معرفی وبلاگ
بسم الله الرحمن الرحیم خدایا..... یاریم کن نگاهم... در افق این فضای مجازی... جز برای تو....نبیند و انگشتانم ... جز برای تو ... کلیدی را فشار ندهند... *********************** وقتی به علاوه خدا باشی منهای هر چیزی زندگی می کنی. *********************** میلیون ها زن ایرانی در انقلاب سال 1357 با قدرت هر چه تمام تر پا در صحنه نهادند. حضور زنان در به پیروزی رسیدن انقلاب اسلامی چندین شکل داشت. برخی اخبار را گردآوری یا جزوه هایی را توزیع می کردند، بقیه به فعالان سیاسی مورد حمله یا زخمی ها پناه می دادند، بسیاری فعالانه در خیابان ها به راهپیمایی و تظاهرات می پرداختند، برخی تا آن جا پیش رفتند که در سنگر سازی در برابر نیروهای رژیم طاغوت کمک می کردند و حتی تعدادی از آنان اسلحه به دست گرفتند و به مبارزه پرداختند.
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 2114229
تعداد نوشته ها : 4398
تعداد نظرات : 99


 ...
... ...
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
صفوان بن مهران حكايت كند:
روزى امام جعفر صادق عليه السلام دستور داد، شترى را كه هميشه بر آن سوار مى شد، آماده كنم .
همين كه شتر را آماده كردم و جلوى منزل آوردم ، حضرت ابوالحسن موسى بن جعفرعليه السلام كه در سنين شش سالگى بود، با عجله و شتاب از منزل خارج شد و در حالى كه يك روپوش ايمنى روى شانه هاى خود انداخته بود، كنار شتر آمد و بر آن سوار شد و با سرعت حركت كرد.
خواستم مانع حرکت او شوم ؛ ولى نتوانستم و از نظرم ناپدید گشت ، با خود گفتم : اگر مولایم ، حضرت صادق سؤال نماید که فرزندش موسى و نیز شتر چه شد؟ چه بگویم .
مدّت کوتاهى در این افکار غوطه ور بودم ، که ناگهان متوجّه شدم شتر جلوى منزل حضرت ، روى زمین قرار گرفت و از تمام بدنش عرق سرازیر بود، آن گاه حضرت موسى بن جعفر علیهما السلام از آن فرود آمد و سریع وارد منزل شد.
در همین حال ، خادم امام صادق علیه السلام از منزل بیرون آمد و اظهار داشت : اى صفوان ! مولایت فرمود: جُل و پلاس شتر را بردار و آن را در جایگاه خودش بِبَر.
با خود گفتم : الحمدللّه ، امیدوارم امام صادق علیه السلام از سوار شدن بر شتر منصرف شده باشد، همین طور که با خود مى اندیشیدم ناگهان مولایم از منزل بیرون آمد و فرمود: اى صفوان ! ناراحت نباش ، مقصود این بود که شتر براى فرزندم موسى آماده شود؛ و سپس افزود: آیا مى دانى او در این مدّت کوتاه کجا رفت ؟
در جواب اظهار داشتم : سوگند به خداى یکتا، هیچ نمى دانم و خبر ندارم .
فرمود: همانا مسیرى را که ذوالقرنین در مدّت زمانى طولانى پیمود، فرزندم موسى آن را در زمانى کوتاه طى کرد؛ و بلکه چندین برابر آن را در همین مدّت کوتاه پیمود و سلام مرا به تمام دوستان و شیعیانمان رسانید و سپس ‍ مراجعت نمود؛ و هم اکنون چنانچه مایل هستى ، نزد او برو تا تمام جریان را برایت تعریف نماید.
بعد از آن داخل منزل رفتم و چون خدمت حضرت موسى کاظم علیه السلام وارد شدم ، دیدم حضرت نشسته و مقدارى میوه تازه که میوه آن فصل نبود و مشابه آن هم یافت نمى شد، جلویش قرار داشت ، وقتى متوجّه من شد فرمود:
اى صفوان ! هنگامى که سوار شتر شدم ، با خود گفتى : اگر مولایم امام صادق علیه السلام از فرزندش جویا شود، چه پاسخ دهم ؟
و خواستى مانع حرکت من شوى ؛ لیکن نتوانستى و در همان افکار سرگردان بودى ، که بازگشتم و از شتر پائین آمدم ؛ و آن هنگام تو با خود گفتى : الحمدللّه ، و سپس پدرم از منزل بیرون شد و فرمود:
اى صفوان ! ناراحت مباش ، آیا فهمیدى فرزندم موسى در این زمان کوتاه کجا رفت و برگشت ؛ و تو گفتى نمى دانم .
بعد از آن ، پدرم فرمود: فرزندم موسى در این زمان کوتاه چند برابر آنچه را که ذوالقرنین در آن زمان طولانى پیموده بود، پیمود، و اگر مایل هستى وارد شو تا فرزندم تو را در جریان امر قرار دهد.
صفوان گوید: با شنیدن این سخنان حیرت انگیز به سجده افتادم و سپس ‍ گفتم : اى مولاى من ! این میوه هائى که در حضور شما است ، از کجا آمده ، چون الا ن فصل آن ها نیست ، آیا این میوه ها فقط مخصوص شما مى باشد، یا من هم مى توانم از آن ها استفاده کنم ؟
فرمود: به منزل مراجعت کن ، سهم تو نیز فرستاده خواهد شد.
صفوان افزود: چون به منزل آمدم و نماز ظهر و عصر را خواندم حضرت طبقى از آن میوه ها را برایم فرستاد و آورنده گفت : مولایت سلام مى رساند و مى فرماید: تو دوست و شیعه ما هستى و در خوراکى هاى ما سهیم خواهى بود.(1)

1- هدایة الکبرى حضینى : ص 270، مدینة المعاجز: ج 6، ص 276، ح 2004.

دسته ها : حكايت ها
يکشنبه 1393/3/4
X