امروز هم از صبح منتظرت بودم.
خانه دلم را آب و جارو كرده بودم براي تو. چشم هايم از پگاه، يكسره به در بود.
گوش هايم را سپرده بودم به سمت هر صدايي كه ميتوانست نشاني از تو را به همراه داشته باشد.
مي دانم قابل نيستم،اما خيلي دلم مي خواهد ببينمت؛
جمعه ها، همه جمعه ها،ديدگانم را به سمت آمدن تو مي دوزم؛
دلم نيز پيوسته سرك مي كشد تا ببيند چه هنگام مي آيي.
گوش هاي من،صادقانه عاشق صداي تو هستند.
نه من تنها؛كه همگان، انتظار ديدن روي تورا دارند.
همه دوستت دارند. همه عاشق تو هستند.
دنيا،بي تو فاقد گل و عطر معناست.
اي پسرفاطمه؛مهدي جان؛ ما را درياب