معرفی وبلاگ
بسم الله الرحمن الرحیم خدایا..... یاریم کن نگاهم... در افق این فضای مجازی... جز برای تو....نبیند و انگشتانم ... جز برای تو ... کلیدی را فشار ندهند... *********************** وقتی به علاوه خدا باشی منهای هر چیزی زندگی می کنی. *********************** میلیون ها زن ایرانی در انقلاب سال 1357 با قدرت هر چه تمام تر پا در صحنه نهادند. حضور زنان در به پیروزی رسیدن انقلاب اسلامی چندین شکل داشت. برخی اخبار را گردآوری یا جزوه هایی را توزیع می کردند، بقیه به فعالان سیاسی مورد حمله یا زخمی ها پناه می دادند، بسیاری فعالانه در خیابان ها به راهپیمایی و تظاهرات می پرداختند، برخی تا آن جا پیش رفتند که در سنگر سازی در برابر نیروهای رژیم طاغوت کمک می کردند و حتی تعدادی از آنان اسلحه به دست گرفتند و به مبارزه پرداختند.
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 2114239
تعداد نوشته ها : 4398
تعداد نظرات : 99


 ...
... ...
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
ابراهيم ادهم از نامورترين عرفان اسلامى است كه در قرن دوم هجرى مى زيست ؛ درباه او نوشته اند كه در جوانى ، امير بلخ بود و جاه و جلالى داشت . سپس به راه زهد و عرفان گراييد و همه آنچه را كه داشت ، رها كرد. علت تغيير حالو دگرگونى ابراهيم ادهم را به درستى ، كسى نمى داند . عطار نيشابورى در كتاب تذكرة الاولياء، دو حكايت مى آورد و هر يك را جداگانه ، علت تغيير حالو تحول شگفت ابراهيم ادهم مى شمرد . در اين جا هر دو حكايت را با تغييراتىدر عبارات و الفاظ مى آوريم .
حكايت نخست :

در هنگام پادشاهى ، شبى بر تخت خوابیده بود که صدایى از سقف کاخ شنید. از جا برخاست و خود بر بام قصر رفت . دید که مردى ساده و میان سال ، بر بالاى بام قصر او، در گشت و گذار است ، ابراهیم گفت : تو کیستى ؟ گفت : شترم را گم کرده ام و این جا، او را مى جویم . ابراهیم گفت :اى نادان !شتر بر بام مى جویى ؟ آیا شتر، بال دارد که پرواز کند و به این جا بیاید!؟ شتر بر بام چه مى کند؟!
مرد عامى گفت : آرى ؛ شتر بر بام جستن ، عجیب است ؛ اما از آن عجیبت تر کار تو است که خدا را بر تخت زرین و جامه اطلس مى جویى . این سخن ، چنان در ابراهیم اثر کرد که یک مرتبه از هر چه داشت ، دل کند و سر به بیابان نهاد. در آن جا، یکى از غلامان خود را دید که گوسفندان او را چوپانى مى کند. همان جا، جامه زیبا و گرانبهاى خود را به او داد، و جامه چوپانى او را گرفت و پوشید.(1)
حکایت دوم :
روزى ابراهیم ادهم که پادشاه بلخ بود، بار عام داده ، همه را نزد خود مى پذیرفت . همه بزرگان کشورى و لشکرى نزد او ایستاده و غلامان صف کشیده بودند . ناگاه مردى با هیبت از در درآمد و هیچ کس را جراءت و یاراى آن نبود که گوید: تو کیستى ؟ و به چه کار مى آیى ؟ آن مرد، همچنان آمد و آمد تا پیش تخت ابراهیم رسید . ابراهیم بر سر او فریاد کشید و گفت : این جا به چه کار آمده اى ؟
مرد گفت : این جا کاروانسرا است و من مسافر . کاروانسرا، جاى مسافران است و من این جا فرود آمده ام تا لختى بیاسایم . ابراهیم به خشم آمد و گفت : این جا کاروانسرا نیست ؛ قصر من است .
مرد گفت : این سرا، پیش از تو، خانه که بود؟ ابراهیم گفت : فلان کس . گفت : پیش از او، خانه کدام شخص بود. گفت : خانه پدر فلان کس .
گفت : آن ها که روزى صاحبان این خانه بودند، اکنون کجا هستند؟
گفت : همه آن ها مردند و این جا به ما رسید.
مرد گفت : خانه اى که هر روز، سراى کسى است و پیش از تو، کسان دیگرى در آن بودند، و پس از تو کسان دیگرى این جا خواهند زیست ، به حقیقت کاروانسرا است ؛ زیرا هر روز و هر ساعت ، خانه کسى است .
ابراهیم ، از این سخن ، در اندیشه فرو رفت و دانست که خداوند، او را براى این جا و یا هر خانه دیگرى نیافریده است . باید که در اندیشه سراى آخرت بود، که آن جا آرام گاه ابدى
است و در آن جا، هماره خواهیم بود و ماند . (2)

پیش صاحب نظران ، ملک سلیمان باد است

بلکه آن است سلیمان که ز ملک آزاد است(3)



1- برگرفته از: تذکرة الاولیاء، تصحیح استعلامى ، ص 102، چاپ نیکلسون ، ص 86 .
2- تذکرة الاولیاء، تصحیح استعلامى ، ص 103 .
3- خواجوى کرمانى

دسته ها : حكايت ها
شنبه 1393/2/13
X