در اضطراب چه شبها كه صبح شان گم شد
چـه روزهـا كــــه گـرفـتـــــار روز هـفــــتـم شد
چه قدر هفته پر از شنبه شد، به جمعه رسيد
و جـمـعــــه روز تـفــــرّج بـــــراي مـــــردم شـد!
چه قــدر شنبـه و يـك شنبـه و دوشنـبه رسيد
ولي همـيشه و هـر هـفـتـه جـمـعـه هـا گم شد
چه هفتهها كه رسيد و چه هفتهها كه گذشت
شمـارشي كــه خلاصـه بـه چـنـد و چـنـدم شد
و هـفـتـهاي كه فـقـط ريـشه در گذشتن داشت
بـراي شعـله كـشيـدن بـه خـويـش هـيـزم شد
نـه شنـبـه و نـه بـه جـمـعـه، نـه هيـچ روز دگر
در انتــظار تـو قـلـبـي پـــر از تـلاطـــــم شد !؟
كـــدام جــمـعـه مـــوعـــود ميزنـي لـبـخـنـد
بـه اين جـهـان كـه پـر از قـحطي تبسم شد؟
بــراي آمــدنـت جـــمــعــهاي مـعـــيــن كـــن
كـه هـفتـهها همـهشـان خـالي از تـرنـم شد