"شهيد سيدقاسم ذبيحي فر" هنگام عبادتش هميشه تنها بود. هنگام غروب معمولاً بالاي خاك ريز يا تپه مينشست و پايين رفتنِ خورشيد را نگاه ميكرد. شايد ما اصلاً نميتوانيم او را درك كنيم. هرگاه به مسجد ميرفت، ساعتها به همان صورت و آن قدر گريه ميكرد كه چشمانش متورم ميشد. در نيمههاي شب بعد از لختي دعا و خواندن نماز، همه ما را بيدار ميكرد بعد ميگفت: بيدار شويد، نمازتان دير شده ولي ديگر نميگفت چه نمازي. ما همگي بر ميخاستيم و بعد از گرفتن وضو، به چادر بر ميگشتيم. هنگام بستن قامت براي نماز، او ميگفت: حال نيت نماز شب كنيد.