در بمباران سال 61-62 پادگان ابوذر واقع در سر پل ذهاب تعداد قابل توجهي از رزمندگان شهيد و مجروح شده بودند.
زخمي ها رو با دختران انتقال داده بودند
كارمندان وپرستاران بيمارستان اصلا قادر به جوابگويي اين همه زخمي نبودند.
ماهم براي كمك به بيمارستان رفته بوديم.
در بين مجروحين چشمم به نوجواني افتاد كه هنوز صورتش مو در نياورده بود.
دست قطع شده اش پانسمان كرده بودند و بيهوش بود !!!
براي دلجويي نزديكش رفتم و گفتم كاري چيزي نداري؟؟؟
بانارحتي گفت خير ! شما چه فكر ميكنيد؟
من براي شهيد شدن امده بودم.اين كه چيزي نيست!!!
باشرمندگي از او دور شدم بعد از يك ساعت دوباره از كنار تخت او رد شدم،
درحالي كه به شهادت رسيده بود....