستش، هری، گفت: می‏توانیم کیف و کفش زیبایی از پوست این سوسمارها درست کنیم.هری گفت: امیدوارم امروز بتوانیم سوسمار زیبایی شکار کنیم.بعد داخل باتلاق رفت. پاهایش در باتلاق گیر کرد. ته تفنگش را در گل فرو کرد. می‏خواست بیرون بیاید؛ اما نمی‏توانست. هر چقدر تلاش می‏کرد که از باتلاق بیرون بیاید، بیشتر در گل فرو می‏رفت. بیل دستش را گرفت؛ اما نتوانست به او کمک کند. هری ترسیده بود و فریاد می‏کشید. بیل به اطراف دوید تا کمک بیاورد؛ اما فایده‏ای نداشت. ناگهان سوسمار به طرف هری آمد. شاید طعمه‏ی خوبی برای بچه‏هایش پیدا کرده بود. سوسمار نزدیک‏تر شد. چند بار تنش را داخل گل باتلاق فرو کرد و بیرون آمد. هری پشت سوسمار بود. سوسمار به کنار ساحل آمد، هری را روی زمین گذاشت و دوباره داخل آبگیر رفت. بیل دوید و دوستش را در آغوش گرفت و گفت: آن سوسمار تو را نجات داد.هری و بیل هر دو کنار هم ایستادند و دور شدنسوسمار را تماشا کردند. هری تفنگش را داخل باتلاق انداخت و گفت: دیگر هرگز سوسماری را شکار نخواهم کرد.هری نیز تفنگش را توی باتلاق انداخت و گفت: من هم دیگر به آن نیازی ندارم. 



دسته ها :
دوشنبه 1392/10/30
X