جنگ در طلاييه و جزاير مجنون به شدت سخت و نفس گير شده بود. عده اي از بهترين فرماندهان ارشد سپاه و عده بسياري از نيروهاي بسيجي در همين منطقه به شهادت رسيده بودند. چاره اي نمانده بود جز كسب تكليف مستقيم از حضرت امام.
از جماران خود را يكسره به طلاييه رساندم. به حاج احمد كه رسيدم ديدم سرتاپاي او را دود سياه باروت و خاك و غبار گرفته و از دستانش خون جاري است.ب لافاصله پرسيد: نتيجه چه شد؟
گفتم: حضرت امام فرمودند: جزاير مجنون به هر قيمتي كه هست بايد حفظ شود.
تا اين جمله را شنيد انگشت دستش را كه تركش خورده و به پوست آويزان شده بود، به ناگاه جداكرد و به گوشه اي پرتاب نمود. آنگاه با قاطعيت وجديت تمام، اسلحه اش را به دست گرفت و در حالي كه به سوي خط مي شتافت گفت: ديگر حجت برما تمام شد.