بر نگه سرد من، به گرمي خورشيد،
مينگرد هر زمان دو چشم سياهت
تشنهي اين چشمام، چه سود، خدا را
شبنم جان مرا نه تاب نگاهت
جز گل خشكيدهاي و برق نگاهي
از تو درين گوشه يادگار ندارم !
ز آن شب غمگين، كه از كنار تو رفتم،
یک نفس از دست غم قرار ندارم !
ای گل زیبا، بهای هستی من بود،
گر گل خشکیدهای ز کوی تو بردم !
گوشهی تنها چه اشکها که فشاندم،
وان گل خشکیده را به سینه فشردم !
آن گل خشکیده شرح حال دلم بود !
از دل پر درد خویش با تو چه گویم؟
جز به تو از سوز عشق با که بنالم
جز تو درمان درد، از که بجویم؟
من دگر آن نیستم، به خویش مخوانم،
من گل خشکیدهام، به هیچ نیرزم !
عشق فریبم دهد که مهر ببندم،
مرگ نهیبم زند که عشق نورزم !
پای امید دلم اگر چه شکسته ست
دست تمنای جان همیشه دراز است !
تا نفسی میکشم ز سینهی پر درد،
چشم خدا بین من به روی تو باز است
فریدون مشیری