زمستان 52 را فراموش نميكنم. هوا خيلي سرد و يخبندان بود. رفته بوديم تهران كه سري به پدر بزرگش بزنيم. صداي اذان صبح كه از مسجد محل به گوش رسيد، مسعود احمدي نسب كه آن وقت يازده سال داشت برخاست و از آبي كه يخ زده بود باري وضو استفاده كرد. پدربزرگ او كه شاهد ان صحنه با شكوه بود خوشحال شد و گفت:خدا را شكر كه در اين روزها ميبينم نوههايم مذهبي و اهل نماز و دعا هستند.