نه تنها زخم ها بی التیام است
حدیث غربت او نا تمام است
میان قتلگاه افتاده اما
نگاه آخرش سوی خیام است
دل من داغدار رفتن تو
به روی خاک این صحرا تن تو
تمام گرگ ها در قتلگاه و ...
چه دعوایی سر پیراهن تو ...
اسیر غربتی جانکاه، زینب
دلش بی تاب شد ناگاه، زینب
صدایی می رسد از بین گودال
إلَیَّ ، یا اُخَیَّ ، آه زینب